فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخرش به اتهام تلاش ناموفق برای قتل
دستگیر شد😂
🆔 @Gizmiz100
🍉 قارپوز 🍉
#تست_هوش به جای علامت سوال چه عددی قرار میگیرد؟ 🆔 @Gizmiz100
#پاسخ
عدد 7
در رديف بالا هر دو اسلايس متناظر راست و چپ جمع ميشوند و جواب اسلايس متناظر آنها در پيتزاي وسط است.
در رديف پايين همين اتفات با اعمال تفريق انجام ميشود.
🆔 @Gizmiz100
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کارگر حرفه ای میدون تره بار😃👍
🆔 @Gizmiz100
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👏 این بزمجه تشنه تو کویر توران سر راه این دوستان قرار میگیره و اینجوری بهش آب میدن😍
🆔 @Gizmiz100
هدایت شده از قاصدک
#داستان
چرچیل سیاستمدار انگلیسی در کتاب خاطرات خود مینویسد:
زمانیکه پسر بچه ای یازده ساله بودم روزی سه نفر از بچه های قلدر مدرسه جلو من را گرفتند و کتک مفصلی به من زدند و پول من را هم به زور از من گرفتند. وقتی به خانه رفتم با چشمانی گریان قضیه را برای پدرم شرح دادم.
پدرم نگاهی تحقیر آمیز به من کرد و گفت: من از تو بیشتر از اینها انتظار داشتم؛ واقعا که مایه ی شرم است که از سه پسر بچه ی پاپتی و نادان کتک بخوری. فکر میکردم پسر من باید زرنگ تر از اینها باشد ولی ظاهرا اشتباه میکردم. بعد هم سری تکان داد و گفت این مشکل خودته باید خودت حلش کنی!
چرچیل می نویسد وقتی پدرم حمایتش را از من دریغ کرد تصمیم گرفتم خودم راهی پیدا کنم. اول گفتم یکی یکی میتوانم از پسشان بر بیایم. آنها را تنها گیر می آورم و حسابشان را میرسم اما بعد گفتم نه آنها دوباره با هم متحد میشوند و باز من را کتک می زنند. ن
اگهان فکری به خاطرم رسید! سه بسته شکلات خریدم و با خودم به مدرسه بردم. وقتی مدرسه تعطیل شد به آرامی پشت سر آنها حرکت کردم، آنها متوجه من نبودند. سر یک کوچه ی خلوت صدا زدم: هی بچه ها صبر کنید! بعد رفتم کنار آنها ایستادم و شکلاتها را از جیبم بیرون آوردم و به هر کدام یک بسته دادم.
آنها اول با تردید به من نگاه کردند و بعد شکلاتها را از من گرفتند و تشکر کردند. من گفتم چطور است با هم دوست باشیم؟ بعد قدم زنان با هم به طرف خانه رفتیم. معلوم بود که کار من آنها را خجالت زده کرده بود.
پس از آن ما هر روز با هم به مدرسه میرفتیم و با هم برمی گشتیم. به واسطه ی دوستی من و آنها تا پایان سال همه از من حساب می بردند و از ترس دوستهای قلدرم هیچکس جرات نمی کرد با من بحث کند.
روزی قضیه را به پدرم گفتم. پدرم لبخندی زد و دست من را به گرمی فشرد و گفت: آفرین! نظرم نسبت به تو عوض شد. اگر آن روز من به تو کمک کرده بودم تو چه داشتی؟ یک پدر پیر غمگین و سه تا دشمن جوان و عصبانی و انتقام جو. اما امروز تو چه داری؟! یک پدر پیر خوشحال و سه تا دوست جوان و قدرتمند.
دوستانت را نزدیک خودت نگه دار و دشمنانت را نزدیکتر!😐😐
🆔 @Gizmiz100
دعایت میکنم هر شب🙏 🌿به عطر میخک و مریم
الـهی در دلت هرگز❤️ 😊نباشد غصه و ماتم...
🌙شبتون بخیر🌙
🆔 @Gizmiz100
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واسه پروازه پرنده گاهی وقتا آسمون باش
بی دلیل و بی بهونه هر جا رفتی مهربون باش
تو یه ذره آسمون شی، آدما پرنده میشن
بذار آدمای دنیا آدمای بهتری شن
سلام. صبحتون زیبا ... 😊🌷❤️
🆔 @Gizmiz100
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایشون داره ورزش صبحگاهی میکنه😍
🆔 @Gizmiz100
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیویورک/پیرزنی که سرش بین در واگن مترو گیر کرده و عابران بی تفاوت از کنارش عبور میکنند
🆔 @Gizmiz100
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وضعیت کنونی خیلیامون در عصر یک روز داغ کرونایی تابستون
🆔 @Gizmiz100
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دزدیدن بعضی چیزا خیلی راحته😐
🆔 @Gizmiz100
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جالبناک
از زاویه متفاوت😃
🆔 @Gizmiz100
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امیدوارم تعداد این باباها خیلی کم باشه تو ایران😄😄
اون آخری تا مرز گریه رفت😑
🆔 @Gizmiz100
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فقط حرکت آخرش... آخر خلاقیت بود😃👍
#هنر
🆔 @Gizmiz100
#داستان
حاکمی هر شب در تخت خود به آینده دخترش می اندیشید که دخترش را به چه کسی بدهدتا مناسب او باشد.
در یکی از شبها وزیرش را صدا زد و از او خواست که شبانه به مسجد برود تا جوانی را مناسب دخترش پیدا کند که مناجات و نماز شب را بر خواب ترجیح دهد.
از قضا آن شب دزدی قصد آن مسجد را کرده بود تا هرچه گیرش بیاید از آن مسجد بدزدد.
پس قبل از وزیر و سربازانش به آنجا رسید.
در را بسته یافت واز دیوار مسجد بالا رفت و داخل مسجد شد.
هنگامی که دنبال اشیاء به دردبخور می گشت وزیر و سربازانش داخل شدند و دزد صدای در را شنید که باز شد. بنابراین راهی برای خود نیافت الا اینکه خود را به نماز خواندن مشغول کرد.
سربازان داخل شدند و او را در حال نماز دیدند،
وزیر گفت: سبحان الله! چه شوقی دارد این جوان برای نماز...
و دزد از شدت ترس هر نماز را که تمام می کرد نماز دیگری را شروع می کرد!
تا اینکه وزیر دستور داد که سربازان مراقب باشند همین که نمازی تمام شد نگذارند نماز دیگری را شروع کند و او را بیاورند،
و اینگونه شد که وزیر جوان را نزد حاکم برد .
و حاکم که تعریف دعاها و نمازهای جوان را از وزیر شنید، به او گفت: تو همان کسی هستی که مدتهاست دنبالش بودم و می خواستم دامادم باشد، اکنون دخترم را به ازدواج تو در می آورم و تو امیر این مملکت خواهی بود!
جوان که این را شنید بهت زده شد و آنچه دیده و شنیده بود را باور نمی کرد، سرش را از خجالت پایین آورد و با خود گفت:
خدایا! مرا امیر گرداندی و دختر حاکم را به ازدواجم در آوردی، فقط با نماز شبی که از ترس آن را خواندم!
اگر این نماز از سر صداقت و خوف تو بود چه به من می دادی و هدیه ات چه بود اگر از ایمان و اخلاص می خواندم؟!
🆔 @Gizmiz100
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی هر شب به آسمان نگاه می ڪنم
و می اندیشم در این آرامش شب
چه بسیار دلها ڪه غمگینند
خدایا تو آرام دلشان باش
و شب خود و دوستانم را
با یادت بخیر ڪن
شبتون آرام🌙
🆔 @Gizmiz100