ارسطو11آهنگزنگ.mp3
5.22M
📕🎙رمان صوتی:دنیای سوفی
📝نویسنده:یوستین گردر
🎤گوینده:مینادرودیان
💠فایل:11
-----------------------------------------------------
🔻به مابپیوندید 🔻
👇👇👇👇
@publiclibrcry2022
#رمان_صوتی_دنیای_سوفی
ارسطو11آهنگزنگ1.mp3
6.08M
📕🎙رمان صوتی:دنیای سوفی
📝نویسنده:یوستین گردر
🎤گوینده:مینادرودیان
💠فایل:11
-----------------------------------------------------
🔻به مابپیوندید 🔻
👇👇👇👇
@publiclibrcry2022
#رمان_صوتی_دنیای_سوفی
اندیشه ها باید همیشه به سوی آینده پیش رود. اگر خدا میخواست که انسان به گذشته باز گردد یک چشم، پشت سر او میگذاشت!
#ویکتور_هوگو
✨🌼✨🌼✨🌼✨
@publiclibrcry2022
امروز لبخند بزن بزار همه بفهمن تو
قوی تر از اون چیزی هستی که دیروز بودی...
سلام صبح شنبه و اولِ هفته تون
سرشار از موفقیت در کار و زندگی☕️
✨💞✨💞✨💞✨
@publiclibrcry2022
به نام خداوند زیبا سخن
خداوند آلاله ها در چمن...
آغاز میکنیم شنبه شانزدهمین
روز از اردیبهشت ماهِ زیبا را...
" اول هفته تون سرشار از موفقیت "
✨🌸✨🌸✨🌸✨
@publiclibrcry2022
❇️در زندگی ما نمی توانیم همه چیز را در کنترل خود داشته باشیم . گاه تلاش برای کنترل بیشتر ، شَوَندِ فرسودگی یا استرس و تنش می شود . در این هنگام بهتر است کمی آرام باشیم و ایمان داشته باشیم که همه ی آن چیزهای بیرون از کنترل درست می شوند . کمی رها کنیم و بگذاریم زندگی کار خودش را بکند .
☑️ عبارت تاکیدی ☑️
ایمان دارم که همه چیز درست خواهد شد .
خداوندا سپاسگزارم .
🍃✨🍃✨🍃✨🍃
@publiclibrcry2022
#عبارت_تاکیدی
💞💞
❇️چقدر زیباست حتما بخوانید...
ظهر یک روز سرد زمستانی، وقتی امیلی به خانه برگشت، پشت در پاکت نامه ای را دید که نه تمبری داشت و نه مهر اداره پست روی آن بود. فقط نام و آدرسش روی پاکت نوشته شده بود. او با تعجب پاکت را باز کرد و نامه ی داخل آن را خواند:
«امیلی عزیز،
عصر امروز به خانه تو می آیم تا تو را ملاقات کنم.
با عشق، خدا»
امیلی همان طور که با دست های لرزان نامه را روی میز می گذاشت، با خود فکر کرد که چرا خدا می خواهد او را ملاقات کند؟ او که آدم مهمی نبود. در همین فکرها بود که ناگهان کابینت خالی آشپزخانه را به یاد آورد و با خود گفت: «من، که چیزی برای پذیرایی ندارم! » پس نگاهی به کیف پولش انداخت. او فقط 5 دلار و 40 سنت داشت. با این حال به سمت فروشگاه رفت و یک قرص نان فرانسوی و دو بطری شیر خرید. وقتی از فروشگاه بیرون آمد، برف به شدت در حال بارش بود و او عجله داشت تا زود به خانه برسد و عصرانه را حاضر کند. در راه برگشت، زن و مرد فقیری را دید که از سرما می لرزیدند. مرد فقیر به امیلی گفت: «خانم، ما خانه و پولی نداریم. بسیار سردمان است و گرسنه هستیم. آیا امکان دارد به ما کمکی کنید؟»
امیلی جواب داد: «متاسفم، من دیگر پولی ندارم و این نان ها را هم برای مهمانم خریده ام».
مرد گفت: «بسیار خوب خانم، متشکرم» و بعد دستش را روی شانه همسرش گذاشت و به حرکت ادامه دادند.
همان طور که مرد و زن فقیر در حال دور شدن بودند، امیلی درد شدیدی را در قلبش احساس کرد. به سرعت دنبال آنها دوید: «آقا، خانم، خواهش می کنم صبر کنید». وقتی امیلی به زن و مرد فقیر رسید، سبد غذا را به آنها داد و بعد کتش را درآورد و روی شانه های زن انداخت.
مرد از او تشکر کرد و برایش دعا کرد. وقتی امیلی به خانه رسید، یک لحظه ناراحت شد چون خدا می خواست به ملاقاتش بیاید و او دیگر چیزی برای پذیرایی از خدا نداشت. همان طور که در را باز می کرد، پاکت نامه دیگری را روی زمین دید. نامه را برداشت و باز کرد :
«امیلی عزیز،
از پذیرایی خوب و کت زیبایت متشکرم،
با عشق، خدا»
💞💞💞💞💞💞
@publiclibrcry2022
#مطالب_مفید
Behnam-Bani-Akhmato-Va-Kon-320 (1).mp3
8.03M
بهنام بانی
اخماتو واڪن
💫✨
#آهنگ
📕کتاب:کوه پنجم
📝نویسنده:پائولو-کوئلیو
✍مترجم:حسین نعیمی
📖تعداد صفحات:264صفحه
---------------------------------------------------------
🔻به ما بپیوندید 🔻
👇👇👇👇
@publiclibrcry2022
#کوه_پنجم