eitaa logo
🌹 حس زیبا 🌹
19.2هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.3هزار ویدیو
1.9هزار فایل
╰⊱♥⊱╮ღ꧁ به نام خالق هستی ꧂ღ╭⊱♥≺ 🧡 سلام دوستم.به کانال حس زیبا،خوش آمدی🧡 اینجا پروفایل هایی بهت میدم که همه دوستات انگشت به دهن بمونن😍🤗 🔴تبلیغات ارزان🔴 👈🏻 @tabziba
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 ‌مڪَر نمی‌ڪَویی ڪہ هـر آدمی یڪ‌بار عاشــق می‌شـود؟ پـس چـرا هـر صبـح ڪہ چشـم‌هایت را باز می‌ڪنی دل می‌بازم باز؟ صبح بخیر دلبرجانم💋♥️ •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
💞ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 خوشبختى اين نيست كه به همه‌ى چيزهايى كه ميخواى برسى ، اينه كه از همه‌ى چيزهايى كه دارى لذت ببرى ...🌱 روزتون بخیر 🌞🍃 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💞ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 تمام‌نشدنی‌است‌حِس • بینهــــایَت • دوست‌داشتنِ  تُــــــو...💞🦋💋 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌ ‍‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍ •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
Mahan-Bahramkhan-Door-320.mp3
10.11M
🎙 🎼 دور💕 ●━━━━━━───────⇆ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ㅤ هرچی دلمو به دریا زدم تو نمیدیدی❤️ ☞🎵🎶 @proziba 🎶🎵☜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸💜🌱🌈 ❤🍂💋 🌺🦋 ---چی شده مگه؟ لبخند غمگینی زدم از دستم خلاص میشی خونه پیدا کردم به یکباره سکوت نامطلوبی میانمان حکم فرما شد. این قدر هم طولانی شد که وادارم کرد دومرتبه زبان باز کنم -الو؟ شنیدی چی گفتم؟ با لحن تندی پرسید: ---خونه پیدا کردی؟ با شک و شبهه پرسیدم -کار بدی کردم؟ ---نه! آن قدر با من سرد حرف میزد که یخ بستم مردد بودم معذب بودم. با سختی گفتم: -زنگ زدم ببینم میتونی الان کارت تو یه جور بهم برسونی برا پول پیش خونه که قراردادو ببندم. خیلی ممنونت میشم لحنش مرموزانه بود ---قبلش یه کاری کن. -چیکار کنم؟ با تحکم گفت: -از همه جای خونه برام عکس و ویدئو بفرست. اخم کردم -چرا باید این کارو کنم؟ ---من حق ندارم بدونم دارم برا چی پول میدم؟ به غرورم بر خورد منت می گذاشت؟ تأکید کردم -تو داری این پولو به من قرض میدی، نه صدقه ---هر اسمی عشقت میکشه روش بذار، عکسا رو بفرست. از لابه لای دندانهایم گفتم: -نمی فرستم ---أكى. پس خبری از پول نیست. تا کی میخواست من را این چنین آزار بدهد؟ نالیدم -چرا انقد اذیتم میکنی؟ ---من؟ اذیتت نمیکنم کلافه شده بودم بی هدف دور خودم میچرخیدم -من به آقای صمدپور گفتم این خونه رو میخوام. الان بگم چرا دارم از در و دیواراش عکس میگیرم؟ بی هوا گفت: ---بگو شوهرم میخواد نظر بده شوهرم؟ قلبم شروع کرد خود را کوبیدن به قفسه ی سینه ام. سعی کردم منطقی به ماجرا نگاه کنم طعنه آمیز گفتم: -این خونه مناسب یه نفره شوهرم تووش جا نمیشه کوتاه نیامد ---بگو برادرم آهی غلیظ کشیدم -خیلی خب قطع کن ببینم چیکار میتونم بکنم •✓•✓•✓•✓•✓•✓•✓•✓•✓ رمان اجبار بیشتر از ۸۵۰پارت هست و تا زمستان طول میکشه عزیزانی که دوست دارند رمان رو زودتر بخونند (بدون حذفیات) میتونند با مبلغ ۴۵هزارتومن فایل pdf داشته باشند [بخاطر قوانین ایتا رمان با حذفیات و تغیرات داخل کانال گذاشته میشه] @hosseinzade_s •••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓 💟 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 به تو میسپارشم💜 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
💞ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 ≡مخاطب‌ِقلبم💕‌࣫ ֪֢ ׁ𓏺 ๋࣭𓍲  ִֶָ تواومدۍو  ִֶָ شدۍخواستنۍترین‌فردزندگیم🫶🏼‌،  ִֶָ کہ‌حالایک‌لحظہ‌هم‌بدون‌تونمیتونم ִֶָ صداۍتو ִֶָ دیدن‌تو ִֶָ درآغوش‌کشیدن‌تو ִֶָ حتۍفکرکردن‌بہ‌توبراۍمن‌آرامش‌بخشہ☘ꜜ ִֶָ آرامش‌یعنۍتو ִֶָ عشق‌یعنۍتو ִֶָ زندگۍیعنۍتو ִֶָ دلیل‌نِفس‌کشیدنم ִֶָ دلیل‌ِخنده‌ۍروۍلبم ִֶָ من‌خوشبخت‌ترینم‌چون‌تورو‌دارم، ≡خیلۍزیاددوست‌دارم‌ازتہ‌قلبم... ♥💋 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌ •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸💜🌱🌈 ❤🍂💋 🌺🦋 * ✍لـیـلــے سـلـطـانــے 🌹قـسـمـت چــهــل و چــهــارم (بــخــش چــهـــارم) * ایستاد اما بہ سمتم برنگشت،نباید مڪث مے ڪرد وقتے من صداش ڪردم فقط منظورم خودش بودہ! رفتم بہ سمتش،چهار پنج قدم باهاش فاصلہ داشتم. صورتش جدے بود آروم گفت:امرتون؟ چیزے نگفتم،بند ڪیفش رو روے دوشش جا بہ جا ڪرد:مثل اینڪہ ڪارے ندارید! خواست قدم بردارہ اما برگشت سمتم:ڪار دیشبتون اصلا جالب نبود بدترین توهینو بہ من و خانوادم ڪردید! خجالت زدہ زل زدم بہ زمین. باصدایے ڪہ انگارازتہ چاہ مے اومدگفتم:قصدم بـے احترامے نبود! اصلاتوقع نداشتم شمابیاید خواستگارے فڪر مے ڪردم آقاے حمیدے.... ادامہ ندادم،گریہ م گرفتہ بود! سهیلے هم ساڪت بود،دوبارہ شروع ڪردم:دیروز ڪہ اون حرف هاروزدم شوخے مے ڪردم اصلا فڪرنمے ڪردم مادرشماباشن شبم ڪہ شمارودیدم مغزم قفل ڪرد،ڪارم خیلے بدبودمیدونم حاضرم بیام ازپدرومادرتونم عذرخواهے ڪنم،توضیح میدم! بغضم داشت سر باز مے ڪرد،با تمام وجودمعنے ضرب المثل چرا عاقل ڪند ڪارے ڪہ باز آرد پشیمانے روفهمیدم! حلال ڪنید. چادرم رومحڪم گرفتم خواستم برگردم سمت دانشگاہ. خانم هدایتے! لحن ملایمش متعجبم ڪرد! برگشتم سمتش:بلہ! پاے حرفتون هستید؟! متعجب گفتم:ڪدوم حرف؟ زل زدبہ پایین چادرم:براے بخشش و حلالیت! تند گفتم:بلہ بلہ! سرش روبلندڪرد،نگاهش رو دوخت بہ ماشین ڪنارم. پس این دفعہ اومدم خواستگارے تشریف بیارید! بے حرڪت زل زدم بہ صورتش! ضربان قلبم بالارفت،چے میگفت؟! شوخے میڪنیددیگہ! جدے گفت:بہ قیافہ ے من میخورہ شوخے ڪنم؟! گیج شدہ بودم،نگاهے بہ اطراف انداخت،نگاهم روازصورتش گرفتم وگفتم:آخہ... سرش روتڪون دادوراہ افتاد:خدانگهدار! باعجزگفتم:آقاے سهیلے! برگشت سمتم،لبخندملیحے روے لب هاش بود:بہ مادرمیگم با مادرتون صحبت ڪنہ،شمام بہ پدر و مادرم توضیح بدید! باگفتن این حرف باعجلہ رفت سمت خیابون! ازپشت رفتنش رونگاہ مے ڪردم همراہ لبخندعمیق! لبخندے ڪہ ازشونزدہ سالگے بہ بعدنزدہ بودم! خندہ م گرفت،دستم رو گذاشتم روے قلبم:دیونہ س! ┈┈┈┈••✾🌿🌺🌿✾••┈┈┈┈ دوستانتون رو به جمع ما دعوت کنید •••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓 💟 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💞ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 -عِشق‌هَمین‌اَست -هَمین‌کِه‌یِک‌ذَره‌اَزتو -میشَوَدتَمامِ‌مَن💞🦋💋 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
Reza-Malekzadeh-Shahe-Shahani-320.mp3
7.49M
🎙 🎼 شاه شاهانی❤️‍🔥 ●━━━━━━───────⇆ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ㅤ پی چشمان تو لب خندان تو❤️ ☞🎵🎶 @proziba 🎶🎵☜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸💜🌱🌈 ❤🍂💋 🌺🦋 * 🌹قـسـمـت چــهــل و پــنــجــم (بـخــش اول) * همونطورڪہ لبم روبہ دندون گرفتہ بودم بہ ڪمد لباس هام زل زدم،نگاهے بہ لباس هاانداختم در ڪمدروبستم وازاتاق خارج شدم. مادروپدرم بااخم روے مبل نشستہ بودن،لبم روڪج ڪردم و آروم گفتم:مامان چے بپوشم؟ مادرم سرش رو بہ سمتم برگردوند،نگاهے بهم انداخت همونطور ڪہ سرش رو بہ سمت دیگہ مے چرخوند گفت:منو بپوش! مثل دفعہ ے اول استرس نداشت! جدے و ناراضے نشستہ بود ڪنار پدرم. اخم هاے پدرم توے هم بود،ساڪت زل زدہ بود بہ تلویزیون! هشت روز از ماجراے اون شب میگذشت،خانوادہ ها بہ زور براے خواستگارے دوبارہ رضایت دادن! پدر و مادر من ناراضے تر بودن،چون احساس میڪردن هنوز همون هانیہ ے سابقم! نفس بلندے ڪشیدم و دوبارہ برگشتم توے اتاقم،در رو بستم. دوبارہ در ڪمد رو باز ڪردم،نگاهم رو بہ ساعت ڪوچیڪ ڪنار تخت انداختم،هفت و نیم! نیم ساعت دیگہ مے اومدن! نگاهم رو از ساعت گرفتم،با استرس لبم رو مے جویدم. پیراهن بلند سفید رنگے با زمینہ ے گل هاے ریز آبے ڪم رنگ برداشتم،گرفتمش جلوے بدنم و مشغول تماشا توے آینہ شدم. سرے تڪون دادم و پیراهن رو گذاشتم روے تخت،روسرے نیلے رنگے برداشتم و گذاشتم ڪنارش. نگاهے بہ پیراهن و روسرے ڪنار هم انداختم. پیراهن رو برداشتم و سریع تن ڪردم،دوبارہ نگاهم رو بہ ساعت دوختم،هفت و چهل دقیقہ! چرا احساس میڪردم زمان دیر میگذرہ؟چرا دلشورہ داشتم؟ زیر لب صلواتے فرستادم و روسریم رو برداشتم. روسریم رو مدل لبنانے سر ڪردم و چادر نمازم رو از روے رخت آویز پشت در برداشتم. باز نگاهم رفت سمت ساعت،هفت و چهل و پنج دقیقہ! همونطور ڪہ چادرم رو روے شونہ هام مینداختم در رو باز ڪردم و وارد پذیرایے شدم. رو بہ مادرم گفتم:مامان اینا خوبہ؟ چادرم رو ڪنار زدم تا لباسم رو ببینہ،مادرم نگاهے سرسرے بہ پیراهنم انداخت و گفت:آرہ! پدرم آروم گفت:چطور تو روشون نگاہ ڪنیم؟ حرف هاشون بیشتر شرمندہ م میکرد. با قدم هاے بلند بہ سمت آشپزخونہ رفتم،سینے رو ڪنار ڪترے و قورے گذاشتم،مشغول چیدن فنجون ها شدم. پنج تا،پدرم،مادرم،پدر سهیلے،مادر سهیلے و سهیلے! حتے تو خیالم نمیتونستم بگم امیرحسین! چہ برسہ حتے فڪرڪنم باهاش ازدواج ڪنم! یاد چهرہ ے جدیش بعد از خواستگارے افتادم،جدے بود اما اخمو نہ! جذبہ داشت! توقع داشتم اون سهیلیِ همیشہ مودب و خندون بہ خونم تشنہ باشہ! صداش پیچید توے سرم:این دفعہ ڪہ اومدم خواستگارے تشریف بیارید! لبخندے روے لبم نشست و مثل اون روز گفتم:دیونہ! دوبارہ حواسم رفت بہ ساعت،هشت نشدہ بود؟ آشپزخونہ ساعت نداشت،سریع وارد پذیرایے شدم و ساعت رو نگاہ ڪردم،هشت و دہ دقیقہ! از هشت هم گذشتہ بود! پس چرا نیومدن؟ فڪرے مثل خورہ بہ جونم افتاد،نڪنہ سهیلے میخواست تلافے ڪنہ؟! با استرس نگاهے بہ پدر و مادرم انداختم. خواستم چیزے بگم ڪہ صداے زنگ آیفون باعث شد هین بلندے بگم و دستم رو بذارم روے قلبم! پدر و مادرم سریع بلند شدن،پدرم بہ سمت آیفون رفت مادرم چادرش رو سر ڪرد و رو بہ من گفت:چرا وایسادے؟برو تو آشپزخونہ! بہ خودم اومدم با عجلہ وارد آشپزخونہ شدم،بہ دیوار تڪیہ دادم قلبم تند تند میزد،دستم رو گذاشتم روے قلبم و چندتا نفس عمیق ڪشیدم! صداے سلام و یااللہ گفتن پدر سهیلے بہ گوشم رسید. سهیلے نامرد نبود! بدنم مے لرزید،از استرس،از خجالت! چطور میتونستم با پدر و مادر سهیلے رو بہ رو بشم؟! صداشون رو میشنیدم،پدرم و پدر سهیلے مشغول صحبت بودن. چند لحظہ بعد صداے خندہ هاے ضعیفے اومد و پشت سرش مادرم گفت:هانیہ! با استرس چادرم رو سر ڪردم،خواستم بہ سمت ڪترے و قورے برم ڪہ ادامہ داد:یہ لحظہ بیا مامان جان! باتعجب ازآشپزخونہ خارج شدم،سرم پایین بودونگاهم بہ فرش ها. رسیدم نزدیڪ مبل ها،آروم سلام ڪردم. پدر و مادر سهیلے عادے جواب سلامم رو دادن! خبرے از نارضایتے و ناراحتے نبود! خواستم لب بازڪنم براے معذرت خواهے ڪہ پدرسهیلے گفت:جیران جان ایشون عروسمون هستن؟ باشنیدن این حرف،گونہ هام سرخ شد،سرم روبیشترپایین انداختم! مادر سهیلے جواب داد:بلہ هانیہ جون ایشون هستن. پدرسهیلے گفت:عروس خانم،ما دامادو سرپا نگہ داشتیم تاگُلارو ازش بگیرے اون دفعہ ڪہ با مادرتون سرجنگ داشت گُلارو نمیداد! همہ شروع ڪردن بہ خندیدن! ڪمے سرم روبلندڪردم،سهیلے مثل همون شب ڪت وشلوار مشڪے تن ڪردہ بود،دستہ گل رز قرمزبہ دست ڪنارمبل ایستادہ بود! مادرم آروم گفت:هانیہ جان سرپا ایستادہ دادن! و باچشم هاش بہ سهیلے اشارہ ڪرد! آروم بہ سمتش قدم برداشتم،نگاهش رودوختہ بودبہ گل هاسریع گفت:سلام! آروم وخجول جواب دادم:سلام! دستہ گل روازش گرفتم،ڪمے ڪہ ازش دورشدم روبہ جمع گفتم:من یہ عذرخواهے بہ همہ بدهڪارم! ┈┈┈┈••✾🌿🌺🌿✾••┈┈┈┈ دوستانتون رو به جمع ما دعوت کنید •••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓 💟 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
37.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💞ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 •بِـهِشـــت‌•يَعنى يِـک‌نَفَسِ‌عَميق‌دَرهَوایِ‌•تـُــ♡︎ــو‌‌ ...♡ ‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌ •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
💞ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 کاٰش‌بِداٰنی‌«دوسـت‌داشتنَـت» خٌورشیدنیست‌کِه لَحظه‌ای‌ِبیاٰیدوَلَحظه‌ای‌ِبرود! ماٰه‌نیست‌کِه یِک‌ْشَب‌باٰشَدوَیِک‌شَب‌نباشد! سَتاره‌نیست‌کِه شَبی‌پُرشورباٰشدوشَبی‌کَم‌فٌروغ! باٰران‌ْنیست‌کِه گاٰه‌شدت‌گیرَدوَگاه‌نَم‌نَم‌بباٰرد! مثلِ‌نَفس‌میماٰند؛‌همیشه‌با‌مَن‌است💞🦋💋 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸💜🌱🌈 ❤🍂💋 🌺🦋 از اتاق بیرون رفتم آقای صمدپور که مردی ،چهارشانه هیکلی سبیلو با شکمی جلو آمده بود را توانستم راضی کنم. از همه جای خانه عکس و ویدئو گرفتم بعد آنها را در واتساپ برایش فرستادم طولی نکشید که این بار او با من تماس گرفت باز هم در اتاق را پشت سرم بستم -دیدی؟ بیشتر از گفتن یک کلام به خودش زحمت نداد ---دیدم! پشتم را به دیوار تکیه دادم -خب؟ میشه الان کارت تو بهم برسونی؟ چون الان که بانکا باز نیستن. مبلغشم زیاده نمیشه کارت به کارت کرد منم میخوام همین امروز قرارداد و ببندم تا نپریده ---من خوشم نیومد! -چه جالب چون من هم از این طور قلدرانه حرف زدنش خوشم نمی آمد. کنج اتاق ایستادم. دیگر سازش و ملایمت بس بود توپیدم -یعنی چی که خوشت نیومد؟ مگه تو میخوای تووش زندگی کنی؟ ---من قراره پولشو بدم -انقد این و نکوبون توو سرم، من پولتو بهت پس میدم در جوابم، با آرامش گفت: ---کاری نداری؟ میخوام قطع کنم، توام زودتر برگرد خونه با غیظ صدا زدم -بردیا! بی حوصله جواب داد ---هوم؟ بگو. نفس نفس زدم -دستم میندازی؟ چرا با من اینکارو میکنی؟ --- دستت میندازم؟ بیکارم مگه؟ این خونه ارزششو نداره فقط همین! تلاش کردم کمی روی اعصابم مسلط باشم و از در دیگری وارد شوم -من دوسش دارم من میخوام تووش زندگی کنم لطفاً کارتتو بهم برسون پولتم به موقع بهت برمیگردونم بی تفاوت و بی اعتنا گفت: ---می بینمت خداحافظ بلندتر از دفعه ی قبل، با غضب غریدم: -بردیا اما او پیشتر گوشی را قطع کرده بود دلم میخواست بلند جیغ بزنم گریه کنم دلم میخواست موهایم را محکم بکشم زیرلب نالیدم -عوضی پسره ی عوضی اوی لعنتی سرکارم گذاشته بود؟ بازی ام داده بود؟ بیرحم پنجره ی اتاق را باز کردم هوای آزاد را با حرص به ریه هایم فرستادم نفهمیدم چگونه توانستم با آقای صمدپور حرف بزنم و از نخواستنم بگویم از شدت شرم در حال آب شدن بودم نفهمیدم چگونه سرپا ماندم چگونه آژانس گرفتم تا من را به خانه ی بردیا برساند به حدی عصبی بودم که میتوانستم خرخره اش را بجوم. من امشب تکلیفم را روشن خواهم کرد من حنایی خمشگین حنایی غضب آلود •✓•✓•✓•✓•✓•✓•✓•✓•✓ رمان اجبار بیشتر از ۸۵۰پارت هست و تا زمستان طول میکشه عزیزانی که دوست دارند رمان رو زودتر بخونند (بدون حذفیات) میتونند با مبلغ ۴۵هزارتومن فایل pdf داشته باشند [بخاطر قوانین ایتا رمان با حذفیات و تغیرات داخل کانال گذاشته میشه] @hosseinzade_s •••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓 💟 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💞ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 عشق زیبا ترین حس جهان است و تو همان جهانِ منی. 🌹 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
Saman Jalili - Maabad.mp3
6.32M
🎙 🎼 معبد💗 ●━━━━━━───────⇆ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ㅤ مگه نه اینکه قلب من یه روزی قبله گاهت بود❤️ ☞🎵🎶 @proziba 🎶🎵☜