eitaa logo
مرکز ۳ کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان قم
365 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
377 ویدیو
17 فایل
مرکز شماره ۳ کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان استان قم بلوار ۱۵ خرداد، کوچه ۵۲،روبروی فضای سبز ☎️شماره تماس ۰۲۵۳۷۲۲۸۲۱۱ شش ماه اول سال ساعت ۸ تا ۱۴ شش ماه دوم شنبه ، یکشنبه،دوشنبه ساعت ۱۰ تا ۱۶ سه روزبعد ساعت۸تا۱۴ @Mmirsoltani ارتباط با مدیر کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
85.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در نشست ادبی داستان «باغ کیانوش» همزمان با اکران فیلم سینمایی با حضور علی اصغر عزتی پاک در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان استان قم چه گذشت...؟ 🎞🎥📽
🔻هم‌زمان با هفته ی کتاب و کتابخوانی ، عضویت در تمامی مراکز فرهنگی‌هنری کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان سراسر کشور در روز ۲۹ و ۳۰ آبان رایگان است. 🔸علاقه‌مندان برای ثبت‌نام رایگان در مراکز کانون باید روز ۲۹ و ۳۰ آبان ۱۴۰۳ به پرتال اینترنتی کانون به نشانی https://kpf.ir/ بخش ثبت‌نام مراجعه و یکی از مراکز نزدیک به محل سکونت خود را انتخاب و روند عضویت در آن مرکز را کامل کنند. 🔴کد تخفیف ketab1403
نام کتاب: راز جنگل هزاردستان نویسنده: لوس استرینج مترجم: ندا منعم گروه سنی: نوجوان مربی : خانم رستمی مربی فرهنگی ادبی خلاصه کتاب: هنریا دختربچه ای است که تازه دارد دنیا را تجربه می کند . درست در سنی که اگر شرایط محیط بخصوص محیط خانواده نامساعد باشد کودک به خصوص دختر، تنهایی را همراه با وحشت تجربه می‌کند و این حس می‌تواند تلخ و آسیب زننده باشد . در داستان جنگل هزار دستان پدر برای کار به خارج از کشور رفته است و مادر بیمار است . پرستار آنقدر درگیر خواهر کوچکتر و مسائل خانه است که نمی‌تواند به هنریا رسیدگی کند. هنریا در خانه جدیدشان که نام آن خانه امید است تجربه‌های جدیدی و گاه ترسناک تجربه می کند. هنریا ،رد یک دود را می‌گیرد و وارد جنگل هزاردستان می‌شود . _کتاب_و_کتابخوانی @qomkpf3
هیئت محبین حضرت زینب سلام الله علیها https://www.mohebinzeinab.ir/
🔸🔸🔸 نام‌ کتاب: شهر بی خاطره نویسنده:ناصر یوسفی تصویرگر: اکبر نیکان پور گروه سنی: ب و ج 🔸🔸🔸 مربی:خانم نصیری مربی فرهنگی ادبی 🔸🔸🔸 موضوع کتاب: داستان درباره جنگ خلاصه کتاب: نوید با خانواده‌اش از شهری که در آن متولد و بزرگ شده بود، به زادگاه پدر و مادرش مهاجرت می‌کند. بخشی از کتاب به مرور خاطرات پدر و مادر نوید می‌گذرد که به دلیل جنگ، مجبور شده بودند به شهر دیگری مهاجرت کنند. نوید در شهر قدم می‌زد. همه‌جا برایش غریب و ناآشنا بود. اما در ادامه داستان، نوید با پسری دوست می‌شود و حس غربت او در شهر به حس آشنایی تبدیل می‌شود. .... _کتابخوانی
مشارکت اعضا در فضا سازی مرکز @qomkpf3
حضور مدیر کل محترم استان در مرکز ۳
📘عنوان کتاب: ققنوس همین جاست 📝نویسنده: فاطمه سرمشقی 🗒گروه سنی : ۹ تا ۱۱ سال 🔖موضوع: فداکاری،ریشه میگیردو می ماند. 🔸🔸🔸 مربی: خانم گیمدی مربی مرکز۸ 🔸🔸🔸 خلاصه داستان: در ابتدا داستان دو دختر به نام‌های ماهتیسا و سودابه روایت می‌شود که هردو مشکلات خودشان را دارند. ماهتیسا به علت اتش‌سوزی خانه، چهره‌اش می‌سوزد و با پذیرفتن چهره‌ی جدیدش دست و پنجه نرم می‌کند. سودابه نیز که پدرش را از دست داده است، نیاز به پیوند قلب دارد و بعد از پیوند قلبی جدید، مدام چیز‌های عجیبی می‌بیند که کسی آنها را باور نمی‌کند. سودابه روز. بعد از عمل مدام کابوسی تکراری میبیند، دختری که در اتش می سوزد و مردی که پشت او ایستاده و دستش را به سمت دختر در اتش دراز کرده. راز این کابوس با همزمانی حادثه اتش سوزی و پیوند قلب ارتباط دارد. باید ببینیم کتاب چگونه سرنوشت این دو دختر از دنیاهای متفاوت را به همدیگر رقم می‌زند.
به گزارش اداره کل روابط عمومی و امور بین‌الملل کانون، نوجوانان و علاقه‌مندان به کتاب می‌توانند؛ متن رمان «باغ کیانوش» نوشته علی‌اصغر عزتی‌پاک به‌مدت ۶۰ ثانیه و ضبط آن به‌صورت صوتی، در این پویش شرکت کنند. شرکت‌کنندگان می‌توانند با خواندن جمله‌ای که در ادامه این خبر آمده است در پایان فایل صوتی خود، یکی از دوستان، نزدیکان و یا اعضای خانواده را به حفظ و ادامه این پویش دعوت کرده و فایل را در برنامه «ماهک» به نشانی cafebazaar.ir/app/com.dabestaniha.mahak بارگذاری کنند و کد تخفیف تماشای فیلم را هدیه بگیرید. جمله دعوت: (نام و نام خانوادگی فرد مورد نظر)... این قطعه از کتاب «باغ کیانوش» را به تو تقدیم کردم و از تو دعوت می‌کنم که به این باغ سر بزنی و ادامه‌ی پویش باغ کیانوش باشی. پویش کتابخوانی «باغ کیانوش» ۲۳ تا ۳۰ دی ۱۴۰۳ برگزار می‌شود و برگزیدگان در روزهای دهه مبارک فجر امسال معرفی خواهند شد.
🌱🌸 روز سه شنبه تون بخیر روزتون ختم به زیباترین خیرها امیدوارم امروز حاجت دل پاک و مهربانتون با زیباترین حکمتهای خدا یکی گردد آرامش نصیب حالتون 🌸🌱 🍃 بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ 🍃 🤲 الهی به امید تو 🗓 امروز سه شنبه 6 آذر1403 23 جمادی الاول 1446 25 نوامبر 2024 🍃🌸🍃🌸🌸
به مناسبت هفته بسیج زندگینامه ی شهید مهندس مهيار مهرام را براتون به اشتراک میذارم مطالعه بفرمایید .التماس دعا 🤲
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🔰داستان زندگی شهیدی که معتاد+تارک‌الصلات بود... 💢از اعتياد و تارک الصّلاة بودن تا شهادت. روايت شهیدی که خانواده اش در تشييع و تدفين پيکر پاکش شرکت نکردند!!! 🔻شهید مهندس مهيار مهرام 🔹🔸🔹🔸🔹 ♻️از یوسف‌آباد تا دانشگاه برایتون انگلیس از دوره دبستان تا دوره دبيرستان باهم بوديم. ما ۳ تا رفيق بوديم که هيچ وقت از هم جدا نمي شديم. توي محلّه يوسف آباد تهران، شب و روز باهم بازي مي کرديم و درس مي خوانديم. البتّه هوش و استعداد مهيار از همه دوستان ما بيشتر بود. او کمتر از ما درس مي خواند و نمره اي بهتر از ما مي گرفت. از طرفي خانواده ي آن ها، خيلي اهل مُد روز و... بودند. من و شهريار و مهيار، سال ۱۳۵۲ باهم ديپلم گرفتيم. ♦️ پدر مهيار بلافاصله کارهاي پسرش را انجام داد. مهيار از ما خداحافظي کرد و رفت. او در دانشگاه برايتون انگليس در رشته هوافضا مشغول تحصيل شد. سال ۱۳۵۴ بود که روزنامه ها نوشتند: يک دانشجوي ايراني به نام مهیار مهرام در انگليس به خاطر مصرف زياد مواد مخدر به حالت کما رفت! خيلي براي دوست قديمي خودم نگران شدم. اما خدا را شکر او حالش خوب شد و سال ۱۳۵۶ به ايران برگشت. 🔸همسر انگليسي او هم به نام جِين همراهش آمده بود. مهيار و خواهران و برادرانش در قيد و بند مسائل ديني نبودند. مهيار مدتي در شرکت فيليپس و بعد در دفتر شرکت هواپيمايي پان آِمريکَن در تهران مشغول شد. با پيروزي انقلاب، دفتر هواپيمايي تعطيل شد و مهيار در يک هتل مشغول به کارشد. در زماني بخاطر اعتیاد مهيار دستگير و زنداني شد. در زندان و بين معتادهايي که ترک کرده بودند مسابقه اي برگزار شد و نفرات اول آزاد شدند. مهيار هم از زندان آزاد شد. در اين فاصله جنگ شروع شده بود، من هم راهي مريوان شدم و همراه با حاج احمد متوسليان و در واحد مهندسي سپاه، مشغول فعاليّت بودم. 🔹ارتباط ما با يکديگر کمتر شده بود. او موضع گيري هاي سياسي ضدّ نظام داشت و از منافقين حمايت مي کرد. اما با اين حال، وقتي به مرخصي آمده بودم، به ديدن مهيار رفتم. خانم او ايران را ترک کرده و به انگليس رفته بود. پدر مهيار با من صحبت کرد و گفت: پسرم به خاطر مهندسي در رشته هوا و فضا، قصد استخدام در يگان بالگرد صدا و سيما را داشت، اما به خاطر موضوع اعتياد، نمي تواند استخدام شود. 🌤 پدر مهيار با ناراحتي از من خواست کاري براي مهيار انجام دهم. با مهيار صحبت کردم. گفتم: من مي خوام برم جبهه، مياي با هم بريم؟ او هم که توي حال خودش نبود گفت: باشه. خانواده مهيار از او قطع اميد کرده بودند، با اين خبر خوشحال شدند. انگار مي خواستند يک جوري از دست او راحت شوند! فردا صبح، قبل از اذان آمدم منزل آنها ، يک ساعت طول کشيد تا مهيار از خانه بیاید بیرون! ✨پدرش گفت این دفعه چهاردهم است که قصد ترک کردن دارد و قرص هایی داد تا در شرايط خيلي سخت اين قرص های ترک را به او بدهم. وقتي راه افتاديم، با خودم گفتم: عجب اشتباهي کردم، حالا آبروي خودم را هم مي برم. بعد گفتم: مهيار، تو اگر شده الکي دولّا راست شوي، بايد بغل من بايستي نماز بخواني، وگرنه بر مي گرديم. شب رسيديم به يکي از مقرها. من مشغول نماز شدم. مهيار هم که حسابي خمار بود، زير چشمي من را نگاه مي کرد. بعد از نماز برگشت و گفت: ببين، نمازت غلط بود. تو يه بار دولّا شدي، اما ۲ بار سرت رو زمين گذاشتي! 🌿 با تعجّب نگاهش کردم. يعني اين پسر رکوع و سجود و اعمال نماز را هم بلد نيست!؟ فردا رفتيم يکي از مقرهاي سپاه مريوان، به دوستم گفتم: اين آقا که همراهم آمده مريضه، اگه حالش بد شد يه دونه از اين قرص ها بهش بده. آن روز وقتي من نماز مي خواندم، مهيار هم کنار من ايستاد. او هيچ چيزي از نماز بلد نبود. به من گفت: توي نماز چي ميگي؟ بين ۲ نماز چه دعايي مي خوني؟ روز بعد بردمش يه مقرّ ديگه و همينطور تا ۷ روز او را جا به جا کردم تا کسي به مشکل او پي نَبَرد. روز هفتم حال و روز مهيار بهتر شد. گفت: من ديگه ترک کردم، ديگه خماري ندارم . پدرش به من گفته بود وقتي مهيار ترک کنه، به خوراک مي افته و بايد حسابي غذا بخوره. من هم چند کارتن تن ماهي با روغن زيتون براي مهيار گرفتم. او حسابي غذا مي خورد. 🔹مهيار را به يکي از مقرهاي کوهستاني بردم. آنجا بالاي ارتفاع بود و چند متر برف نشسته و شرايط بسيار سختي داشت. آن ايام زمستان سال ۱۳۶۰ بود. مهيار در آن مقرّ کوهستاني در کنار چند بسيجي و مجاهد عراقي در واحد مخابرات مشغول شد. ✨ادامه 👇👇👇👇
هوش و استعداد خاصي داشت. رمزهاي بي سيم را سريع حفظ مي کرد. شب اول از سرما ترسيده بود. اما رفته رفته به آنجا عادت کرد . مدتي بعد به سراغ او رفتم. با بسيجي ها حسابي جور شده بود. با برخي از آنها صحبت مي کرد و مسائل و مشکلات ديني خودش را مي پرسيد. 🦋به نماز خواندن او نگاه کردم. انگار يک عمري نمازخوان بوده! مانند بقيه بسيجي ها شده بود. يک ماه بعد، که از ترک مواد توسط مهيار مطمئن شدم، بي سيم زدم و گفتم: عصر بيا پايين، مي خوايم بريم تهران. توي راه هم گفتم: تو ديگه پاک شدي، برو دنبال کار استخدام. عصر روز بعد توي خانه بودم که مهيار تماس گرفت. با عصبانيت گفت: امير اگه شما نميري منطقه، من فردا بر مي گردم. بعد با عصبانيت ادامه داد: اين خواهراي من هيچي نمي فهمن. يه مشت جَوون دارن اونجا جون ميدن و نون خشک مي خورن تا اينها توي آرامش باشن، امّا اينها نمي فهمن. انگار توو اين مملکت نيستن! فردا با مهيار برگشتيم. نماز اول وقت او ترک نمي شد. حالا او به من تذکّر مي داد که نماز اول وقت و... را رعايت کن. مهيار ديگر اهل جبهه شد. يک روز ترک کردن آن محيط معنوي برايش سخت بود. مهيار ۲ سال در کردستان ماند. من درگير کارهاي مهندسي بودم و او در کنار بسيجي ها، مسئول مخابرات سپاه سرو آباد از شهرهاي کردستان شده بود. با بسيجي ها به عمليّات مي رفت، براي آنها حرف مي زد و... من برخي شب ها که به ديدن او مي رفتم، شاهد بودم که مهيار براي نماز شب بلند مي شد و حال و هواي عجيبي داشت. عجيب تر اينکه، اين پسر از فرنگ برگشته، که تا مدّتي قبل نماز بلد نبود، دعاي بين نماز جماعت را با سوز خاصّي مي خواند. او يک بسيجي تمام عيار شده بود. ياد آن زماني افتادم که خانواده او، به خاطر اعتياد، به مرگ فرزندشان راضي شده بودند. روزها گذشت تا اينکه قبل از عمليّات والفجر ۴، در پائيز سال ۱۳۶۲ نيروهاي رزمنده به سوي منطقه پنجوين عراق حرکت کردند. يک روز بچّه ها به من خبر دادند که ظاهراً مهيار شهيد شده و پيکرش را برده اند سنندج. باورم نمي شد. رفتم ستاد شهداي سنندج، گفتم: شهيدي به نام مهيار مهرام داريد؟ گفت: نه. خوشحال مي خواستم برگردم. همان شخص گفت: امّا چند تا شهيد گمنام داريم که قرار است منتقل شوند تهران و به عنوان گمنام دفن شوند. برگشتم تا آنها را نگاه کنم. ۷ شهيد که همه بدن آنها گلوله باران شده و با ماشين از روي سر آنها عبور کرده بودند، به عنوان شهيد گمنام کنار هم آرميده بودند. به سختي مهيار را شناختم. يک گردنبند نقره از دوران انگليس در گردنش بود. از روي همان گردنبند او را شناختم. بقيّه هم بچّه هاي سپاه سروآباد بودند که به دست ضدّ انقلاب به طرز فجيعي به شهادت رسيده بودند. پيکر مهيار به تهران منتقل شد. امّا خانواده اش او را تشييع نکردند. پيکر او بدون تشييع در قطعه ۲۸ بهشت زهراي تهران به خاک سپرده شد! مراسم ختم او فقط ۱۳ نفر شرکت کننده داشت! او غريب و گمنام تشييع و تدفين شد. امّا براي مراسم چهلم او، به سراغ بچّه هاي لشگر رفتم و ماجراي اين بسيجي غريب را تعريف کردم. بچّه هاي لشگر، دسته عزاداري راه انداختند و او را از غربت درآوردند. خيابان يوسف آباد از کثرت جمعيّت بسته شده بود. خواهران او از ايران رفتند. پدرش در سوئيس از دنيا رفت. شهيد مهيار مهرام، راه درست و راه حق را نمي شناخت. از زماني که با انسانهاي الهي در جبهه رفاقت کرد، مزّه رفاقت با خدا را چشيد. از زماني که راه درست را شناخت، لحظه اي در پيمودن راه حق ترديد نکرد. او بنده واقعي خدا شد. خدا هم در بهترين حالت او را به سوي خود دعوت کرد. آنها که دوست دارند اين شهيد غريب را زيارت کنند، به قطعه ۲۸ بهشت زهرا(س) رديف ۶ شماره ۴ در کنار شهداي گمنام بروند. روحشان شاد و یادشان گرامی🌹 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━ 🌷🌿✨🌷🌿✨🌷🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥روایت زندگی کسی که به گمراهی رفته بود اما با خوبان همراه شد و در نهایت عاقبت بخیر شد 🌷🕊 عاقبتتون شهدایی✨ یاد شهدا با صلوات🌺  ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بعلت شرکت کلیه همکاران در دوره آموزشی فردا ۷ آذر ماه مرکز تعطیل می باشد .
با سلام 🍁🍁🍁 عزیزانی که در اردوی بوستان نرگس روز پنج شنبه شرکت می کنند به این موارد توجه داشته باشند 👇👇👇 🏀🏓🧩 با خود بازی های فکری همراه داشته باشید . 🥗🥘🌯🌮 آب و تغذیه ی دلخواه خود را همراه داشته باشید . @qomkpf3
شرایط شرکت در جشنواره قصه گویی و ثبت نام در سایت kanoonfest @qomkpf3
آموزش نمایش صحنه ای از ایده تا اجرا با استاد فدایی حسین بزرگوار @qomkpf3
فعالیت نشریه نگاری با موضوع نماز باهدایت خانم میرسلطانی دینی کتاب @qomkpf3