eitaa logo
🌹 حس زیبا 🌹
19.4هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.4هزار ویدیو
1.9هزار فایل
╰⊱♥⊱╮ღ꧁ به نام خالق هستی ꧂ღ╭⊱♥≺ 🧡 سلام دوستم.به کانال حس زیبا،خوش آمدی🧡 اینجا پروفایل هایی بهت میدم که همه دوستات انگشت به دهن بمونن😍🤗 🔴تبلیغات ارزان🔴 👈🏻 @tabziba
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ تو مکه عشقی و من عاشق رو به قبلتم💞 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ ♡تـــــــــــــــو♡ براے من ڪهنه نخواهے شد، حتے اگر تمام دنیا را تارعنڪبوت بگیرد..💞🦋💋 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ و اما قلب ! همین که «تو» ساکن آن هستی مرا بس ...🥹♥️🌱 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
Hojat-Ashrafzadeh-Eshgh-Amad-320.mp3
10.4M
🎙 🎼 عشق آمد💞 ●━━━━━━───────⇆ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ عشق آمد و با شوق انتخابم کرد❤️ㅤ ☞🎵🎶 @proziba 🎶🎵☜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸💜🌱🌈 ❤🍂💋 🌺🦋 سؤالات در ذهنم رژه میرفتند و من جوابی برایشان نداشتم این بار سرم را که چرخاندم بردیا را به تنهایی دیدم که داشت امیرعلی را در آغوش میکشید بعد از آن هم با حدیث احوال پرسی کرد. صدرا مدام با امیر علی و بردیا شوخی می کرد. بردیا بی آوا میخندید خنده هایش حقیقی بودند؟ همین که به طور تصادفی نگاهش لحظه ای به من افتاد سرم را پایین انداختم. توجهم جلب اردشیر شد که دستم را گرفت و من را به سمت حیاط خانه روانه کرد. روبه رویم ایستاد --به روش نیار که میدونی خواهش میکنم ازت. اخم کردم - دیوونه ای؟ مگه من دیوونه م که به روش بیارم؟ --بیشتر از اینم ازم نپرس. چون درست نیست بی اجازه ش این چیزا رو برات بگم. -میدونم ازت نمیپرسم --انقد ذهن تو درگیرش نکن لبخندی زدم: -من خوبم نگرانم نباش گونه ی چپم را بو سید --بیا بریم سوار ماشین شیم. اینام کم کم می آن که راه بیفتیم. دستش را گرفتم -بريم داشتیم به سمت ماشینش قدم برمیداشتیم که با عشوه پرسیدم: -توو راه آهنگم میذاری برام؟ --تو فقط امر كن من اجراش میکنم به مازراتی اش رسیدیم آرام خندیدم: -پس جنتلمن باش و در ماشین و واسه م باز کن --چشم خانم خانما. بعد در ماشین را برایم باز کرد لبخند ریز و دلفریبی زدم و با ناز و ادا روی صندلی نشستم، آمد بغل دستم نشست. مازراتی اردشیر، پورشه بردیا، بی ام دبلیو امیر علب و بنز صدرا. دقایقی بعد بود که پشت سر هم به سمت مازندران به راه افتادیم به اندازه ی کافی به خاطر مدل بالا بودن ماشینها جلب توجه میکردیم به همین دلیل هیچ کجا توقفی نداشتیم. حدوداً سه ونیم ساعت طول کشید تا به شهرستان نور برسیم. به ویلای دوطبقه بردیا که رسیدیم ماشینها نوبت به نوبت پارک شدند. •••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓 💟 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ حال دلم وصله به حال دلت💞💋 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ خواستم فراموشت ڪنم و همه چیز را از صفر شروع ڪردم... نمےدانستم صفر ساعت عاشقےست و دوباره عاشقت شدم..💞🦋💋 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ «دلتنگم و دیدار تو‌ درمان من است ...💞🦋💋 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
Halo Fasl - Soheil Mehrzadegan.mp3
8.46M
🎙 🎼 حل و فصل💝 ●━━━━━━───────⇆ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ㅤ بیا قهر و بس کن ❤️ همه باهم میکنن جروبحث❤️ ☞🎵🎶 @proziba 🎶🎵☜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸💜🌱🌈 ❤🍂💋 🌺🦋 دریای نور عجیب مجذوب کننده و دیدنی بود. کاش غزل هم میتوانست همراهم باشد و چنین منظره ای را ببیند آزادانه از ماشین پیاده شدم و در حالی که کفشهای پاشنه بلندم را از پا بیرون میکشیدم پابرهنه روی شنهای ساحل نور دویدم. اردشیر همان طور که میخندید، نزدیکم شد --بيا بريم داخل هانا همه مون خسته ایم توام که چشم رو هم نذاشتی وقت برا دریا اومدن و تفریح کردن زیاده. من خودم یه تنه پایه تم بیا بریم فکر کنم میخوان اتاقا رو تقسیم کنن خورشید مقتدرانه می تابید عینک آفتابی به چشمهایم نداشتم. در حالی که خم میشدم و کف پاهایم را می تکاندم گفتم: -من میخوام کلی تفریح کنم مطمئنی که پایه ای؟ --پایه م، چرا نباشم؟ الانم تو زودتر برو توو من برم چمدونها رو بردارم بیارم. کفش هایم را به پا پوشیدم و صاف ایستادم لب زیرینم را آویزان کردم: -پس زود بیا منو تنها نذار آخه مستانه برا خودش یه پا لولو خرخره ست! زل زده بود به لبهایم. در یک آن طوری بلند و بی محابا خندید که نگاه مستانه و بردیا که در حال رفتن به داخل ویلا بودند به سمتمان کشیده شد. خندیدم و ضربه ای آرام به بازویش زدم: --انقد نخند! منم خنده م گرفت! به سختی توانست خنده اش را کنترل کند. خم شد و بوسه ای روی گونه ام کاشت: --حق داری عزیزم منم ازش میترسم لبخند دندان نمایی زدم -پس خوبه فقط من نیستم. --برم چمدونها رو بیارم؟ -برو منم میرم توو. --باشه عزیزم داخل رفتم مانند سایرین روی مبل نشستم. اردشیر و صدرا که از بیرون سر رسیدند مستانه رو به بردیا پرسید: ---اون اتاق که از همه کوچیکتره و یه نفره ست مال منه درسته پسرم؟ مستانه ایستاده بود معلوم بود که دلش میخواست زودتر جابه جا شود. بردیا هم بلند شد و گونه مادرش را بوسید: ----آره قربونت برم من میتونی تشریف ببری توو اتاقت. حسودی ام شد. کاش من هم میتوانستم بردیا را لمس کنم. فقط یک بار جانانه بغلش کنم. •••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓 💟 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ تو میگی یه وقتا گاهی پیش میاد یه اشتباهی💞 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ دلربـــــای مـــن♡...! تواولین و آخرین حس شیرینِ قلبمی، برایِ هزارمین بار میگویم«دوستــت دارم» من با بودنِ«تو»سرخوشم،تنها دلیل زندگیم🩷 ...‌.🩷🍃💕🍃🩷 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ چشـم وا کردم و دیدم که خدایـَم تو شدی💞🦋💋 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
بانک موزیک.mp3
7.2M
🎙 🎼 بارون💗 ●━━━━━━───────⇆ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ㅤ بارون❤️ دل من پره از یه نفر توی شهر❤️ ☞🎵🎶 @proziba 🎶🎵☜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ ای گل نازمن💞 نغمه ساز من 💞 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌همین که میخندی؛ دوباره دلم ضعف میره برات😍 دوباره واژه‌هـا صف میکِشَن😘 برای سرودنت، برای بوسیدنت دوباره بیچارت میشم دوباره عاشقت...!! دوباره عاشقت...!! و دوباره عاشقت میشم💋♥ •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸💜🌱🌈 ❤🍂💋 🌺🦋 این اولین بار بود که من لبخند مستانه را میدیدم ---خدا نکنه پسرم، زنده باشی مامان ----کمکت کنم ساک تو ببری؟ ---خودم میبرم عزیزم سنگین نیست. صدرا پا روی پا انداخت +خب تاج سر که جابه جا شد تکلیف ماها چیه؟ مستانه داشت از پله ها بالا میرفت که بردیا توضیح داد: ----ویلا چهارخوابه ست، سه تا اتاق دونفره میمونه یکی برا عمو و زن عمو، یکی برا امیرعلی و حدیث، یکی هم من و صدرا صدرا بلند شد و در حالی که پشت سر بردیا می ایستاد، دستش را دور قفسه ی سینه ی او حلقه کرد: +منصفانه ست که من اپن مایند با توئه خشک مذهب هم اتاقی بشم آخه؟ بهتر بود منم دوست دخترم و می آوردم. صدرا دوست دختر داشت؟ نمیدانستم بردیا پوزخندی زد: ----اون وقت میدونی دوست دخترت با کی هم اتاقی میشد؟ +با کی؟ پوزخندش به خنده ی تمسخرآمیزی مبدل شد: ----با مامان من این بار من هم خندیدم در صورتی که متوجه شده بودم بردیا عمداً به من توجهی ندارد و حتی به طور اتفاقی هم من را نگاه نمیکند. چرا؟ مگر چه کار کرده بودم؟ صدرا آه کشید: +هعی یاد اون روزایی که تو خودت دوست دختر داشتی و توو اوج بودی، بخیر! آن روزها که دوست دختر داشت و در اوج بود؟ امیرعلی امان نداد فوری تشر زد: ++صدرا! بسه! حدیث بازوی امیرعلی را چسبید +++تو ولش کن امير دیدم که بردیا با آن چهره ی اخم آلود، عجب نگاه ترسناکی نثار صدرا کرد ----دهنتو ببند. اردشیر اجازه نداد بیشتر از این آنجا بمانم دستم را گرفت و من را به دنبال خود کشید همزمان داشت چمدانها را هم حمل میکرد. پلکان را طی کردیم وارد اتاقی دونفره شدیم دستم را وسط اتاق رها کرد --برو حموم، دوش آب گرم بگیر این اتاق سرویس داره. خندیدم و چشمک شیطنت آمیزی زدم: -اتاق خوبه رو دزدیدی؟ --ما اینیم دیگه. •••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓 💟 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ مگه آدم از چی میخواد؟ جز همین که برات یکم قهر کنه... آدم مگه چی میخواد جز همین بردن های ؟🤗❤️ •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba