eitaa logo
🌹 حس زیبا 🌹
16.4هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
1.8هزار ویدیو
1.9هزار فایل
╰⊱♥⊱╮ღ꧁ به نام خالق هستی ꧂ღ╭⊱♥≺ 🧡 سلام دوستم.به کانال حس زیبا،خوش آمدی🧡 اینجا پروفایل هایی بهت میدم که همه دوستات انگشت به دهن بمونن😍🤗 🔴تبلیغات ارزان🔴 👈🏻 @tabziba
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5989902025410744894.mp3
2.77M
🎙 🎼 نورچشمی💗 ●━━━━━━───────⇆ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ㅤ امشب باز میام دم پنچرتون❤️ بیا نزار دیوونه شم❤️ ☞🎵🎶 @proziba 🎶🎵☜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸💜🌱🌈 ❤🍂💋 🌺🦋 اما باز کرد در را به رویم باز کرد هم شوکه بودم و هم نبودم، هم اضطراب داشتم و هم نداشتم. خانه اش، خودش امن بودند. بوی امنیت میدادند در را پشت سرم بستم و کمی راه رفتم وسط راه بودم که به یک باره میخکوب شدم * بیرون آمده بود و از فاصله ای نسبتاً دور نگاهم میکرد. چه شد را نفهمیدم، چه بر من گذشت را .هم بار و بندیلم را همانجا رها کردم حتی کیفم را هم زمین انداختم. دویدم. فقط یک نفس دویدم زمانی به خودم آمدم که جلوی پایش به زمین افتاده بودم و بی هوا هق هق میکردم. آن قدر اشک ریختم که بالاخره به حرف آمد و آهسته گفت: --- بسه دیگه، خونه رو سیل برد اندکی، تنها اندکی عقب رفتم بغلم نکرده بود. اما پسم هم نزده بود. با تشر پرسید: ---آبغوره گیری زدی؟! میان گریه، یکهو آرام خندیدم: -قربونت برم توو جام جهانی سه تا گل زدی طعنه آمیز گفت: ---آره توام از گل زدن به عموم منصرف شدی! هم زمان که دستمال را روی گونه ی چپ و راستم میکشیدم قطره اشکی سمج روی گونه ام غلتید و من بیشتر شکستم چشم دوختم به او به اخمش به چهره اش قد و قامتش نگاهم طولانی شد. مکث او هم همین که خواستم راه آمده را به طرف وسایلم برگردم، همزمان که با دست راست کاسه سرم را میگرفت گفت: ---چرا داری برمیگردی، مگه من و خونه م برات بوی امنیت نمیداد؟ چقدر این مرد قابل اعتماد بود. •••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓 💟 @proziba
7.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💞ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 امیر پرده پوش عاشق کجای قصه خانه داری؟ ... امام‌زمان عجل‌الله •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ درد هایت را با هیچ کس نگفتی از غصه‌هایت هم حرفی نزدی، از تمام چیز هایی که در دلت بود و به دست نیاوردی. باور دارم که برای تمام رنجهایی که تحمل کردی،خداوند هزاران بهشت به تو بدهکار است✨🍂🤎࿓ •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸💜🌱🌈 ❤🍂💋 🌺🦋 * ✍لـیـلــے سـلـطـانــے 🌹قـسـمـت بــیــسـت وچــهــارم * مشغول تماشا ڪردن تلویزیون بودم شهریار اومد ڪنارم،حرف هاے مادرم یادم افتاد زل زدم تو چشم هاش و گفتم:داداشے! سرش رو گذاشت روے دستہ ے مبل،مثل بچہ ها گفت:جونہ داداسے! با خندہ گفتم:اہ لوس!داداسے! دستش رو گرفتم. _شهریار ما فقط همدیگہ رو داریم درستہ؟ سرش رو بہ نشونہ مثبت تڪون داد _همیشہ باید هواے همدیگہ رو داشتہ باشیم،درستہ هفت سال ازم بزرگترے اما از بچگے پا بہ پام اومدے!حالا نمیخوام خواهر بدے باشم! سرش رو بلند ڪرد و جدے نگاهم ڪرد. با زبون لبم رو تر ڪردم و ادامہ دادم:چرا نمیرے خواستگارے عاطفہ؟ با تعجب نگاهم ڪرد! _این چیزا رو ڪے بہ تو گفتہ؟! _بذار حرفمو بزنم!من مشڪلے ندارم نہ با امین نہ با مریم نہ با عاطفہ نہ با خانوادشون! شما دارید بزرگش میڪنید! ڪمتر جلو چشمشون باشیم! ڪمتر رفت و آمد داشتہ باشیم! وقتے دعوتشون ڪنیم ڪہ هانیہ خونہ نباشہ! حتے میخواستید خونہ رو بفروشید! بہ افسردگے و حال بدم دامن زدید! فڪر ڪردید ڪہ چے؟! سم میریزم تو غذاشون یا تو بگے میخواے برے خواستگارے عاطفہ،ترورش میڪنم؟! تو رو خدا بس ڪنید!خستہ شدم! انگار جذام دارم! نمیگم ڪامل فراموش ڪردم اما برام مهم نیست،نمیتونم مثل سابق باهاشون صمیمے باشم همین! شهریار دستم رو فشار داد با لبخند گفت:میبینم گندہ گندہ حرف میزنے فسقل!احسنت! حرف هاتو قبول دارم،هانے مامان و بابا تو رو حساس بار آوردن بعد از اون ماجرا ڪہ میتونست براے هر دخترے عادے باشہ و یہ مدت بعد فراموش ڪنہ بزرگترش ڪردن!بیشترین ڪمڪ رو خودت بہ خودت میتونے ڪنے فسقل خانم! دستش رو برد لاے موهام و شروع ڪرد بہ ڪشیدنشون! با جیغ از روے مبل بلند شدم. _شهریار خیلے بے جنبہ اے محبت بهت نیومدہ! خواست بیاد سمتم ڪہ با جیغ دوییدم،پدرم وارد خونہ شد،سریع پشتش پناہ گرفتم! شهریار صاف ایستاد و دستش رو گذاشت روے سینہ ش. _سلام آقاے پدر! پدرم جواب سلامش رو داد و رو بہ من گفت:دختر بابا سلامش ڪو؟ موهام رو از جلوے چشم هام ڪنار زدم و بلند گفتم:سلام! حرف هاے سهیلے پیچید تو سرم،سرم رو انداختم پایین،آب دهنم رو قورت دادم،پدرم خواست برہ ڪہ زود بغلش ڪردم! متعجب ڪارے نڪرد،چند لحظہ بعد بہ خودش اومد و دست هاش رو همراہ بوسہ اے روے موهام دور شونہ هام گرہ زد! با خجالت گفتم:بابا ببخشید! و تو دلم ادامہ دادم ببخش روے غیرت و اعتمادت پا گذاشتم! میدونستم با ایما و اشارہ با شهریار حرف میزد! با مهربونے گفت:واسہ چے بابا؟ سرم رو بہ قلبش چسبوندم و با بغض گفتم:براے همہ چے! چندوقت بود طعم آغوش مهربون و پاڪش رو نچشیدہ بودم؟! تصمیم گرفتم،بزرگ بشم! •••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓 💟 @proziba
💞ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 ❣✨من ❣✨چیزی از "تو" نمیخواهم 💞🌸 ❣✨جز یک آغوش برای ❣✨ "نفس کشیدن" 💞🌸 ❣✨یک دوستت دارم برای 💞🌸 ❣✨ "نمُردن" 💞🌸 شب بخیر عشقم 🩷 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
💞ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 خدایا مرحمت کن گره‌ی مارو گردن بنده‌هات ننداز✨🌚 شبتون بهشت✨🌚 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 شکوفه های سلام را دوست دارم! صدای تو را ، لبخند تو را ، باغِ نیلوفریِ احساس را کمی بنفشه باشد در دامن صبح، و آفتابی بر لبان تو ،شهد بچینم! دهانت گل سوسنی باشد، که بر دهانم لب وا می کند ...! سلام صبحت بخیر زندگیم🙏❤️ •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
💞ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 دست خودم نیست صبح که می‌شود، بی اختیار دنبال اتفاقات خوب می‌گردم دنبال آدم‌های خوبی که حال خوبم را با لبخندهایشان به روزگارم سنجاق کنم یک روز خوب اتفاق نمی‌افتد، ساخته می‌شود... صبح قشنگتون بخیر ❤️🌿 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba