eitaa logo
ادعیه و مناجات صوتی 🎧 زیارت عاشورا دعای کمیل عهد توسل ندبه عرفه امین الله حدیث کسا آل یاسین امام زمان
18.1هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
3.4هزار ویدیو
290 فایل
دعای جوشن کبیر صغیر نادعلی فرج مجیر مشلول یستشیر معراج ابوحمزه علقمه سمات صباح عشرات عدیله زیارت وارث جامعه مناجات خمس عشر ماه رجب شعبانیه رمضان عید فطر غدیر روز سحر نماز شب قدر نور گنج العرش استغفار افتتاح حرز امام حدیث کسا زهرا امیرالمومنین علی @m_mehr0
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔟 دعای روز دهم ماه رمضان 🎞 استوری ❇️ اللَّهُمَّ اجعَلنِي فِيهِ مِنَ المُتَوَكِّلِينَ عَلَيكَ 🔶 اى خدا مرا در اين روز از آنان كه بر تو توكل كنند ❇️ وَ اجعَلنِي فِيهِ مِنَ الفَائِزِينَ لَدَيكَ‏ 🔶 و از کسانی که نزد تو فوز و سعادت يابند قرار ده ❇️ وَ اجعَلنِي فِيهِ مِنَ المُقَرَّبِينَ إِلَيكَ 🔶 و مرا از آنان كه مقربان درگاه تو باشند قرار ده ❇️ بِإِحسَانِكَ يَا غَايَةَ الطَّالِبِينَ‏ 🔶 به حق احسانت اى منتهاى آرزوى طالبان 🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼 دلنشین ترین ادعیه و مناجات صوتی 👇 @ppt_doa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
animation.gif
42.9K
💝 سلام امام زمانم 💝 من شنیدم که شما فصل بهاری آقا به دل خسته ما صبر و قراری آقا عمر امسال گذشت و خبری از تو نشد هوس آمدن این جمعه نداری آقا در هیاهوی شب عید تورا گم کردیم غافل از اینکه شما اصل بهاری آقا هفت سین، سین سُرور قدمت کم دارد زرد هستیم اگر سبز نباری آقا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❓🎞❓🎞❓🎞 💢 ⭕️پرسش: ملاک خوردن وآشاميدن در باطل شدن روزه چیست ..!؟ ┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄ صوت‌ تماااااام دعا و مناجات‌ها اینجا 👇 🌍 eitaa.com/joinchat/4293591059Cbf2d1beda7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨الْخِلاَفُ يَهْدِمُ الرَّأْيَ 🌐اختلاف، تصميم گيرى و تدبير را نابود مى كند 📘 ۲۱۵ ┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄ صوت‌ تماااااام دعا و مناجات‌ها اینجا 👇 🌍 eitaa.com/joinchat/4293591059Cbf2d1beda7
🌷ذکر حمد و ستايش پروردگار 💎الْحَمْدُ للهِِ الَّذِي لاَ تُدْرِکُهُ الشَّوَاهِدُ، وَ لاَ تَحْوِيهِ الْمَشَاهِدُ، وَ لاَ تَرَاهُ النَّوَاظِرُ، وَ لاَ تَحْجُبُهُ السَّوَاتِرُ 🌔 ستايش مخصوص خداوندى است که حواس، وى را درک نمى کند و مکانها او را در بر نمى گيرد، چشمها او را نمى بيند و پوششها وى را مستور نمى سازد ✍آنچه در اوصاف چهارگانه بالا آمده امورى است که هرگونه شائبه جسميت را از خداوند نفى مى کند، نه چشم او را مى بيند، نه حواس ديگر او را درک مى کند، نه مکانى دارد و نه چيزى او را مستور و پنهان مى سازد. 📘 ┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄ صوت‌ تماااااام دعا و مناجات‌ها اینجا 👇 🌍 eitaa.com/joinchat/4293591059Cbf2d1beda7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😭 درد دل جانسوز مادر شهید مازندرانی 🔹آنهایی که دم از شهدا می زنن ببینن ... 🔻 به خدا یک مسجد نمی توانیم برویم. زن دست در دست شوهرش است؛ با وضعیتی بسیار زننده 🔻شهید من اگر زنده بود این وضع را تحمل نمی کرد و اقدام می‌کرد. ما اینها را نمی بخشیم. 🔻 ما گرانی و نداری را تحمل می کنیم اما را تحمل نمی کنیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بیانات روشنگرانه استاد عالی در حسینیه امام خمینی(ره) و روشنگری در مورد پروژه برداشتن حجاب و عاقبتی که برای بشریت پس از آن طرح ریزی کرده اند
♨️حرکت جمعی روحانیون یزد جواب داد ♨️برخورد قاطع با گردشگران بی‌حجاب 🔻نشست پنج ساعته روحانیون و شورای تامین استان یزد درباره حادثه تلخ باغ دولت‌آباد در این نشست که در روز چهارشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۲ برگزار شد، اعضای شورای تأمین استان با نماینده ولی فقیه و ۱۲۰ روحانی شهر یزد دیدار و این ماجرای تلخ باغ را بررسی کردند. روحانیون حاضر در جلسه از رفتار هنجارشکنان اعلام انزجار و از موضع عجولانه دادستان گلایه کردند. آنان خواستار برخود با ترک فعل‌ مدیران شده و از آمادگی برای تدوین پیوست‌های فرهنگی دراین‌باره خبر دادند. آخوندی مدیرکل میراث فرهنگی استان که گزارش فعالیت او در باب رعابت الزامات فرهنگی و دینی در اماکن میراث فرهنگی مورد قبول قرار نگرفته بود، متعهد شد به افراد بی‌حجاب خدمت ارائه ندهد. فراجا نیز متعهد شد در تمامی اماکن تاریخی حضور مشهود داشته و از آمرین به معروف و ناهیان از منکر حمایت نماید. دهشیری مدیرکل دادگستری از آمادگی برای تشکیل جلسه مستقلی با روحانیون یزد برای بررسی ابعاد این حادثه خبر داد. فاطمی استاندار یزد از اتفاق رخ داده عذرخواهی و متعهد شد جلسات مستمری با روحانیون برگزار کند. شهر دارالعباده یزد پس از ثبت در یونسکو شاهد هنجارشکنی‌های متعددی در اماکن گردشکری است که باغ موقوفه دولت‌آباد از جمله آنهاست. این بنا - که از اماکن ثبت شده توسط یونسکو است- در هفته جاری شاهد حمله به آمران به معروف توسط قانون‌شکنان بود. اقدام شنیعی که موجی از اعتراضات مردم دارالعباده را در پی داشت. ✾═┅┄┈ 🔗 به کانال خبرگزاری زنان عفیفه جهان مُحصَنات بپیوندید @mohsanat_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مسئولین ، اجرای قانون و شرع سخت نیست ؟ ما همین رو میخوایم فقط اجرای قانون فیلم پخش شده از شبکه سعودی اینترنشنال از تذکر لسانی و با آرامش بانوی محجبه یزدی در ورودی باغ دولت آباد یزد
🔰 این دست و آن دست کردن در انجام احکام الهی و توجیه تراشی برای شانه خالی کردن از آن، اختصاص به زمان ما ندارد. در زمان پیغمبر اکرم صلی‌الله علیه و آله هم گروهی از مسلمانان بودند که از مردم، بیش از خداوند می‌ترسیدند خداوند در آیه ۷۷ سوره نساء می‌فرماید: … فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ إِذَا فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَخْشَوْنَ النَّاسَ كَخَشْيَةِ اللَّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً … ولی هنگامی که (در مدینه) فرمان جهاد به آن‌ها داده شد، جمعی از آنان، از مردم می‌ترسیدند، همان‌گونه که از خدا می‌ترسند، بلکه بیشتر! 👈 این موضوع، اختصاصی به جنگ سخت ندارد، بلکه در و در عرصه‌هایی نظیر فضای مجازی و نیز کاملاً صادق است. یعنی در میان مسلمانان –از مسئولین و صاحب‌نظران گرفته تا مردم عادی– افرادی هستند که از ولنگاران و یا از جو و هیاهوی رسانه‌ای که به راه می‌افتد، بیش از خداوند متعال می‌ترسند؛ به همین دلیل نسبت به اجرای حکم الهی کوتاه می‌آیند❗️
🛑حجت الاسلام و المسلمین حامدی امام جمعه پردیسان: غلط میکند کسی که میگوید نیروی انتظامی باید کار فرهنگی کند و نباید برخورد کند. نیروی انتظامی وظیفه برخورد دارد. مردم هم مسئولیت تذکر دارند. 🛑انتظار از رییس جمهور محترم این است که در بحث حجاب و عفاف به شکل قاطع به میدان بیایند و هم با مسئولین و هم با هنجارشکنان برخورد کنند. 🛑در آستانه ۱۲ فروردین اعلام میکنیم که در راستای پایبندی به اسلامیت نظام، ذره‌ای از منویات امامین انقلاب کوتاه نخواهیم آمد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 به همین سادگی قابل اصلاح است ☝️ تذکر محترمانه و اعمال قانون حجاب در فرودگاه بین المللی شیراز👌 ✅ سایر نهادها و دستگاه‌ها هم باید به همین صورت قانون حجاب را در زیر مجموعه خود اجرایی کنند. اگر هر کدام از مسئولین و مذهبی ها وظیفه شان را انجام دهند یقینا ناهنجاری ها از بین خواهدرفت.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۱۲ فروردین ماه مبارک باد شهید حاج قاسم سلیمانی: 🔹خداوند جمهوری اسلامی را، که امروز همه عالم اسلامی و غیر اسلامی و همه آزادگان دنیا به آن چشم امید دوخته‌اند؛ این جمهوری اسلامی را حفظ بفرماید.
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت صد و هشتاد و پنجم عبدالله با سایه سنگینی از اندوه و ناراحتی، دور اتاق می‌چرخید و اسباب شکسته را جمع می‌کرد و من با صدایی که میان هجوم بی‌امان گریه‌هایم گم شده بود، برایش می‌گفتم از بلایی که پدر به خاطر خوش خدمتی به نوریه و خانواده‌اش، به سر من و مجید آورده بود که نفس بلندی کشید و طوری که پدر نشنود، خبر داد: «مجید می‌خواست زنگ بزنه پلیس. هم بخاطر اینکه بابا سرش رو شکسته، هم بخاطر اینکه تو خونه خودش راهش نمیده. ولی ملاحظه تو رو کرد. نمی‌خواد یه کاری کنه که تو بیشتر اذیت شی. می‌خواد یه جوری بی‌سر و صدا قضیه رو حل کنه.» اشکی را که گوشه چشمم جمع شده بود، با پشت دستم پاک کردم و مظلومانه پرسیدم: «چی رو می‌خواد حل کنه؟!!! بابا فقط می‌خواد نوریه برگرده. نوریه هم تا مجید تو این خونه باشه، برنمی‌گرده. مگه اینکه مجید قبول کنه که سُنی بشه!» از کلام آخرم، عبدالله به سمتم صورت چرخاند و با حالتی ناباورانه پرسید: «مجید سُنی بشه؟!!!» و این تنها تصوری بود که می‌توانست در میان این همه تشویش و تلخی، اندکی مذاق جانم را شیرین کند که شاید این آتشی که به زندگی‌ام افتاده، طلیعه معجزه مبارکی است که می‌تواند قلب پاک همسرم را به مذهب اهل تسنن هدایت کند. ❤️. I برای مشاهده قسمت های قبل روی👆# بزنید ┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄ برای‌عضویت‌ و دسترسی‌ به‌ صوت‌ تمام ادعیه ومناجات‌هادر«ایتا»از👇وارد‌شوید 🌍 https://eitaa.com/joinchat/4293591059Cbf2d1beda7
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت صد و هشتاد و ششم مجید همانطور که کنارم روی تخت‌خواب نشسته بود، به غمخواری دردهایم بی‌صدا گریه می‌کرد و باز می‌خواست دلم را به شیطنتی عاشقانه شاد کند که با آهنگ دلنشین صدایش برایم شیرین زبانی می‌کرد. می‌دیدم که ساحل چشمانش از هجوم موج اشک سرریز شده و دریای نگاهش از غصه به خون نشسته و باز با صدای بلند می‌خندید تا روی طوفان غم‌هایش سرپوش بگذارد و من که دیگر توانی برای پنهان کاری نداشتم، پیش محرم اسرار دلم بی‌پروا گریه می‌کردم. پرده از جای جراحت‌های جانم کنار زده و از اعماق قلب غمدیده‌ام ضجه می‌زدم و مجید مثل همیشه با همان سکوت سرشار از احساس همدردی، دلداری‌ام می‌داد. سخت محتاج گرمای عشقش شده بودم و دست دراز کردم تا دستش را بگیرم که نیاز انگشتانم روی تن سرد و سفید تشک ماسید و گریه روی گونه‌هایم خشک شد. مجید کنارم نبود، من در تاریکی اتاق تنها روی تخت خزیده بودم و از آن رؤیای شیرین فقط بارش اشک‌هایم حقیقت داشت که هنوز ملحفه سفید تشک از گریه‌های دلتنگی‌ام خیس بود. روی تخت‌خواب نیم‌خیز شدم و هنوز نمی‌خواستم باور کنم حضور مجید در این کنج تنهایی فقط یک خواب بوده که چند بار دور اتاق چشم چرخاندم تا مطمئن شوم امشب سومین شبی است که دور از مجیدم با گریه به خواب می‌روم و با خیالش از خواب می‌پرم. با چشمان خمارم نگاهی به ساعت رومیزی کنار تختم کردم. چیزی تا ساعت پنج صبح نمانده و باید مهیای نماز می‌شدم که از این بد خوابی طولانی دل کَندم و با بدن سنگینم از روی تخت بلند شدم. یک دست به کمرم گرفته و با دست دیگر روی دیوار خانه دست می‌کشیدم که دست دیگری برای یاری‌ام نمی‌دیدم تا بلاخره خودم را به بالکن رساندم و به یاد آخرین دیدار مجید، روی چهارپایه‌ای که در بالکن گذاشته بودم، نشستم. حالا سه روز می‌شد که در این خانه حبس شده و پدر نه تنها همه درها را به رویم قفل می‌کرد که حتی به عبدالله هم به سختی اجازه ملاقات با این زندانی انفرادی را می‌داد و عبدالله هر بار باید ساعتی با پدر مجادله می‌کرد تا بلاخره دل سنگش نرم شده و در را برای عبدالله باز کند. ابراهیم و لعیا و محمد و عطیه هم از ماجرا خبر داشتند، ولی جز عبدالله کسی جرأت نمی‌کرد به دیدارم بیاید. شاید ابراهیم و محمد می‌ترسیدند که به ازای برقراری ارتباط با این مجرم، کارشان را از دست بدهند که هیچ سراغی از تنها خواهرشان نمی‌گرفتند. در عوض، عبدالله هر چه می‌توانست و به فکرش می‌رسید برایم می‌آورد؛ از میوه های نوبرانه‌ای که به توصیه مجید برایم می‌گرفت تا گوشی موبایل و یک سیم کارت اعتباری که دور از چشم پدر آورده بود تا بتوانم با مجید صحبت کنم و حالا این گوشی کوچک و دست دوم، تنها روزنه روشنی بود که هر لحظه دوای دلتنگی‌هایم می‌شد. عبدالله می‌گفت هر چه اصرار کرده تا مجید به خانه مجردی او برود، نپذیرفته و شب‌ها در استراحتگاه پالایشگاه می‌خوابد. بعد از عبدالله چه زود نوبت مجید شده بود تا از این خانه آواره شود و می‌دانستم همین روزها نوبت من هم خواهد رسید. در این دو سه روز، چند بار درِ این خانه به ضرب باز شده و پدر با همه کوه غیظ و غضبش بر سرم آوار شده بود تا طلاقم را از مجید بگیرم و زودتر نوریه به این خانه برگردد و من هر بار در دریای اشک دست و پا می‌زدم و التماس می‌کردم که مجید همه زندگی‌ام بود. چند بار هم به سراغ نوریه رفته بود تا به وعده طلاق من هم که شده، او را به این خانه بازگرداند، ولی آتش کینه نوریه جز به یکی از سه شرطی که پدرش گذاشته بود، خاموش نمی‌شد. پدر هم به قدری از مجید متنفر شده بود که حتی به سُنی شدنش هم راضایت نمی‌داد و فقط مصمم به گرفتن طلاق دخترش بود. دیشب هم که بار دیگر به اتاقم هجوم آورده بود، تهدیدم کرد که فردا صبح باید کار را تمام کنم و حالا تا ساعاتی دیگر این موعد می رسید. ❤️. I برای مشاهده قسمت های قبل روی👆# بزنید ┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄ برای‌عضویت‌ و دسترسی‌ به‌ صوت‌ تمام ادعیه ومناجات‌هادر«ایتا»از👇وارد‌شوید 🌍 https://eitaa.com/joinchat/4293591059Cbf2d1beda7
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت صد و هشتاد و هفتم نماز صبح را با بارش اشکی که لحظه‌ای از آسمان دلتنگ چشمانم بند نمی‌آمد، خواندم و باز خسته به رختخوابم خزیدم که احساس کردم چیزی زیر بالشتم می‌لرزد. از ترس پدر، موبایل را در حالت ساکت زیر بالشتم پنهان کرده بودم و این لرزه، خبر از دلتنگی مجیدم می‌داد و من هم به قدری هوایی‌اش شده بودم که موبایل را از زیر بالشت بیرون کشیدم و پاسخ دادم: «جانم...» و در این صبح تنهایی، نسیم نفس‌های همسر نازنینم از هر عطری خوش رایحه‌تر بود: «سلام الهه جان! خوبی عزیزم؟ گفتم موقع نمازه، حتماً بیداری.» بغضی که از سر شب در گلویم سنگینی می‌کرد، فرو خوردم و با مهربانی پاسخ دادم: «خوبم! تو چطوری؟ دیشب خوب خوابیدی؟ جات راحته؟» و شاید می‌خواست بغض صدایش را نشنوم که در جوابم لحظه‌ای ساکت شد، سپس زمزمه کرد: «جایی که تو نباشی برای من راحت نیس...» و من چه خوب می‌فهمیدم چه می‌گوید که این شب‌ها خانه خودم برایم از هر زندانی تنگ‌تر شده بود، ولی در جوابش چیزی نگفتم و سکوتم نه از سرِ بی‌تفاوتی که از منتهای دردمندی بود و نمی‌دانستم با همین سکوت ساده با دل عاشقش چه می‌کنم که نفس‌هایش به تپش افتاد و با دلواپسی پرسید: «می‌خوای چی کار کنی الهه جان؟ عبدالله بهم گفت که بابا پاشو کرده تو یه کفش که باید طلاق بگیری...» شاید ترسیده بود که من قدم به جاده طلاق بگذارم که اینچنین صدایش از اضطراب از دست دادن الهه‌اش به تب و تاب افتاده و باز باورش نمی‌شد چنین کاری کنم که صدایش سینه سپر کرد: «ولی من بهش گفتم الهه میاد پیش من. میای دیگه، مگه نه؟» و من با همه شب‌های طولانی تنهایی‌ام که به سختی سحر می‌شد، تصمیم دیگری گرفته بودم که آهسته پاسخ دادم: «مجید! من از این خونه جایی نمی رَم. من نمی‌تونم از خونواده‌ام جدا شم، اگه می‌خوای تو بیا!» و با همین چند کلمه چه آتشی به دلش زدم که خاکستر نفس‌هایش گوشم را پُر کرد: «یعنی چی الهه؟ یعنی چی که نمیای؟ من چجوری بیام؟ مگه نشنیدی اونشب چی گفتن؟ تو باید با من بیای یا اینکه از من جدا شی! یعنی چی که با من نمیای؟!!!» و من که منتظر همین لحظه بودم، جسورانه به میان حرفش آمدم: «نه! یه راه دیگه  هست! تو می‌تونی سُنی بشی! اونوقت می‌تونیم تا هر وقت که می‌خوایم تو این خونه با هم زندگی کنیم!» شاید درخواستم به قدری سخت و گستاخانه بود که برای چند لحظه حتی صدای نفس‌هایش را هم نشنیدم و گمان کردم گوشی را قطع کرده که مردد صدایش کردم: «مجید! گوشی دستته؟» و او با صدایی که انگار در پیچ و خم احساسش گرفتار شده باشد، جواب داد: «آره...» و دیگر هیچ نگفت و شاید نمی‌دانست در پاسخ این همه فرصت‌طلبی‌ام چه بگوید و خدا می‌داند که همه فرصت‌طلبی‌ام تنها به خاطر هدایت خودش بود که قدمی جلوتر رفتم و پرسیدم: «مجید! تو راضی میشی من از خونواده‌ام طرد بشم؟!!! تو دلت میاد من رو از خونواده‌ام جدا کنی؟!!! یعنی تو می‌خوای که من تا آخر عمرم خونواده‌ام رو نبینم؟!!!» ❤️. I برای مشاهده قسمت های قبل روی👆# بزنید ┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄ برای‌عضویت‌ و دسترسی‌ به‌ صوت‌ تمام ادعیه ومناجات‌هادر«ایتا»از👇وارد‌شوید 🌍 https://eitaa.com/joinchat/4293591059Cbf2d1beda7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا