دلم از داغ نامردى؛
نسیمی سرد میخواهد...
میان قحطی مرهم؛
دلى هم درد میخواهد...
مگر یادت نمى آید؛
در آغاز محبت ها...
شبى گفتم در گوشت؛
" رفاقت مرد میخواهد "
به گورستان گذر کن تا ببینی
چه خوردند و چه پوشیدند و بردند
دو روزی زندگی کردند و آخر
به هرحالی که بودند جان سپردند
طمع بسیار کردند مال دنیا
ز روزی بیشتر هرگز نخوردند
همانانی که بودند نور چشمی
تنش را در لحد محکم فشردند
اگر شاه و گدا ، نادار و دارا
اجل آمد نفس بگرفت مُردند