#لقب_قائم
إلزام الناصب (عن تنزيه الخاطر) سئل
الصادق عليه السلام عن سبب القيام
عند ذكر لفظ القائم من ألقاب الحجّة
عليه السلام، قال: لأنّ له غيبة طولانيّة،
و من شدّة الرأفة إلى أحبّته ينظر إلى كلّ
من يذكره بهذا اللقب المشعر بدولته و
الحسرة بغربته، و من تعظيمه أن يقوم
العبد الخاضع لصاحبه عند نظر المولى
الجليل إليه بعينه الشريفة، فليقم و
ليطلب من اللّه جلّ ذكره تعجيل فرجه.
سوال شد از حضرت صادق علیهالسلام از
سبب قیام کردن هنگام بردن لفظ قائم که
از القاب حضرت حجّت است، حضرت در
حکمت این امر اینگونه فرمودند که:
«غیبت ایشان [امام زمان] طولانی است
و چون رأفت و مهر امام به کسانی که
دوستش دارند، زیاد است، هرکس او را
به این لقب ـ که اشاره به دولت ایشان
دارد و حسرت بر غربت ایشان را میرساند
ـ یاد کند، امام به او نظر میکند و از جمله
چیزهایی که نشان تعظیم است،برخاستن
بنده هنگام نگاه کردن مولا به او است.
📚 منتخب الأثر لصافي ج٣ ص٢٢٦
📝 اولین باری که با هم بیرون رفتیم، گلزار شهدا بود. پنج نفر بودیم. همانطور که به قبور مطهر شهدا سر میزدیم، به مزار شهید نیری رسیدیم. یکی از ما گفت: کی روضه میخونه؟ همهی ما بهانه آوردیم که روضه نخونیم. اما آرمان داوطلب شد. از او پرسیدیم: چه روضهای میخونی؟ گفت: روضه خانم رقیه سلاماللهعلیها...
خیلی حضرت رقیه(س) را دوست داشت...🥀
#شهید_آرمان_علی_وردی
🔶اگر این را بخورید شهید می شوید!
یک شب چغندر پخته بودند که مجید گفته اگر این را بخورید شهید می شوید. بعضی از آنها نخورده بودند. همه آنهایی که خورده بودند شهید شده بودند و آنها که برگشته اند امروز خیلی ناراحت بودند.
🔶بچه 17ساله که در کما بود را شفا داد
سجاده مجید هنوز بعد از 2 سال بوی حرم حضرت رقیه(س) را می دهد. بچه 17ساله که در کما بوده را شفا داده است.
10.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📩 آخرین سفری که با هم رفتیم، سفر قم و جمکران بود. داخل اتوبوس هم موقع رفت و هم موقع برگشت کنار هم نشسته بودیم. روضهای از حضرت رقیه(سلام الله علیها) رو کلیپ کرده بودند که دختر بچهها این شعر: حالا اومدی حالا که دیگه رقیه افتاده از پا اومدی رو میخوندند... آرمان از این کلیپ خیلی خوشش اومده بود و میگفت: خیلی گریه کردم، خیلی قشنگ بود...
آرمان عاشق حضرت رقیه(س) بود.❤️
نیت کنیم که تا شب ثواب تمام کارهایی که میکنیم رو هدیه کنیم به یک #شهید...
بیاد شهید سیف الله شیعه زاده❤️
❤️شستن دیگ ها...
آقا حامد سال ها تو هیئت فاطمیه (س) طالقانی تبریز به عزاداری مشغول بود.
وقتی ایام محرم می شد یکی از چرخ های مخصوص حمل باندها رو برای خودش بر میداشت و وظیفه حمل اون چرخ رو به عهده میگرفت.
با عشق و علاقه خاصی هم این کار رو انجام می داد.
وقتی عاشورا می شد برای هیئت چهار هزار تا نهار میدادیم که حامد منتظر می شد همه کم کم برن... تا کار شستن دیگ ها رو شروع کنه... با گریه و حال عجیبی شروع به کار می کرد...
بهش میگفتن آقا حامد شما افسری و همه میشناسنتون بهتره بقیه این کارو انجام بدن.
می گفت: "اینجا یه جایی هست که اگه سردارم باشی باید شکسته شوی تا بزرگ بشی"
و همینطور می گفت: "شفا تو آخر مجلسه، آخر مجلسم شستن دیگ هاست و من از این دیگ ها حاجتم رو خواهم گرفت"
که بالاخره این طور هم شد...
این شهید بزرگوار در سوریه دو چشم و دو دست خودشون رو از دست دادن و بدنشون پر از ترکش بود...
ایشون رو در ایران در بیمارستان بقیهالله تهران بستری کردند و بعد از چند روز به شهادت رسیدند.