نیاز دارم یکی هر روز بهم یاد آوری کنه دارم تو دنیایی که واقعیه زندگی میکنم
آینده ت به کلماتی بسته س که با نوشتن مترادف هاشون نمره ای دریافت نمیکنی
زیاد تلاش نکن
اگه فکر میکنید شاعرای خیلی فاخری داریم هنوز با هزل و هجو آشنا نشدین (هیچوقت نشین)
"why do you care, though? It's not like there's anything you need to be insecure about..."
- وقتی گریه میکنم احساساتم یه جوری زلال میشن که میتونم تا آخر آبو ببینم. با اینکه نمیدونم آخرش چه زمانیه ولی همه چی برام واضح میشه. ابهام ها کنار همدیگه تصویر واضحیو برام میسازن که روحمو میلرزونه.
برای چیزی که میبینم زیادی بچه ام. البته، فقط من نیستم. این ماییم که براش خیلی جوونیم. هممون؛ در حالی که اشک میریزیم دست های کوچیک همدیگه رو در آغوش میگیریم. حقیقت رو میبینیم و تمام درد هارو با هم احساس میکنیم؛ ولی، ولی این جسممون برای همه اش خیلی بچه اس. خیلی جوونه برای اینکه بتونه واقعیت رو قورت بده. توی گلوش گیر میکنه و خون بالا میاره. برای زنده موندن دست و پا میزنه و فکر میکنه اگه زمین بخوره واقعا سقوط میکنه. میدونی که نمیتونیم، اما این جهنمیه که باید از توش رد بشیم نه؟
-z