eitaa logo
مدرسه بصیرت
404 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
439 ویدیو
51 فایل
بصیرت و پیشرفت اسلامی تحول در تعلیم و تربیت ارتباط: @jahadii_313 ۰۲۵۳۲۶۰۲۸۵۲
مشاهده در ایتا
دانلود
‌‌‌‌🍃بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد 🍃دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد ╔═🌿🌸🌿 ═════════╗ 🆔 @qom_bassirat313 ╚══════🌿🌸🌿 ════╝
🥀با فاطمه هم نامی و این حکمتی دارد هرچند از روی ادب ام البنین باشی ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ (سلام الله علیها)تسلیت باد https://eitaa.com/joinchat/1772224568C795c05398d
| از چیزی نمی‌ترسیدم 💌 برش‌هایی از زندگی‌نامه خودنوشت حاج‌قاسم سلیمانی 1️⃣ روستازاده قهرمان 🌱 عاشق فرارسیدن بهار بودم، زمستان ما بسیار سخت بود. و پلاستیکی که به آن «بشور و بپوش» می‌گفتیم و ایران، زنِ کرامت، آن را می‌دوخت، بدون هرگونه زیرپوش یا روپوش به تن ما بود. بعضی وقت‌ها از شدت سرما، چادر شب یا چادر مادرمان را دورمان می‌گرفتیم. ⭐ مادرم با چارقَدِ خودش دور سرم را محکم می‌بست که به تعبیر خودش، باد توی گوش‌هایم نرود. از شدت سرما دائم در حال دندان گریچ* بودیم. مادرم زمستان‌ها مقداری مائده* خشک‌شده که مثل سنگ بود (شلغم پخته‌شده خشک‌شده) به ما می‌داد. جویدن یک شلغم نصف روز طول می‌کشید. مقداری شیشْت (سنجد) و گندم برشته و مغز هم، بعضی وقت‌ها می‌داد و بعضی وقت‌ها نمی‌داد. ❄️ عمدتأ زمستان‌ها من و خواهر و برادرانم سيبو (سیب‌زمینی) زیر آتش چال می‌کردیم، می‌پختیم و می‌خوردیم. به محضی که آسمان باز می‌شد، به سمت آفتاب می‌رفتیم و کنار خانه صمد که برِ آفتابی خوبی داشت، رو به آفتاب، خودمان را گرم می‌کردیم. 😇 کم‌کم که بزرگ شدم، زمستان‌ها بازی ما برف بازی و کاگوبازی* بود. حسین جلالی از زردلو* می‌آمد و با بچه‌ها بازی می‌کرد. با بی‌رحمی، همه را می‌زد! برای فرار از زمستان و سردیِ شديد آن و سختی، ما در آرزوی فرارسیدن فصل بهار بودیم. 🍃 بهار برای ما فصل نعمت بود: اولاً فرار از سرمای جان‌سوز زمستان و دوم اینکه فصل کوچ ما بود. به محض اینکه نوروز تمام می‌شد، پس از اتمام سیزده که زن‌ها معتقد بودند نحس است، ایل ما کوچ می‌کرد به سمت ارتفاعات تَنگَل*: جنگلی تُنُک* با بادام‌های وحشی که در فصل بهار چادرکَن* می شد و باغ بزرگی در تنگل که انواع میوه‌ها را داشت. 🌄 دره عمیق و سرسبز و پر از گردوی بُندر* که از شدت درهم‌تنیدگیِ درختان گردو، آفتاب داخل آن نمی‌افتاد و ده‌ها چشمه‌سار آب از دره‌های کوچک آن جاری بود و رودخانه کوچکی را تشکیل می‌داد. بیدهای بسیار بلند و سپیدارهای سر به فلک کشیده باغ، سایه بسیار بزرگی را درست می‌کرد. 🔺 مادرم پَلاس* را لب جوی آب میزد و جُغ‌ها را می‌کشیدند. صدای شُرشُر و غلتان آب که از وسط چادر سیاه ما عبور می‌کرد، صفایی می داد؛ اگرچه فقر و زحمت زیاد، فرصت درک این صفا را نمی‌داد. *دندان گریچ: همان دندان قريچو یا دندان قروچه *مائده: خوراکی، در معنای عام آن *کاگوبازی: یا کوگ بازی یا کوگوبازی شاید به‌معنای کَبک‌بازی باشد. در منطقه برفی رابُر، کبک زیاد است. کبک‌ها، گاهی از ترس، سرشان را زیر برف می‌کنند یا در برف قایم می‌شوند. کودکان منطقه هم «قایم باشک بازی» را به این نام می‌خواندند *زرلو: یکی از دهستان‌های بخش هنزا در منطقه بافت *تَنگل: تنگل هونی، در ۶کیلومتری جنوب‌شرقی شهر رابر، منطقه ‌ی است پربرف و پرگیاه که مقصد قشلاق عشيرة آنان بوده است. *تنک: کم‌پشت و نانبوه *چادرکَن: در زبان محلی، چادرکن یعنی پر از گل و شکوفه *بُندر: بندر هنزا در ۳۰ کیلومتری شهر رابر مدنظر است. بندر (بن دره) آغاز و ورودی دره را می‌گویند که جایی است خنک و بی‌آفتاب *پلاس: یا سیاه‌چادر عشایری سرپناه اصلی کوچ‌نشینان است. آن را با موی بز می‌بافند و با یک چوب عمود در وسط و چند چوب و طناب در اطرافش سرپا می‌کنند *جُغ: حصاری بوده که با نی می‌ساختند و دور سیاه چادر (پلاس) می‌کشیدند. 🍃🍂🍃🍂🍃 ✅ادامه دارد.... 🌱@qom_bassirat313
| از چیزی نمی‌ترسیدم 💫 برش‌هایی از زندگی‌نامه خودنوشت حاج‌قاسم سلیمانی 2️⃣ نوجوان پرتلاش 💶 پدرم نهصد تومان بدهکار بود. به همین دلیل، هی به خانه کدخدا رفت‌وآمد می‌کرد که به نوعی حل کند. بدهي پدرم مرا از مادرم بیشتر نگران کرد. به خاطر ترس از به زندان افتاد پدرم، بارها گریه کردم. 📦 بالاخره، برادرم حسین تصمیم گرفت برای کارکردن به شهر برود تا شاید پولی برای دادن قرض پدرم پیدا کند. او با گريه مادرم بدرقه شد. رفت. پس از دو هفته بازگشت. کاری نتوانسته بود پیدا کند. حالا ترسم چندبرابر شده بود. تصمیم گرفتم من به شهر بروم و به هر قیمتی، قرض پدرم را ادا بکنم. پدر و مادرم هر دو مخالفت کردند. من، تازه، وارد چهارده سال شده بودم؛ آن هم یکی بچه ضعیف که تا حالا فقط رابُر را دیده بود. 🙏 اصرار زیاد کردم، با احمد و تاجعلی که مثل سه برادر بودیم، با هم قرار گذاشتیم. راهی شهر شدیم، با اتوبوس مهدی‌پور درحالی که یک لحاف، یک سارُق* نان و پنج تومان پول داشتم. مادرم مرا همراه یکی از اقواممان کرد. به او سفارش مرا خیلی نمود. 🚌 اتوبوس، شب به شهر کرمان رسید. اولین بار ماشین‌هایی به آن کوچکی می‌دیدم (فولکس و پیکان). محو تماشای آن‌ها بودم که اتوبوس روی میدان باغ ایستاد. همه پیاده شده بودند، جز ما سه نفر. با هم پیاده شدیم روی میدان، با همان لحاف‌ها و دستمال‌های بسته‌شده از نان و مغز پنیر. هاجوواج مردم را نگاه می‌کردیم، مثل وحشی‌هایی که برای اولین بار انسان دیده‌اند! ⚪ گوشه میدان نشستیم. از نگاه آدم‌هایی که رد می‌شدند و ما را نگاه می‌کردند، می‌ترسیدیم. مانده بودیم کجا برویم. خانه عبدالله تنها نشانی آشنای ما بود؛ اما من و آن دو، نه بلد بودیم سوار تاکسی شویم و نه آدرس می‌دانستیم. نوروز که مادرم ما را با او فرستاده بود و چند بار به شهر آمده بود، وارد. جلوی یک ماشین کوچک نارنجی را گرفت که به او «تاکسی» می‌گفتند. گفت: «تاکسی، تهِ خواجو.» 🚕 تاکسی ما چهار نفر را سوار کرد. به سمت خواجو راه افتاد. کمتر چند دقیقه آخرین نقطه شهر کرمان بودیم. از تاکسی پیاده شدیم و بر اساس راه‌بلدیِ نوروز به سمت خانه عبدالله راه افتادیم. به سختی می‌توانستم کوله‌ام را حمل کنم. به هر صورت به خانه عبدالله رسیدیم. سه چهار نفر دیگر هم از همشهری‌ها آنجا بودند. 🌺 عبدالله به خوبی استقبالمان کرد. با دیدن عبدالله سعدی گُل از گلمان شکُفت. بوی همشهری‌ها، بوی مادرم، فامیلم، بوی ده را استشمام کردم و از غربت بیرون آمدم. 😟 همه معتقد بودند کسی به من و تاجعلی کار نمی‌دهد. احمد در خانه یک مهندس مشغول به کار شد. شب، سیری نان و ماست خوردیم و از فردا صبح شروع به گشت برای کار کردم. علیجان که زودتر آمده بود، راهنمای خوبی بود. در هر مغازه و کافه و رستوران و کارگاه را می‌زدم و سؤال می‌کردم: «آیا کارگر نمی‌خواید؟» همه یک نگاهی به قد کوچک و جُثّه نحيف من می‌کردند و جواب رد می‌دادند. 🏫 آخر، در یک ساختمان درحال ساخت وارد شدم. چند نوجوان و جوان سیاه‌چُرده (سبزه) مثل خودم، اما زبل و زرنگ، مشغول کار بودند. یکی با استَمبُلی سیمان درست می‌کرد. آن یکی با سیمان را حمل می‌کرد. دیگری آجر می‌آورد دم دست. نوجوان دیگری آن‌ها را به فرمان اوستا بالا می‌انداخت. استادعلی، که صدازدن بچه‌ها فهمیدم نامش «اوستا علی» است، نگاهی به من کرد و گفت: «اسمت چیه؟» گفتم: «قاسم.» - چند سالته؟ گفتم: «سیزده سال.» - مگه درس نمیخونی؟ - ول کردم. - چرا؟ - پدرم قرض دارد. 🥺 اشک در چشمانم جمع شد. منظره دست‌بندزدن به دست پدرم، جلوی چشمم آمد. اشک بر گونه‌هایم روان شد و دلم برای مادرم هم تنگ شده بود. گفتم: «آقا، تو رو خدا، به من کار بدید!» اوستا که دلش به رحم آمده بود، گفت: «میتونی آجر بیاری؟» گفتم: «بله.» گفت: «روزی دو تومان بهت میدم، به‌شرطی که کار کنی.» خوشحال شدم که کار پیدا کرده‌ام. اوستا صدایش را بلند کرد: «فردا صبح ساعت هفت، بیا سر کار.» گفتم: «فردا اوستا؟» یادم آمد شهری‌ها به «صبح» می گویند «فردا». گفتم: «چشم.» خوشحال به سمت خانه عبدالله، استراحتگاه محلی‌ها، راه افتادم. خبر کار پیداکردن را به همه دادم. ☀️ صبح راه افتادم. نیم ساعت زودتر از موعد اوستا هم رسیدم. کسی نبود. پس از بیست دقیقه، یکی دیگر از شاگردها آمد. کم‌کم سروكله اوستا پیدا شد. شروع کردم به آوردن آجرها از پیاده‌رو به داخل ساختمان. دست‌های کوچک من قادر به گرفتن یک آجر هم نبود! به هر قیمتی بود، مشغول شدم. نزدیکی‌های غروب، اوستا دو تومان داد و گفت: «صبح دوباره بیا.» 🍃🍂🍃🍂🍃 ✅ادامه دارد.... 🌱@qom_bassirat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎁🍃 🌸 🎉 🌈 🌼 🎈🎊 🍃 🌸 🎉 🌈 🌼 🎈🎊 🌸 🎉 🌈 🌼 🎈🎊 🎉 🌈 🌼 🎈🎊 🌈 🌼 🎈🎊 🌼 🎈🎊 🎈🎊 🎊 💠بسم‌الله الرحمن الرحیم💠 سلام 🌱سلام🌱 📣📣📣خبر داریم خبر...📣📣📣 البته این بار برای مادران نازنین!🥰 خبر اینکه... به مناسبت 💖میلاد منور سرور زنان دو جهان حضرت زهرا (سلام الله علیها) که در پیش رو داریم و اهمیت تکریم جایگاه رفیع مادر💖، شما مادران گرانقدر و دوست‌داشتنی دعوتید به 🎊محفل جشن و دورهمی مادران بصیرتی🎊 همراه با👇👇👇 🎤🎶مولودی خوانی🎤🎶 🏐🎈مسابقه پر هیجان مادران🏐🎈 🌈🦋هنرنمایی دلبندانمان 🦋🌈 و... 📍مکان👈نمازخانه‌ی طبقه‌ی بالای مدرسه 📅 زمان👈 دوشنبه ۴ بهمن ۱۴۰۰ ⏰ساعت حضور 👈 ۹:۴۵ 🕙ساعت شروع👈 رأس ۱۰ ♦️منتظر حضورسبز تک تک شما عزیزان هستیم و پیشاپیش، از اینکه به ساعت شروع برنامه توجه دارید، کمال تشکر را داریم⚘
‌‌‌‌🍃بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد 🍃دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد ╔═🌿🌸🌿 ═════════╗ 🆔 @qom_bassirat313 ╚══════🌿🌸🌿 ════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ روز ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام‌الله علیها، به نام روز مادر هم خوانده شده است. 🔺 این انتخاب شایسته، بهانه‌ای است برای نگاهی دوباره به نقش مادری موفق‌ترین مادر هستی. 🔺 ام‌ابیها، نقش مادری‌اش را با مراقبت‌های مادرانه از حضرت رسول(ص) آغاز کرد و در طول زندگی خویش، پرورش‌ دهنده گل‌های یاسی بود که عطر وجودشان تا پایان تاریخ به مشام می‌رسد.🌺🌺🌺 ✅مادر پنج فرزند با شمارش حضرت محسن(ع)، برترین بانوی دوسرا، پذیرای نقش مادری پنج فرزند بود که دو نفر از آنان، به مقام امامت نائل آمدند. آمادگی برای پذیرش این تعداد فرزند، با وجود سن اندک، نکته‌ای قابل توجه و نشان از علاقه‌مندی بانو به این نقش است 🔺پرورش کودکان مقتدر و مؤثر فارغ از نگاه قدسی به فرزندان حضرت فاطمه(س) باید گفت که روش تربیتی بانو، سبب شد تا فرزندانی موفق، اثر گذار، مقاوم در برابر مشکلات، موحد، مبارز و با سطح بالایی از همکاری اجتماعی پرورش یابند. 🔺نمونه‌ای از این موفقیت را در روحیه و شخصیت عقیله بنی‌هاشم حضرت زینب(س) مشاهده می‌کنیم که با درک صحیح از موقعیت‌هایی که در زندگی با آن روبرو بوده‌اند، توانستند از عهده نقش‌های گوناگون به خوبی برآیند و جامعه را به سمت صلاح و سعادت سوق دهند. نقش آموزشی و تربیتی این دختر گرانمایه در جامعه‌ای که می‌زیستند، خود نمونه‌ای از تربیت موفق است. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌹🌹سالروز میلاد با سعادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و روز مادر مبارک و فرخنده باد.🌷🌷 ‌‌‌‌ ╔═🌿🌸🌿 ═════════╗ 🆔 @qom_bassirat313 ╚══════🌿🌸🌿 ════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸خبر 📣📣 خبر 🌸 یه خبر خوب عیدتون مبارک به باباهای خوب و مامانای مهربون خبر بدید 🌸👇🏻👇🏻🌸
🌿📣📣 اطلاعیه 📣📣🌿اطلاعیه همراهان گرامی، سلام علیکم در روز میلاد با برکت 🌺حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) به اطلاع می رسانیم : همزمان با میلاد با سعادت 🌺امیر مؤمنان علی (علیه السلام) 🍃پیش ثبت نام مدارس تربیتی_آموزشی «بصیرت »آغاز می شود.🍃 ✨ برمبنای سند تحول آموزش و پرورش ✨ 💫منتظر اطلاعیه های بعدی در این زمینه باشید.✨ از همراهی شما سپاسگزاریم.💫 ❇️🍃 🌱 🌸🕊🕊🕊🌸 〰️〰️〰️〰️🦋〰️〰️〰️〰️ https://eitaa.com/qom_bassirat313
خدا صلى الله علیه و آله : مَن کانَ لَهُ ابنَهٌ فَاللّهُ فی عَونِهِ ونُصرَتِهِ ، وبَرَکَتِهِ ومَغفِرَتِهِ . هر که داشته باشد ، خداوند در پى یارى ، ، برکت و آمرزش اوست. ╔═🌿🌸🌿 ═════════╗ 🆔 @qom_bassirat313 ╚══════🌿🌸🌿 ════╝
💠 برای داشتن نشاط روحی به مهارت خویشتن‌داری نیازمند است و برای رسیدن به مقامات عالی معنوی به خویشتن‌بانی نیاز دارد. 🔆 چنین مادرِ مراقب و مقاومی سرچشمۀ معنویت و شخصیت خودساخته برای تمام اعضاء خانه خواهد شد. بخشی از این آمادگی باید قبل از ازدواج در خانه و مدرسه به دست آمده باشد. https://eitaa.com/joinchat/1772224568C795c05398d
‌‌‌‌🍃بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد 🍃دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد ╔═🌿🌸🌿 ═════════╗ 🆔 @qom_bassirat313 ╚══════🌿🌸🌿 ════╝
برای سقوط یک عیب بسه- @Aminikhaah.mp3
1.75M
🎙 🔷 راه نجات از سقوط ✨ ‌‌〰️〰️〰️〰️🦋〰️〰️〰️〰️ https://eitaa.com/qom_bassirat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا