فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞
بامن غریبگی نکن با من که درگیر توام💝
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
💞ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞
جانِ من
میخوام بدونی چقدر دوست دارم و چقدر
هر لحظه از زندگیم در انتظار میگذره برای دیدنت، برای بودنت
هر ثانیه از زندگیم پر از
عشق نسبت به توام پر از فکر تو،
کلی حس قشنگ کنارت تجربه کردم
تو حقیقتا فوق العاده ای
بینظیرترین مردی که من شناختم و خواستمش،
تو همونقدر که زیبایی قلبت هم بسیار زیباست
کنار تو بودن خیلی قشنگه
حسم نسبت به تو رو خیلی دوست دارم
هیچ جمله ای نمیتونه احساسی که بهت دارم تمام و کمال بیان کنه،
عزیزترینم تو قشنگ ترین هدیه خداوند به منی میخوام زیباترین و قشنگترین ها برای تو باشه ولی تو برای من باش، قلب من دوستت دارم💞🦋💋
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
💞ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞
چون آب به جویبار و باد به دشت✨
روزی دگر از عمر من و تو بگذشت
ای دوست بیا غم دو چیز نخوریم
روزی که نیامده ست
و روزی که گذشت
شبتون بخیر 💖
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
💞ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞
بعضیام شب که میشه تنها مسکنی که دارن خداییه که باهاش درد و دل میکنن✨🌚
شبتون بهشت ✨🌚
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞
زیباترین صبح جهان
با طلوع خورشید نگاه تو
در آسمان دیدگان من رقم می خورد
آن هنگام که عاشقانه رو به من
چشم می گشایی
صبح بخیر جان دلم ❤️❤️
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
💞ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞
بی خیال تمام دلواپسی هایمان
به موسیقی دلنواز گوش کن
فنجانت را سر بکش
و بگذار آنقدر حالمان خوب باشد که
یادمان برود امروز چندمین روز هفته است🌱
روزتون پر از آرامش 💜
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
💞ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞
گلم خیلے وقته ڪه❣
تمام دلخوشیم توے این دنیا تو شدی❣
و من بدون تو ❣
اصلا نمیتونم ادامه بدم میدونی؟!❣
یڪیو دارم ڪه شده پرو بالم ❣
همه ڪس و ڪارم ❣
همه چیزے ڪه دارم اووونه😍😘❤💕❣💕🍃
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
🌸💜🌱🌈
❤🍂💋
🌺🦋
#رمان
#اجبار
#پارت۳۹۳
درب را که باز کردم از طبقهی اولش، سجاده ی یشمی اش را برداشتم و آن را توی ساک ورزشیاش و روی بقیهی لوازمش، گذاشتم.
از سرویس که بیرون آمد حین خشک کردن صورتش با آن حولهی آبی رنگ، گفت:
---داستی و ببر غذاش و بهش بده.
-برا تو صبحونه آماده نکنم؟
---نه وقت نمیشه تو بخور؛ من توو راه یه چیز میخورم
در حالی که خم میشدم و داستی را بغل میگرفتم گفتم:
-باشه. سجاده تم گذاشتم توو ساک.
حوله را دور گردنش انداخت
--- لطف کردی.
پس از بر زبان آوردن یک خواهش میکنم از اتاقش خارج شدم.
اولین کاری که کردم این بود که به سرویس بروم.
در آشپزخانه در حال آماده کردن غذای داستی بودم که بردیا به سالن طبقه ی بالا آمد. یک شلوار ورزشی نایک و یک هودی جلوباز یشمی، همراه با تیشرتی ساده و سیاه پوشیده بود.
ساک کوچکش را هم در دست راستش داشت.
من را که دید مکث کرد.
پشت کانتر آشپزخانه متوقف شد:
---با من کاری نداری؟
ظرف غذای داستی را که روی میز غذاخوری گذاشتم فوراً پرید بالا و با آن زبان کوچکش مشغول لیس زدن و خوردن شد.
لبخندی به روی بردیا پاشیدم
-صبر کن میآم بدرقه ت
کوتاه و بیصدا خندید
---مگه دارم میرم سفر قندهار؟
تا قبل از این یک جورهایی قهر بودیم و من هیچوقت او را هنگام رفتن به ،تمرین بدرقه نکرده بودم دلم میخواست امروز این کار را بکنم.
لبخندم به خندهی شیرینی مبدل شد و همزمان مظلوم نمایی هم کردم
-دوست دارم بیام خب!
خنده اش کمی شدت گرفت و این دفعه مصوت شد:
---بیا خب!
-مرسی
ذوق زده به سمتش دویدم
•✓•✓•✓•✓•✓•✓•✓•✓•✓
رمان اجبار بیشتر از ۸۵۰پارت هست و فقط داخل pdf میتونید به صورت کامل بخونید
عزیزانی که دوست دارند رمان رو زودتر بخونند (بدون حذفیات) میتونند با مبلغ ۵۵هزارتومن تهیه کنند
[بخاطر قوانین ایتا رمان با حذفیات و تغیرات داخل کانال گذاشته میشه]
@hosseinzade_s
•••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓
💟 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞
همه جا کنارمی واسه همیشه 💖
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
💞ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞
سلام شیرین ترین دلبر دنیا :)
امروز صبح تا بیدار شدم یاد تو افتادم
یاد چشمای قشنگت..
یاد خندههای خوشگلت..
یاد قلب مهربونت که خونهی امن منه
یاد اون صدای جان بخشت
که روحمو نوازش میکنه..
خواستم بگم
من تورو توی این دنیای شلوغ
سنجاقت کردم به دلم
همیشه و هر لحظه پیشمی..
تو قلبمی💞🦋💋
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
🌸💜🌱🌈
❤🍂💋
🌺🦋
#کف_خیابون
✍ محمدرضا حدادپور جهرمی
#قسمت_83
نیاز به تحقیقات کاملتری نسبت به تربیت اون حدود 300 نفر داشتیم... مخصوصا وقتی ماموران ما خبر میدادن که تعدادشون داره ساعت به ساعت افزوده میشه!
با مقامات مافوق تماس داشتم و تقاضای دیدار اضطراری کردم... همه مدارک و شواهد موجود هم تجمیع و یه کاسه کردم... در جلسه ای گزارش دادم... جالب بود برام! ... دو سه نفر دیگه هم مثل من همین گزارش ها را دادند.... اما در اماکن و موقعیت های خاص دیگه!
اگر بخوام یه آمار سر انگشتی بدم، حداقل هزار نفر را رصد کرده بودیم که دارن آموزش میبینن! به علاوه افرادی که آموزش میدادن... که سرجمع با همه عوامل شناسایی شده و راننده ها و... جمعا 1500 نفر!!
این آمار به زبون خوش میاد! مخصوصا وقتی وحشت و استرس اوج میگیره که بدونیم این آمار فقط مخصوص تهران بود و هنوز اطلاعات شهرستان هایی مانند شیراز و اصفهان و تبریز و شمال و مشهد و... را نداشتیم!
شما این آمار سر انگشتی را با حداقل پنج تا اتوبوسی که قرار بود از قم بیاد و حامل آخوندها و طلبه های جذب شده اونا بود را جمع کنید! بعلاوه تمام عوامل اجرایی اون نشست و دیگر میهمانان پروازی!
ینی ظرف مدت سه روز، حدود 2000 نفر از داخل در آمادگی کامل برای مقابله با نظام قرار داشتند! 2000 نفر که هر کدومشون خوانواده و عزیزانی دارند! که حداقل ینی بیش از هزار خانوار درگیر مسائل امنیتی و خرابکاری و شورش علنی میشن!
اما ... دیگه وقتشه که از بعضی چیزا در اون هفته پرده بردارم...
من تا الان به دو سه گروه بیشتر اشاره نکردم اما اجازه بدید یه کم واقعی تر، شما را ببرم وسط معرکه... ینی همون توضیحاتی که برای بچه های خودمون دادم:
اولین گروه، علما و طلابی که هم اثرگذارند و هم جوری دارن وارد عرصه میشن که میتونه هر کسی را تحت تاثیر این اقدام قرار بده! شما فکر کنین وقتی توی شهر شما و یا حتی همین تهران خودمون، سه چهار تا آخوند با هم سوار مترو بشن و یا در پیاده رو راه برن، اکثر مردم نگاشون میکنن و برای لحظاتی بهشون دقت میکنن!
حالا شما تصور کنین همون چهار تا آخوند با هم مشغول حرف باشن و یه کم با صدا و لحن جدی و با چاشنی عصبانیت با هم حرف بزنن، مردم برای لحظات بیشتری بهشون دقت میکنند!
حالا فکر کنین همون چهار تا آخوند وسط راه وایسن و با هم گرم صحبت بشن ... از قضا حرفاشون هم بوی سیاست و اجتماع بده... چی میشه؟! پس از گذشت ده دقیقه میبینید که تا به خودشون میان، حداقل بیست نفر دورشون جمع شدن! یا دارن گوش میدن ... یا دارن فیلم میگیرن... یا دارن همراهیشون میکنن!
تصور کنید همون چهار تا آخوند، تبدیل بشه به دویست تا... دقت کنین لطفا ... 200 نفر آخوند!! ... همون دویست نفر عبا را دربیارن... همون دویست نفر، دویست تا قرآن دست بگیرن... همون دویست نفر با پای برهنه «کف خیابون» راه برن... صف اول همون دویست نفر، علمای پیرمرد و چند نفری هم از سادات باشن... حالا یه کمی هم شعار بدن... اولش شعار بد هم نه! مثلا بگن «وا اسلاما» (وای به حال اسلام!) و یا بگن «یا للمسلمین!» (وای به حالتون ای مسلمونا!) و یا بعدش پا را اون ور تر بذارن و با صدای بلند بگن «مرگ بر دیکتاتور!» و یا مثلا داد بزنن «ما شورای نگهبان، نمیخوایم ... نمیخوایم!» و یا حتی بگن «مرگ بر جنتی!» و یا مثلا یکیشون داد بزنه «ما پاسدار و سپاهی نمیخوایم ... نمیخوایم» و یا مثلا بگن «شعار ملت ما... دین از سیاست جدا!» و یا بگن: «.... مظلوم خدا یار تو .... حوزه علمیه به قربان تو!» و دیگه مدام اسم بیارن و با داد و بیداد و شعار هماهنگ بگن: «مرگ بر اصل ولایت فقیه!»
حالا توی همون اوضاع، شلوغ بشه... ترافیک بشه... خیابونا بند بیاد... تعدادی از مردم عادی هم بهشون اضافه بشن... سر راه، دو تا مدرسه و دانشگاه هم تعطیل بشه... به ازای هر نیم ساعت، 20 نفر بهشون اضافه بشن... پس از گذشت حدودا چهار ساعت، جمعیتی که به اون تعداد 200 نفر آخوند و 2000 نفر آموزش دیده برای جنگ شهری و خرابکاری اضافه خواهد شد، سرجمع حداقل 4000 نفر ...
اصلا تصورش هم مشکله... مخصوصا با اون ظاهر و سر و شکلی که علما و آخوندها بخوان وارد صحنه بشن! ینی بیان «کف خیابون!»... بیان و شعار بدن... بر علیه نظام و ولایت فقیه و شخص حضرت آقا!
•••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓
💟 @proziba
💞ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞
تاروزی که
زندم
تورو دوست دارم
چراشم به تو ارتباطی نداره♥️🫣
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
hamid_hiraad_eshghe_aval 128.mp3
1.51M
🎙#حمید_هیراد
🎼 عشق اول💗
●━━━━━━───────⇆
◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ
ㅤ
برو خیالت تخت اون ادم خوشبخت
که با دلت خوش بود❤️
☞🎵🎶 @proziba 🎶🎵☜
🌸💜🌱🌈
❤🍂💋
🌺🦋
#رمان
#اجبار
#پارت۳۹۴
از خانه که خارج شدیم من روی چمنزار نسبتاً وسيع بيرون ایستادم و بردیا رفت تا لامبورگینی مشکی اش را از توی پارکینگ اختصاصی خانه بیرون بیاورد.
دنده عقب که گرفت و دور زد جلوتر رفتم و مشتاقانه برایش دست تکان دادم.
او هم برایم دستی تکان داد و بعد پایش را روی پدال گاز فشرد. با سرعت زیادی از محدوده ی دیدم محو شد.
چند دقیقه ای را به جای خالی اش زل زدم و سپس به داخل خانه برگشتم درب را بستم و فوری سیستم امنیتی را فعال کردم
داستی غذایش را تمام کرده بود.
روانه آشپزخانه شدم و روی صندلی پایه بلندِ پشتِ کانتر فرود آمدم.
ذهنم درگیر اتفاقاتِ شب گذشته و امروز صبح بود.
چرا با من این چنین مهربانی میکرد؟
مگر میشد علاقه ای به من نداشته باشد و به این رفتارها و حرکات بتوان گفت عادی؟ ممکن نبود که حسی به من نداشته باشد.
جوری که به من چسبید. طوری که در آغوشم آرام گرفت و این قدر آسوده و سنگین خوابید.
لحظه ای که سرش را روی سینه ام گذاشت، چندبار در ذهنم تکرار شد و بیش از پیش مطمئنم کرد او قطعاً به من علاقه مند بود. دوستم داشت، علت پشت این که ریسک کرد و من را به فرانسه آورد تا به چیزی که رؤیایش را نمیدیدم تبدیلم کند هم همین بود.
چون دوستم داشت و قلباً میخواست که خوشحالی ام را، خوشبختی را ببیند.
به خاطر من بارها به مادر و عمویش دروغ گفت. گناه کرد عذاب وجدان گرفت بیخوابی کشید
بردیا فرداد اسطورهام؛ یکی از معروف ترین و محبوبترین فوتبالیستهای ایران؛ دلش را به زن عموی سابقش باخته بود!
و من دیگر از این بابت، حتی ذره ای شک نداشتم!
•✓•✓•✓•✓•✓•✓•✓•✓•✓
رمان اجبار بیشتر از ۸۵۰پارت هست و فقط داخل pdf میتونید به صورت کامل بخونید
عزیزانی که دوست دارند رمان رو زودتر بخونند (بدون حذفیات) میتونند با مبلغ ۵۵هزارتومن تهیه کنند
[بخاطر قوانین ایتا رمان با حذفیات و تغیرات داخل کانال گذاشته میشه]
@hosseinzade_s
•••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓
💟 @proziba