۷ تیر ۱۴۰۲
دکتر غلامعلی افروز با انتقاد از مدارس #تیزهوشان و تلاش والدین برای فرستادن فرزندانشان به این مدارس گفت: با کلاسهای آمادگی برای تیزهوشان مخالف و معتقدم اخلاق و آرامش بچه ها نباید قربانی تست و تیزهوشان شود.
باید کودکانمان را هوشمند و تلاشمدار بار بیاوریم تا اصلا فکر رفتن به تیزهوشان نداشته باشند چون این مسائل آفت تربیت و دکان و بازاری برای کسب سود بعضی افراد است.
بررسی کنید که آن کسانی که در سن زیر 14 سالگی به دانشگاه رفته اند کجایند و کجا را گرفته اند؟ به جرات می توان گفت هیچ جای خاصی نیستند چون انسانهای خلاق عموماً در مدارس تیزهوشان درس نخوانده اند.
پدر و مادرها باید بکوشند پیوندهای عاطفی خود را با کودکانشان تقویت کنند و به تلاش فرزندان بها دهند نه حاصل کارشان.
https://eitaa.com/primaryschool
۷ تیر ۱۴۰۲
۷ تیر ۱۴۰۲
۷ تیر ۱۴۰۲
۷ تیر ۱۴۰۲
3_پیک_آموزشی_یا_همان_کاربرگ_های_فصل_سه_ریاضی_چهارم_97_1396.pdf
6.51M
#پایه_چهارم
پیک تمرینی و دوره ی فصل ۳ ریاضی چهارم(ضرب و تقسیم)
https://eitaa.com/primaryschool
۷ تیر ۱۴۰۲
۷ تیر ۱۴۰۲
۷ تیر ۱۴۰۲
#قصه
#داستان_متن
قصه میوههای غمگین !
پیشی دنبال غذا بود. توی حیاط می گشت و بو می کشید که صدایی شنید. جلو رفت. یک عالمه میوه را دید که توی سطل آشغال گریه می کردند.
پیشی پرسید: میوه ها! چرا شما توی سطل آشغال هستید؟ چرا این طور زخمی شدید و بی حال هستید؟
گلابی گنده ای که فقط یک گاز از آن خورده شده بود گفت: می خواهی بدانی؟ پس گوش کن تا برایت تعریف کنم. دیشب جشن تولد بود، همه جا را چراغانی کردند یک عالمه سیب و گلابی و آلو و هلو آوردند. من و دوستانم توی صندوق میوه بودیم. اول ما را توی حوض ریختند. نمی دانی چقدر کیف می داد.
یک آلوی درشت از سلطل زباله بیرون آمد و گفت: ما آب بازی کردیم بالا و پایین پریدیم و خندیدیم. وقتی آب بازی تمام شد، ما را توی سبدهای بزرگ ریختند.
یک هلوی درشت ولی نصفه ناله ای کرد و گفت: پیشی جان به من نگاه کن ببین چقدر زشت شده ام. دیگر یک ذره هم خوشحال نیستم چون حالا یک تکه آشغال هستم. بعد ادامه داد ما توی سبد بودیم. اول از همه مرا با یک دستمال تمیز خشک کردند جوری که پوستم برق می زد...
هلو گریه اش گرفت و نتوانست حرفش را تمام کند.
سیب گفت: راست می گوید: من هم توی سبد بودم. بعد همه ی ما را خشک کردند و توی ظرف بلوری بزرگی کنار هم چیدند. نمی دانی چقدر قشنگ شده بودیم. وقتی مهمانها آمدند همه به ما نگاه می کردند و به به می گفتند.
یک خیار زخمی از میان میوه ها فریاد زد: اما چه فایده ؟ آنها خیلی بدجنس بودند هر کس یکی از ما را بر می داشت و فقط یک گاز می زد و دور می انداخت. یکی زیر پا، یکی زیر صندلی، یکی توی باغچه همه جا پخش شده بودیم. جاروی بیچاره ما را از این طرف و آن طرف جمع کرد.
پیشی نگاهی به حیاط کرد جارو کنار باغچه افتاده بود. معلوم بود از خستگی به این حال افتاده است. پیشی گریه اش گرفت و گفت: چه مهمانهای بدی من که اینجور مهمانها را دوست ندارم. بعد خودش را از لای در کشید و با ناراحتی بیرون رفت.
https://eitaa.com/primaryschool
۷ تیر ۱۴۰۲
۷ تیر ۱۴۰۲
۸ تیر ۱۴۰۲