🌸💜🌱🌈
❤🍂💋
🌺🦋
#مــن_بــا_تــو
✍لـیـلــے سـلـطـانــے
🌹قـسـمـت دهــم
*
امتحان هاے دے نزدیڪ بود شالم رو سر ڪردم تا برم پیش عاطفہ،خواستم پنجرہ رو ببندم ڪہ دیدم امین تو حیاط نشستہ،مشغول ڪتاب خوندن بود با صداے سوت ڪسے سرم رو بلند ڪردم،پسر همسایہ بود،شمارہ داد قبول نڪردم،دست از سرم برنمیداشت باید بہ شهریار،برادرم میگفتم!
با حالت بدے گفت:ڪیو دید میزنے؟
با اخم صورتم رو برگردوندم،امین سرش رو بلند ڪرد و با تعجب نگاهم ڪرد،نفسم بند اومد،مطمئن بودم رنگم پریدہ!بلند شد و سمت چپ رو نگاہ ڪرد!با دیدن پسر همسایہ اخم ڪرد و دوبارہ مشغول ڪتاب خوندن شد،اما چند لحظہ بعد با عصبانیت ڪتاب رو پرت ڪرد زمین!سریع پنجرہ رو بستم،زبونم تلخ تلخ بود،بہ زور نفس عمیقے ڪشیدم،میمیرے از اون بالا نگاهش نڪنے؟!
حتما فڪرڪردہ با اون پسرہ بودم!
با صداے شڪستن چیزے دوییدم سمت پنجرہ،چند لحظہ بعد صداے همهمہ اومد،با ترس رفتم تو ڪوچہ،چندنفر جلوے دیدم رو گرفتہ بودن،از بین صداها،صداے امین رو تشخیص دادم!
با نگرانے رفتم جلو،خالہ فاطمہ بازوے امین رو گرفتہ بود و میڪشید بقیہ پسرهمسایہ رو گرفتہ بودن،عاطفہ با ترس داشت نگاهشون میڪرد رفتم ڪنارش. _چے شدہ؟!
عاطفہ برگشت سمتم.
_هانیہ چے ڪار ڪردے؟!
با تعجب گفتم:من؟!من چے ڪار ڪردم؟!
مادرم با عجلہ اومد سمتمون و گفت:امین دارہ دعوا میڪنہ؟! خالہ فاطمہ امین رو هل داد داخل حیاط،عاطفہ دویید سمت امین،مادرم رفت ڪنارشون.
قرار بود همیشہ جلوے امین اینطورے باشم ڪے قرار بود بتونم مثل آدم رفتار ڪنم؟!
خواستم برم داخل خونہ ڪہ صداے ڪسے باعث شد برگردم!
_یہ شمارہ دادم قبول نڪردے تموم شد رفت واسہ من آدم میفرستے؟!
جوابے ندادم! دوبارہ داد ڪشید:هوے با توام!
با عصبانیت برگشتم سمتش خواستم چیزے بگم ڪہ امین اومد جلوے در!
_صداتو براے ڪے بالا بردے؟! بدون توجہ بهش با عصبانیت گفتم:آقاے حسینے من خودم زبون دارم!
با بهت نگاهم ڪرد،چرا احساس میڪردم دلخورہ بہ جاے آقاامین گفتم آقاے حسینے؟! همسایہ ها پسر رو ڪشیدن ڪنار،رفتم سمت امین
_من متاسفم،باید بہ خانوادم اطلاع میدادم تا اینطورے نشہ! سرشو انداخت پایین پوزخندے زد و آروم گفت:یہ دختر بچہ بیشتر نیستے!
سرش رو بلند ڪرد و زل زدم تو چشم هام!
قلبم داشت میزد بیرون نگاهش بہ قدرے برندہ بود ڪہ تمام بدنم رو بہ لرزہ انداخت انگار نگاهش با چشم هاے من درحال دوئل بودن و این نگاہ من بود ڪہ تو این جنگ نابرابر ڪم آورد و خیرہ زمین شد.
_هانیہ ڪاش میفهمیدے من امینم نہ آقاے حسینے...
خدایا قلبم دیگہ توان نداشت گفت هانیہ و رفت،من رو بہ چالش سختے ڪشوند،از اون روز ماجرا شروع شد....
•••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓
💟 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─
ای دیدنِ تو دینِ من
ای رویِ تو ایمانِ من💞🦋💋
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─
من دوستت دارم
قد قشنگی چشمات
قد عشقی که توی صداته
قد بزرگی دلت
قد حرفای توی نگاهات
من دوستت دارم
چون تو دلیل دوست داشتنی💞🦋💋
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─
السلام علیک یا اباعبدالله🩶
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
نماهنگ خوابم یا بیدار.mp3
3.53M
🎙#سجاد_محمدی
🎼 محرم امده خوابم یا بیدار
🚩 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ🚩
☞🎵🎶 @proziba 🎶🎵☜
🌸💜🌱🌈
❤🍂💋
🌺🦋
#رمان
#اجبار
#پارت۲۳۶
حق نداشتم! حق نداشتم عذاب وجدان بگیرم حق نداشتم بلغزم حق نداشتم برایش دل بسوزانم نه وقتی که خودم رقت انگیزترین موجود روی کره ی خاکی بودم حق نداشتم
--باور کن بردیام میدونه من چقد عاشقتم میدونه یه روز تو پیشم نباشی من دیوونه میشم یه شب پیشم نخوابی بیخواب میشم توام میدونی
حق نداشتم بغض کنم اما کردم .حق نداشتم اشک بریزم، اما ریختم .حق نداشتم وجدان درد بگیرم !گرفتم اما گرفتم
دستش را دراز کرد و دستم را گرفت.
بعد لبخند وسیعی زد
--تو اونقد برا من می ارزی که حاضرم به خاطرت دنیا رو به هم بریزم تو همه ی دنیای منی !هانا همه ی دنیام تو فقط پیشم باش.اون وقت من دنیا رو به پات میریزم
شانه ام لرزید.
زور میزدم هق هقم بالا نگیرد
چشم هایش تاکنون چشمهایش را دیده بودم؟
دیده بودم و باز میخواستم این چنین بیرحمانه چنین بلایی را بر سرش نازل کنم؟
آخ من کی این قدر بی وجدان شده بودم؟ این قدر رذل؟ بیشرف؟
--میدونم که توام منو میخوای میخوای که موندی، که نرفتی از پیشم خودت بهم گفتی اگه عاشقم نشی، میذاری میری! ولی نرفتی ،هستی موندی هانای من هیچ وقت دروغ نمیگه مطمئنم که نمیگه.
نشد من نتوانستم طاقت نیاوردم بیشتر از این سکوت کنم هنوز دیر نشده بود. میتوانستم وجدانم ،را حیثیتم ،را شرفم را نجات بدهم.
همزمان که دستم را آرام آزاد میکردم با بغض و غم و صدایی گرفته گفتم:
-ولی گفتم من بهت دروغ گفتم!
هاج وواج نگاهم کرد منی را که بی محابا اشک میریختم
-نشدم عاشقت نشدم من هیچ وقت تو رو به چشم پارتنرم نتونستم ببینم! تو فقط دوستم بودی یه رفیق یه حامی
هق هق کردم قلبم تند میتپید رو نداشتم سرم را بالا بگیرم چهره اش را ببینم
-اردشیر من با نقشه وارد زندگیت شدم من با نقشه توو اون مهمونی شرکت کردم!
قلبم میخواست قفسه سینه ام را بشکافد و من چقدر وقیح و گستاخ بودم که زنده ماندم چگونه توانستم؟ چگونه توانستم سرم را بالا بیاورم؟ چطور؟ چگونه توانستم نابودی اش را ببینم؟ آخ که خدا لعنتم کند
-میدونی نقشه م چی بود؟ میخواستم تیغت بزنم !بچاپمت میخواستم کاری کنم اون طلافروشی و دو دستی تقدیمم کنی! بعدشم فلنگو ببندم برم گورمو گم کنم
آهسته و ناباورانه لب زد
--شوخیه داری شوخی میکنی
درست لحظه ای که توقع نداشتم توان حرکتی را داشته باشد، باخشونت صندلی را رها کرد
هنوز تمایل داشت واقعیت را انکار کند
-این شوخی کثیف و تمومش کن هانا همین الان!
روانه سالن که شد به دنبالش رفتم چراغ را روشن کردم
هم چنان در حال اشک ریختن بودم همچنان در تلاش بودم که
•••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓
💟 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─
السلام علیک یا ابوالفضل العباس🩶
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
595_46651657054083.mp3
23.15M
🎼 مداحی ترکی
🚩 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ🚩
☞🎵🎶 @proziba 🎶🎵☜