eitaa logo
🌹 حس زیبا 🌹
16.8هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.7هزار ویدیو
1.9هزار فایل
╰⊱♥⊱╮ღ꧁ به نام خالق هستی ꧂ღ╭⊱♥≺ 🧡 سلام دوستم.به کانال حس زیبا،خوش آمدی🧡 اینجا پروفایل هایی بهت میدم که همه دوستات انگشت به دهن بمونن😍🤗 🔴تبلیغات ارزان🔴 👈🏻 @tabziba
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸💜🌱🌈 ❤🍂💋 🌺🦋 بعد به چرخیدن در اینستاگرام ادامه دادم تا زمان سپری شود. چند دقیقه ی بعد بود که رویدادی برایم آمد. چکش کردم چشمهایم درشت شدند بردیا کامنتم را لایک کرده بود نتوانستم از صفحه ی گوشی چشم بردارم. درست میدیدم؟ بغض کردم. روی نوشته ام و لایک او را بوسیدم گوشی را به سینه ام فشردم. آن شب تا صبح چشم روی هم نگذاشتم چند ساعتی میشد که اتاقم در آن هتل آپارتمان را تخلیه کرده بودم چند ساعتی میشد که رسماً بی خانمان شده بودم. چندساعتی میشد که با وجود بار و بندیلم در خیابانها ول میچرخیدم هدفی نداشتم مقصدی نداشتم فقط میرفتم بی آنکه مقصود را بدانم دریغ از این که خانه ای، سرپناهی داشته باشم. خسته شده بودم این آلاخون والاخون بودن داشت دیوانه ام می کرد تا کی قرار بود خانه ام روی دوشهایم باشد؟ تا کی قرار بود من این قدر فلک زده باشم؟ تا کی؟ نمیشد من نمیتوانستم با این همه بی پناه بودنم کنار بیایم من به یک سرپناه نیاز داشتم من آرزوها و خیالها داشتم. احتیاج داشتم کسی باشد زیر پروبالم را بگیرد کمکم کند من را بالا بکشد من رفاه تباه شده ام را پس می خواستم نه نمی ماندم در قعر این دنیا نمی ماندم بالا می آمدم دوباره پیشرفت می کردم. هرچه که می طلبیدم را به دست می آوردم علیرضا را دور می انداختم و زود به آن بالابالاها می رسیدم احمقانه ترین فکر ممکن که به ذهنم رسید فوراً آژانس گرفتم توی ماشین که جای گیر شدم و لوازمم را درون صندوق عقب گذاشتم بلند خطاب به راننده گفتم: -آقا میرم تجریش حرکت که کرد من هم با تکانهای اتومبیل تکان خوردم طول کشید تا به مقصد برسیم از این رو بود که راننده کرایه ی زیادی از من طلبید که آن را غرولندکنان پرداختم. باز هم من بودم و حمل کردن همزمان چمدان و ساک و کیفم روبه روی یک ماشین شاسی بلند مدل بالا که نامش را نمی دانستم ایستادم تا قادر باشم لباسهایم را وارسی کنم یک بلوز بافت آستین بلند مشکی به تن داشتم که چسبان بود و آستین هایش هم از ابتدا تا انتها کیپ. یک پانچوی بافت و بلند قهوه ای نیز روی بلوزم پوشیده بودم شالم هم بافت بود و آن هم مشکی این لباسها را یک هفته ی پیش خریده بودم تا کمی روحیه ام را تقویت کنم تردید را کنار گذاشتم آرام آرام جلو رفتم قلبم میتپید. وحشیانه میتپید بی تابانه میتپید مقابل در ورودی خانه ی لوکس و سه طبقه اش قرار گرفتم. انگشت سبابه ی لرزانم را جلو بردم و آهسته زنگ را فشردم. چند لحظه بعد، با این که تصویر چهره ی درمانده ی من را در صفحه ی مانیتور آیفون میدید با غیظ یک کلام پرسید: ---کیه؟ صدایم میلرزید: -زن عمو هانام میشه باز کنی؟ چیزی نگفت آن قدر تعلل کرد که ناامید شدم اما باز کرد. در را به رویم باز کرد •••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓 💟 @proziba
18.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💞ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 مثل قایق خسته تو دریا💞 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
💞ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 مشترک گرامی! الهی من قربون تو بشم که مشترک گرامیِ منی، مشترک در دسترس منی، فدای چشمای خوشگلت بشم که شدی مشترک با من، تو همیشه مشترک قلبم بمون چشم قشنگ من، آخه من دنیامو با تو شریک نشم با کی بشم؟ من دلم میخواد همه‌ی خوشیامو با تو تقسیم کنم.. دلم میخواد همیشه با تو بخندم.. پیش تو باشم.. با تو نفس بکشم..💋 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸💜🌱🌈 ❤🍂💋 🌺🦋 * ✍لـیـلــے سـلـطـانــے 🌹قـسـمـت بــیــسـت وســوم * روے پلہ ها نشستم،چند دقیقہ بعد بنیامین عصبے اومد بیرون،بدون اینڪہ نگاهم ڪنہ رفت سمت در خروجے! سهیلے هم اومد بیرون،اطرافش رو نگاہ میڪرد،انگار دنبال من بود! از روے پلہ ها بلند شدم. _آقاے سهیلے! با شنیدن صدام،برگشت سمتم،سر بہ زیر اومد ڪنارم _بہ حراست دانشگاہ گزارش دادم تو دانشگاہ نمیتونہ ڪارے ڪنہ اما خارج از دانشگاہ.... مڪثے ڪرد و گفت:موبایلشو براے اطمینان گرفتم! خجالت ڪشیدم،احساس میڪردم دارم آب میشم! سرم رو انداختم پایین،مِن مِن ڪنان گفتم:هے...هیچے نیست... چے مے گفتم بہ یہ پسرہ غریبہ؟! تازہ داشتم معنے شرم رو مے فهمیدم! نفسے تازہ ڪردم:چیز خاصے بین مون نبود میخواست بہ بچہ هاے ڪلاس و خانوادم بگہ! بہ چهرہ ش نگاہ ڪردم،آروم و متفڪر! وقتے دید چیزے نمیگم گفت:از پدرتون اجازہ گرفتید؟ با تعجب نگاهش ڪردم! _بابت چے؟! _اینڪہ دوست پسر داشتہ باشید؟! خواستم بگم پسر احمق و بے شرم برم چہ اجازہ اے بگیرم ڪہ با لبخند گفت:هرچے تو دلتون گفتید بہ دیوار! بند ڪیفش رو انداخت روے دوشش و گفت:وقتے انقدر براتون شرم آورہ ڪہ پدرتون در جریان باشہ پس چرا انجامش دادید؟!گفتم اجازہ گرفتید سریع میخواستید فحشم بدید ڪہ بے حیا این چہ حرفیہ؟!پس چرا از پشت خنجر میزنید؟ با شنیدن حرف هاش لبم رو گزیدم،حرف حساب جواب نداشت! با یاد پدر و برادرم قلبم ایستاد،داشتم از خجالت مے مردم! زل زد بہ پلہ هاے دانشگاہ و گفت:من شناختے از شما ندارم اما یا چیزے تو زندگے تون گم ڪردید یا ڪم دارید ڪہ رفتید سراغ چیزے ڪہ جاش رو براتون پر ڪنہ اگہ اینطور نیست پس یہ دلیل بدتر دارہ! نفسے ڪشید و ادامہ داد:من ڪہ ڪارہ اے نیستم اما چندتا استاد خوب هستن معرفے ڪنم؟ نفس بلندے ڪشیدم،فڪر ڪنم معنے نفسم رو فهمید! _هیچڪس بہ اندازہ خودم نمیتونہ ڪمڪم ڪنہ! لبخندے زد. _دقیقا!یہ سوال بپرسم؟ آروم گفتم:بفرمایید! _معنویات چقدر تو زندگے تون نقش دارہ؟ چیزے نگفتم،هیچ نقشے نداشتن! اگر هم قبلا بود با خواست خودم نبود ظاهر بود براے رسیدن بہ امین!مثل امین بودن!براے خودم هیچے! سڪوت رو شڪست:گمشدہ تون پیدا شد،برید دنبالش!خدانگهدار! از فڪر اومدم بیرون،تازہ یادم افتاد ڪہ از مشهد برگشتہ خواستم چیزے بگم ڪہ دیدم باهام فاصلہ دارہ! با دست زدم بہ پیشونیم،ادبت رو قربون هانیہ! جملہ آخرش پیچید تو گوشم:گمشدہ تون پیدا شد،برید دنبالش! نگاهے بہ آسمون ڪردم. _هستے؟ بہ سهیلے ڪہ داشت میرفت اشارہ ڪردم و ادامہ دادم:اینم از اون بندہ خوباتہ ڪہ وسیلہ میشن؟ انگار ڪسے ڪنارم بود،سرم رو برگردوندم اما هیچڪس نبود! بے اختیار گفتم:از رگ گردن نزدیڪتر! •••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓 💟 @proziba
💞ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 ولی هرچیم بشه من دلم به بودن تو خوشه تو قشنگترین اتفاق زندگی منی...💞🦋💋 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
4_5989902025410744894.mp3
2.77M
🎙 🎼 نورچشمی💗 ●━━━━━━───────⇆ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ㅤ امشب باز میام دم پنچرتون❤️ بیا نزار دیوونه شم❤️ ☞🎵🎶 @proziba 🎶🎵☜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸💜🌱🌈 ❤🍂💋 🌺🦋 اما باز کرد در را به رویم باز کرد هم شوکه بودم و هم نبودم، هم اضطراب داشتم و هم نداشتم. خانه اش، خودش امن بودند. بوی امنیت میدادند در را پشت سرم بستم و کمی راه رفتم وسط راه بودم که به یک باره میخکوب شدم * بیرون آمده بود و از فاصله ای نسبتاً دور نگاهم میکرد. چه شد را نفهمیدم، چه بر من گذشت را .هم بار و بندیلم را همانجا رها کردم حتی کیفم را هم زمین انداختم. دویدم. فقط یک نفس دویدم زمانی به خودم آمدم که جلوی پایش به زمین افتاده بودم و بی هوا هق هق میکردم. آن قدر اشک ریختم که بالاخره به حرف آمد و آهسته گفت: --- بسه دیگه، خونه رو سیل برد اندکی، تنها اندکی عقب رفتم بغلم نکرده بود. اما پسم هم نزده بود. با تشر پرسید: ---آبغوره گیری زدی؟! میان گریه، یکهو آرام خندیدم: -قربونت برم توو جام جهانی سه تا گل زدی طعنه آمیز گفت: ---آره توام از گل زدن به عموم منصرف شدی! هم زمان که دستمال را روی گونه ی چپ و راستم میکشیدم قطره اشکی سمج روی گونه ام غلتید و من بیشتر شکستم چشم دوختم به او به اخمش به چهره اش قد و قامتش نگاهم طولانی شد. مکث او هم همین که خواستم راه آمده را به طرف وسایلم برگردم، همزمان که با دست راست کاسه سرم را میگرفت گفت: ---چرا داری برمیگردی، مگه من و خونه م برات بوی امنیت نمیداد؟ چقدر این مرد قابل اعتماد بود. •••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓 💟 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 امیر پرده پوش عاشق کجای قصه خانه داری؟ ... امام‌زمان عجل‌الله •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ درد هایت را با هیچ کس نگفتی از غصه‌هایت هم حرفی نزدی، از تمام چیز هایی که در دلت بود و به دست نیاوردی. باور دارم که برای تمام رنجهایی که تحمل کردی،خداوند هزاران بهشت به تو بدهکار است✨🍂🤎࿓ •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸💜🌱🌈 ❤🍂💋 🌺🦋 * ✍لـیـلــے سـلـطـانــے 🌹قـسـمـت بــیــسـت وچــهــارم * مشغول تماشا ڪردن تلویزیون بودم شهریار اومد ڪنارم،حرف هاے مادرم یادم افتاد زل زدم تو چشم هاش و گفتم:داداشے! سرش رو گذاشت روے دستہ ے مبل،مثل بچہ ها گفت:جونہ داداسے! با خندہ گفتم:اہ لوس!داداسے! دستش رو گرفتم. _شهریار ما فقط همدیگہ رو داریم درستہ؟ سرش رو بہ نشونہ مثبت تڪون داد _همیشہ باید هواے همدیگہ رو داشتہ باشیم،درستہ هفت سال ازم بزرگترے اما از بچگے پا بہ پام اومدے!حالا نمیخوام خواهر بدے باشم! سرش رو بلند ڪرد و جدے نگاهم ڪرد. با زبون لبم رو تر ڪردم و ادامہ دادم:چرا نمیرے خواستگارے عاطفہ؟ با تعجب نگاهم ڪرد! _این چیزا رو ڪے بہ تو گفتہ؟! _بذار حرفمو بزنم!من مشڪلے ندارم نہ با امین نہ با مریم نہ با عاطفہ نہ با خانوادشون! شما دارید بزرگش میڪنید! ڪمتر جلو چشمشون باشیم! ڪمتر رفت و آمد داشتہ باشیم! وقتے دعوتشون ڪنیم ڪہ هانیہ خونہ نباشہ! حتے میخواستید خونہ رو بفروشید! بہ افسردگے و حال بدم دامن زدید! فڪر ڪردید ڪہ چے؟! سم میریزم تو غذاشون یا تو بگے میخواے برے خواستگارے عاطفہ،ترورش میڪنم؟! تو رو خدا بس ڪنید!خستہ شدم! انگار جذام دارم! نمیگم ڪامل فراموش ڪردم اما برام مهم نیست،نمیتونم مثل سابق باهاشون صمیمے باشم همین! شهریار دستم رو فشار داد با لبخند گفت:میبینم گندہ گندہ حرف میزنے فسقل!احسنت! حرف هاتو قبول دارم،هانے مامان و بابا تو رو حساس بار آوردن بعد از اون ماجرا ڪہ میتونست براے هر دخترے عادے باشہ و یہ مدت بعد فراموش ڪنہ بزرگترش ڪردن!بیشترین ڪمڪ رو خودت بہ خودت میتونے ڪنے فسقل خانم! دستش رو برد لاے موهام و شروع ڪرد بہ ڪشیدنشون! با جیغ از روے مبل بلند شدم. _شهریار خیلے بے جنبہ اے محبت بهت نیومدہ! خواست بیاد سمتم ڪہ با جیغ دوییدم،پدرم وارد خونہ شد،سریع پشتش پناہ گرفتم! شهریار صاف ایستاد و دستش رو گذاشت روے سینہ ش. _سلام آقاے پدر! پدرم جواب سلامش رو داد و رو بہ من گفت:دختر بابا سلامش ڪو؟ موهام رو از جلوے چشم هام ڪنار زدم و بلند گفتم:سلام! حرف هاے سهیلے پیچید تو سرم،سرم رو انداختم پایین،آب دهنم رو قورت دادم،پدرم خواست برہ ڪہ زود بغلش ڪردم! متعجب ڪارے نڪرد،چند لحظہ بعد بہ خودش اومد و دست هاش رو همراہ بوسہ اے روے موهام دور شونہ هام گرہ زد! با خجالت گفتم:بابا ببخشید! و تو دلم ادامہ دادم ببخش روے غیرت و اعتمادت پا گذاشتم! میدونستم با ایما و اشارہ با شهریار حرف میزد! با مهربونے گفت:واسہ چے بابا؟ سرم رو بہ قلبش چسبوندم و با بغض گفتم:براے همہ چے! چندوقت بود طعم آغوش مهربون و پاڪش رو نچشیدہ بودم؟! تصمیم گرفتم،بزرگ بشم! •••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓 💟 @proziba
💞ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 ❣✨من ❣✨چیزی از "تو" نمیخواهم 💞🌸 ❣✨جز یک آغوش برای ❣✨ "نفس کشیدن" 💞🌸 ❣✨یک دوستت دارم برای 💞🌸 ❣✨ "نمُردن" 💞🌸 شب بخیر عشقم 🩷 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
💞ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 خدایا مرحمت کن گره‌ی مارو گردن بنده‌هات ننداز✨🌚 شبتون بهشت✨🌚 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 شکوفه های سلام را دوست دارم! صدای تو را ، لبخند تو را ، باغِ نیلوفریِ احساس را کمی بنفشه باشد در دامن صبح، و آفتابی بر لبان تو ،شهد بچینم! دهانت گل سوسنی باشد، که بر دهانم لب وا می کند ...! سلام صبحت بخیر زندگیم🙏❤️ •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
💞ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 دست خودم نیست صبح که می‌شود، بی اختیار دنبال اتفاقات خوب می‌گردم دنبال آدم‌های خوبی که حال خوبم را با لبخندهایشان به روزگارم سنجاق کنم یک روز خوب اتفاق نمی‌افتد، ساخته می‌شود... صبح قشنگتون بخیر ❤️🌿 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💞ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 با تو خوشبخت ترین آدم این قافله‌ام کم نشو، دورنشو بی تو جهانم خالیست...💌🫂 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
Ehsan-Paya-Negahe-Khas-320.mp3
7.97M
🎙 🎼 نگاه خاص❤️‍🔥 ●━━━━━━───────⇆ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ㅤ چه زود شدی همه زندگی من❤️ ☞🎵🎶 @proziba 🎶🎵☜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸💜🌱🌈 ❤🍂💋 🌺🦋 چقدر این مرد قابل اعتماد بود. آخ که چقدر چشم پاک بود نگاهش به من طوری بود که فوری گفتم: -توضیح میدم همه چی و واسه ت توضیح میدم سرش را تکان داد: ---برو داخل وسایل تو من میآرم داخل رفتم همان ابتدای ورودی ایستادم که لحظاتی بعد، همراه با لوازمم سر رسید دسته چمدان را گرفتم -خیلی ممنونم. ---چیزی میخوری برات بیارم؟ -راستش من چند ساعت ول توو خیابونا چرخیدم اون موقع داغ بودم نمیفهمیدم الان خیلی سردمه میتونم یه فنجون چایی بخورم؟ این گونه تأییدم کرد: ---پیش شومینه بشین تا بیام -باشه. روی سنگ شومینه نشستم. خودم را تا میتوانستم گرم کردم با یک فنجان چای داغ و کمی کوکی از آشپزخانه برگشت. فنجان و نعلبکی را روی زمین پایین پاهایم گذاشت که آرام گفتم: -مرسی، ممنونم. چیزی نگفت مقابل من روی پارکتهای سرد خانه نشست. در حالی که زانوانش را توی بدنش جمع کرده بود. بی اختیار با نگرانی گفتم: -رو زمین نشین سردت میشه ---خوبم من. خیره و با اخم نگاهم می کرد. چند ثانیه بیشتر تاب نیاوردم ودردمندانه پرسیدم: -درباره م چه فکری میکنی؟ فکر میکنی من کیم؟ چیم؟ یه ه. ر. ز. ه؟ یه دزد؟ یه لاش خور؟ لاشی؟ بی تعارف و بی تفاوت گفت: ---همه ی اینا میتونی باشی، میتونی همه ی این مواردو باهم توو وجودت داشته باشی -پشیمون شدم همه ش عذاب وجدان داشتم بهت گفتم اگه عاشقش نشم میرم موندم رو حرفم... رفتم اذیتش نکردم سوء استفاده هم نکردم واقعاً با انزجار نگاهم میکرد یا من این گونه گمان میکردم؟ ---به نظرت كافيه؟ تو دلشو شکوندی غرورشو جریحه دار کردی درد داشتم، تردید داشتم. اضطراب داشتم: •••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓 💟 @proziba
17.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💞ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 عشق یعنی نفس نفس برای دیدار💞 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
💞ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 من واسه ب.غل کردنت مثل یه بچه دو ساله ذوق دارم.. آخه‌ قربونت مگه من جز ب. غ. لت جای دیگه ای هم دارم؟ بغلت جون میده به این قلب خستم.. منو سرپا نگه میداره.. جوری که انگار میتونم با یه دنیا دست و پنجه نرم کنم.. دورِ سرت بگردم، تو بغلم کن من با دنیا می‌جنگم برات 💞🦋💋 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸💜🌱🌈 ❤🍂💋 🌺🦋 * ✍لـیـلــے سـلـطـانــے 🌹قـسـمـت بــیــسـت وپـــنــجـم * وارد حیاط دانشگاہ شدم،بهار رو از دور دیدم،برام دست تڪون داد. لبخندے زدم و رفتم بہ سمتش،محڪم بغلش ڪردم و گفتم:سلام مشهدے خانم!زیارت قبول! گونہ م رو بوسید و گفت:سلام شما نباید یہ سر اومدے خونہ دوستت زیارت قبول بگے؟! ازش جدا شدم،لبم رو بہ دندون گرفتم. _ببخشید! دستم رو گرفت و ڪشید. _حالا وقت براے تنبیہ هست!بدو بریم سخنرانے دارن! با تعجب گفتم:سخنرانے؟! با آب و تاب شروع ڪرد بہ توضیح دادن:اوهوم!سهیلے یڪے از این استاد خفن ها رو آوردہ! همونطور ڪہ راہ میرفتیم گفتم:چرا من خبر ندارم؟! _اوہ خواهر من دنیا رو آب ببرہ تو رو خواب میبرہ! وارد سالن شدیم،روے صندلے ها نشستیم. ڪم ڪم همہ ے بچہ ها اومدن،یڪے شروع ڪرد بہ خوندن قرآن و طبق معمول همهمہ بود! سهیلے رفت تو جایگاہ سخنرانے در گوش قارے چیزے گفت،قارے آیہ رو تموم ڪرد و صدق اللہ العلے العظیم گفت! میڪروفن رو گرفت و شروع ڪرد بہ صحبت:سلام بدون مقدمہ بچہ ها یہ سوال؟ همہ ساڪت شدن! ادامہ داد:ما براے چے اینجا جمع شدیم؟ همہ با هم گفتن سخنرانے دیگہ! سهیلے بہ بنر معرفے سخنرانے اشارہ ڪرد و گفت:روش نوشتہ موضوع سخنرانی:من و خدا! شما بہ ڪلام خدا گوش نمیدید اونوقت میخواید بہ حرف هاے بندہ ے خدا گوش بدید؟! بہ استاد میگم تشریف ببرن منو شرمندہ ڪردید! فقط یاد بگیریم اسم مسلمون رومونہ بہ ڪتابے ڪہ برامون مقدسہ احترام بذاریم! ڪسے هم عقیدہ ندارہ حداقل بہ احترام قارے ڪہ دارہ انگار دارہ صحبت میڪنہ ساڪت باشہ! حالا بفرمایید سر ڪلاس هاتون! دوبارہ صداے همهمہ بلند شد! چندنفر رفتن بہ سمت سهیلے و مشغول صحبت ڪردن شدن! بے حوصلہ دستم رو گذاشتم زیر چونہ م و زل زدم بہ سڪوے سخنرانے! چند دقیقہ بعد سهیلے رفت و با آقاے مسنے برگشت! همہ شروع ڪردن بہ ڪف زدن! مرد شروع ڪرد بہ سلام و معرفے ڪردن خودش،بعداز چند دقیقہ صحبت گفت:قرارہ سہ روز در خدمتتون باشم،با موضوع من و خدا! خب اول میخواستم ڪلے صحبت ڪنم وجود خدا و اونایے ڪہ بہ خدا اعتقاد ندارن،اما دیدم باید پارتے بازے ڪنم! اول چندتا جملہ بگم بہ اونایے ڪہ خدا رو دوست دارن،خدا دوستشون دارہ اما شدن یار بے وفا،معشوق رو فراموش ڪردن! چقدر شدہ باهاش حرف بزنید؟! دستش رو برد بالا،با تاڪید ادامہ داد:نہ شب امتحان و وقتے ڪہ فلانے مریضہ نہ! نہ وقتے میخواید ببختتون باز بشہ! همہ زدن زیر خندہ،با لبخند گفت:وقت هایے ڪہ حالتون خوبہ،هیچ مشڪلے نیست،شدہ سرتون رو بگیرید سمت آسمون بگید خدایا شڪرت ڪہ خوبم! خدایا شڪرت ڪہ دارمت! باهاش عشق بازے ڪنید ببینید حال و هواتون چطور میشہ! میخواید نماز بخونید عزا نگیرید با ڪلہ بدویید،موقعے ڪہ دارید نیت مے ڪنید تو دلتون بگید براے عاشقے با تو اومدم ڪمڪم ڪن! وقتے ذڪرهاے نماز رو میگید هم زمان معنیش رو تو ذهن تون بگید! مثلا میگے اللہ اڪبر اینطورے معنے ڪن:تو بزرگے! خدا بزرگ است رو بذار براے امید و تعریف پیش بقیہ الان دارے با خودش حرف میزنے! اصلا اینا بہ ڪنار شدہ تا حالا بے دلیل سجادہ تو باز ڪنے برے سجدہ آے بزنے زیر گریہ!بگے دلم گرفتہ اومدم فقط با تو درد و دل ڪنم!هیچڪس محرم تر از تو نیست!تو حال و صلاحمو میدونے! برید امتحان ڪنید ببینید تو روحیہ تون تاثیر دارہ یانہ؟! اینا براے اونایے ڪہ خدا رو دارن اما بے وفا شدن ولے هنوز پاڪن! با شنیدن حرف هاش حال خاصے بهم دست داد،بهار هم ساڪت زل زدہ بود بہ استاد! دوبارہ گفت:برید امتحان ڪنید ضرر ندارہ اما خواهش میڪنم امتحان ڪنید مفت و مجانیہ! نفس عمیقے ڪشیدم،تو وجودم چیزی تغییر کرد. امتحانش ضرر داشت؟! •••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓 💟 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ با‌همه‌آلودگی‌هایم‌دوست‌دارم‌؛حسین🖤 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
enc_16743857598148025114973.mp3
3.81M
🎙 🎼 حس خوب ●━━━━━━───────⇆ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ㅤ 🖤 ای حس خوب من.... ☞🎵🎶 @proziba 🎶🎵☜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا