7.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خنده
بچه رو گذاشتم پیش باباش خیالم راحته دست به چیزی نمیزنه
بچه پیش باباش: 🤣
https://eitaa.com/primaryschool
4_6016810455081682088.mp3
9.84M
#مثنوی_معنوی
برای کودکان و نوجوانان
#قسمت_نهم
دشمن در لباس دوست
با نگارش آذریزدی
گوینده: سیدمهدی مدیرطاهری
https://eitaa.com/primaryschool
#مثنوی_معنوی
برای کودکان و نوجوانان
اگر قسمتهای پخش شده ی مثنوی رادیو خط خطی رو نشنیدین با کلیک روی اسم قسمتها 👇 میتونین به راحتی قسمتهای قبلی رو گوش کنین.
#قسمت_اول :طوطی و بقال
#قسمت_دوم :فرار از سرنوشت
#قسمت_سوم :طوطی و بازرگان
#قسمت_چهارم:دانه و دام
#قسمت_پنجم:شیر بی یال و دم
#قسمت_ششم:باعقل و بی عقل
#قسمت_هفتم :دوغلام
#قسمت_هشتم:حق شناسی لقمان
#قسمت_نهم :دشمن در لباس دوست
با زدن روی #شاهنامه می توانید داستان های شاهنامه را نیز گوش دهید🌸👌
خوشحالیتون آرزومه😊
https://eitaa.com/primaryschool
لطفا با ارسال مطالب به دوستان دارای فرزند کودک و خردسال،خانواده ی کودکانه را گسترش دهید
ممنونم از همراهیتان
🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
4_5944864525898482861.mp3
3.7M
#قصه
#قصه_صوتی
نبات خانمی پگاه
اجرا پگاه رضوی
نوش جان
تخت بخوابید بچه های من
🌟
🌙🌟
🌟 🌙 🌟
🌙 🌟 🌙
https://eitaa.com/primaryschool
#قصه
#قصه_متن
#داستان
چرا ساکتی جیرجیرک🦗
صبح زود جیرجیرک به دنیا آمد، برادرش با تکان دادن بالهایش به او سلام کرد. جیرجیرک هم بالهایش را تکان داد تا به او سلام کند، ولی از بالهایش صدایی درنیامد. برادرش رفت تا با دوستش بازی کند.
جیرجیرک رفت و رفت تا به دستهی ملخها رسید. یکی از ملخها به سمتش آمد و در هوا میچرخید و ویزویز میکرد و صدای سلام داد. جیرجیرک هم بالهایش را تکان داد تا به او سلام کند؛ ولی از بالهایش صدایی درنیامد. ملخ رفت تا با دوستانش غذا بخورد.
جیرجیرک رفت و رفت تا به مانتیس، حشره دعاخوان رسید. مانتیس دستهای درازش را به هم مالید و صدای سلام داد. جیرجیرک هم بالهایش را تکان داد تا به او سلام کند؛ ولی از بالهایش صدایی درنیامد. مانتیس عصبانی شد و دست درازش را بلند کرد تا جیرجیرک را از روی برگ هل بدهد که جیرجیرک جستی زد و فرار کرد.
جیرجیرک روی یک سیب که روی زمین افتاده بود پرید. کرم میوهخوار از توی سیب سرش را بیرون آورد تا ببیند چه کسی به سراغ غذایش آمده. با دیدن جیرجیرک با صدای ملچ و مولوچ دهانش به جیرجیرک سلام کرد. جیرجیرک هم بالهایش را تکان داد تا به او سلام کند، ولی از بالهایش صدایی درنیامد. کرم باز توی سیب شیرجه زد و به خوردن غذایش ادامه داد.
جیرجیرک رفت و به درهی گلها رسید. زنبوری از توی گل شیپوری بیرون آمد با وز وز بالهایش به او سلام کرد، جیرجیرک هم بالهایش را تکان داد تا به او سلام کند ولی از بالهایش صدایی درنیامد. زنبور کمی به او نگاه کرد و بعد رفت.
جیرجیرک رفت و رفت و کنار برکه نشست. سنجابک با حرکت سریع بالهایش در هوا به او سلام کرد و باز جیرجیرک هم بالهایش را تکان داد تا به او سلام کند، ولی از بالهایش صدایی درنیامد. سنجاقک رفت که با دوستش پرواز کند.
حالا دیگر شب شده بود. جیرجیرک هیچ دوستی پیدا نکرده بود. او غمگین و خسته بود و رفت روی یک درخت نشست. او شپرهای را دید که آن دورها در نور ماه و در سکوت پرواز میکند و جیرجیرک از این سکوت خیلی لذت میبرد. شپره در سکوت و تاریکی گم شد.
جیرجیرک عقبعقب رفت تا شاید بتوانند او را ببیند که از پشت به جیرجیرک دیگری خورد. جیرجیرک دوم لبخند زیبایی زد و بالهایش را تکان داد و به او سلام کرد. جیرجیرک به چشمهای زیبای او نگاه کرد و همه تلاشش را کرد که به او سلام کند او واقعا میخواست که با او دوست شود. بالهایش را تکان داد؛ ولی باز هم صدایی از بالهایش بیرون نیامد. جیرجیرک فکر کرد او هم الان میرود، ولی او نرفت همانجا مانده بود و به جیرجیرک لبخند میزد. جیرجیرک برای آخرین بار همهی تلاشش را کرد. او چشمهایش را بست و یک نفس عمیق کشید و باز بالهایش را با همهی توانش به هم زد و این بار صدای زیبایی از بالهایش درآمد. صدایی که به دوستش سلام میداد.
دوستش گفت:«این قشنگترین صدای سلامی بود که تا حالا شنیده بودم» و با هم تا صبح جیرجیر کردند و دوستهای همیشگی برای هم شدند.
https://eitaa.com/primaryschool