⬆️قدیمی ترین سند کتابخانه مرکزی فرمان ابوالفتح حسن علی بن جهان شاه درتولیت مزار قطب العراق سلطان شیخ محمودکرجی به نام شیخ رضی الدین علی.مورخ 27شوال866ق.
نقل از کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران
آقا معلم فارسی
(محمد فاضلی – عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی)
✳️ علیرضا مقامی، همشهری سهراب سپهری بود، متولد 1331 که قرآن را از چهار سالگی به شیوه مکتبخانههای قدیم و مقدمات عربی را به شیوه حوزوی خوانده بود. کار در کارخانههای کاشان را هم تجربه کرده و دست آخر معلم ادبیات شده بود. اقبالم بلند بود وقتی سی سال پیش در اراک دانشآموز کلاسش شدم. دانشجوی کارشناسی ارشد ادبیات بود و راه دور و دراز را تا تبریز هر هفته میرفت و میآمد، اما کلاسش هیچ از آن خستگیهای راه نشانی نداشت.
✳️ ادبیات فارسی برایش درس ضریب 4 کنکور نبود. درس هم نمیداد تا سر و ته کلاس را هم بیاورد و آنقدر بر ادبیات مسلط بود و میدانست به کدام راه میرود که درس دادن در مدرسهای که همه دانشآموز ریاضی بودند و به روال معمول، همه دنبال مهندس شدن بودند، چیزی از جدیت او در هدایت این مهندسان آینده به دنیای عمیق و پرغوغای ادبیات، و حکمت نهفته در آن، نمیکاست.
✳️ خودش نوشتن، سرودن و عاشقی کردن میدانست و هم از اینرو، کلاس فارسی هم به اندازه هندسه برای خودش و برای برخی نظیر من اهمیت داشت. شاید همه همین احساس را داشتند. حرمت امامزاده به متولی آن است و او متولی ادبیات بود. راه بردن به اندیشه، احساس و عاطفه سعدی، حافظ و حتی ابوالفضل بیهقی را میآموزاند.
✳️ او سی سال پیش، گویی این روزهای ما را خوانده بود که درس انشا به چه خواری و پستی میافتد و نوشتن، این ابزار اندیشیدن در مقابل صنعت کنکور به چه ذلتی گرفتار میشود. اگر کلاسهای «آقا معلم هندسه» در ریاضیات، ما را به مواجهه با «زیبایی هندسی آفرینش» فرامیخواندند، کلاسهای «آقا معلم فارسی» ما را با «هندسهی آفرینش زیبایی» روبهرو میساخت. آنجا بود که یاد میگرفتیم آفرینش زیبایی در زبان، چه هندسه پیچیدهای دارد و چقدر جذاب است.
✳️ شور نوشتن را در ما برمیانگیخت و هر یک به قدر علاقه از آن برگرفتیم، و تا امروز باقیست. یادم هست شبی تلویزیون فیلم مستندی پخش میکرد و سخت تحت تأثیر آن قرار گرفتم. قلم برداشتم و شاعرانه، منتقدانه و در شأن نوجوانی که فلسفه میبافد دربارهاش نوشتم. فردا وقتی به مدرسه رسیدم، اصلاً کلاس ادبیات نداشتیم اما دفترم را همراه برده بودم. در کلاساش را زدم و نوشته را به او نشان دادم. ایستاد و خواند. حتماً چیز قابلی ننوشته بودم اما از خواندن تا نقد و نظرش، وقتن گذاشتنی عاشقانه برای شوراندن بود. گمشدهای که این روزها بسیار کمیاب است.
✳️ دوستش شدیم و جمعی به خانهاش راه یافتیم. دبیرستان که به پایان رسید، همه دانشآموزان را جمع کرد و با خود به اردوی کاشان برد، در باغی که خودش مهیا کرده بود، و چه زحمتی کشید آن یکی دو روز، تا پیوند محبتاش را با همه محکم کند. یک سال بعد از پایان تحصیلات یکی از دانشآموزان، در جواب نامهاش با خط زیبا نوشته بود «همچنان در خدمت هستم. حقه مِهر بدان مُهر و نشان است که بود.» نامهای که یک ربع قرن بعد، هنوز آنرا به یادگار نگاه داشته است. سالها بعد هم به خانهاش رفت و آمد میکردیم و هنوز موفقیتهایمان را دنبال میکرد.
✳️ سیوشش ساله بود اما همواره برای من مردی پنجاه ساله و بیشتر جلوه میکرد. میخندید اما گویی حزنی داشت که همواره آنرا فرومیخورد. همان حزنی که شاید سن و سال اندکش را مرد پختهای سپیدموی جلوه میداد. بعدها سروده بود: چندی است عقدههای دلم وا نمیشود/در چهرهام نشاط هویدا نمیشود؛ یک کوله بار گریه به پشت نگاه من/دردم ولی به گریه مداوا نمیشود. احتمالاً هیچ یک از ما فراموش نکردهایم داستان «حسنک وزیر» را چنان با بغض برایمان خواند و معنا کرد که نفرت از «بوسهل زوزنی»ها را در وجودمان به ودیعت بگذارد.
✳️ «آقا معلم فارسی»، علیرضا مقامی (آقای مقامی ما)، که هیچ وقت رساله دکتری زبان و ادبیات فارسیاش در دانشگاه تهران را به پایان نبرد تا به قول خودش همواره دانشجو بماند، شاعر بود، به فارسی و عربی خوب مینوشت و میسرود، معلم دانشگاه هم بود، اما عاشقانه در مدرسه هم درس میداد. آقا معلم میدانست نسلی که ادبیات نفهمد مهندسان خوبی هم نخواهند شد، هر قدر که نخبه باشند. من امروز به این میاندیشم با نسلی که ادبیات برایش «ضریب 4 کنکور» است و انشا نوشتن برایش بیاهمیت جلوه داده شده است، چه باید کنیم. روحش شاد.
⬇️⬇️سخنرانی دکتر رنانی / استاد اقتصاد 🔊
موضوع: سمنها کارخانه تولید امید اجتماعی
آذر 97
🔹 چرا در ایران، " فوتبال" از "فلسفه" مهم تر است؟
✍️ مهران صولتی
🌱 بیژن عبدالکریمی فیلسوف برجسته روزگار ماست. درک خوبی ازتحولات اندیشگی ایران دارد، با روشنفکران دینی همدلی می کند و می کوشد ارتباط خوبی با رسانه های جدید و مخاطبان خود در حوزه عمومی داشته باشد. مهمترین دلیل عقب ماندگی تاریخی ما را فقدان خودآگاهی تاریخی نسبت به این وضعیت می داند و معتقد است بدون نزدیک شدن به این نقطه کار ما سامان نخواهد یافت. چندی پیش و در کلیپ کوتاهی دردمندانه و ناامیدانه از جایگاه فرودست فلسفه نزد جامعه و حکومت در ایران سخن گفت و برای واقعی تر شدن مقصودش بیان کرد که جامعه ایران به فوتبال بسیار بیشتر از فلسفه نیازمند است! .
عبدالکریمی در آن گفتگوی کوتاه فرصت نیافت تا دلایل خود را فهرست کند. اما من در این یادداشت می خواهم به دلایل برتری فوتبال بر فلسفه در ایران بپردازم:
🖌 فلسفه در ایران دانشی انتزاعی و فارغ از دغدغه های روزمره است: آنچه به نام فلسفه اسلامی تدریس می شود کاملا با مسائل واقعی ایران معاصر فاصله دارد و آنچه به نام فلسفه غرب در آکادمی و موسسات پژوهشی خارج از دانشگاه تدریس می شود نتوانسته به واقعیت های موجود جامعه پیوند خورد ( رونق برخی از فلسفه های پست مدرن هم از مد زمانه پیروی می کند). این در حالی است که فلسفه در مهد خود یعنی غرب به متن زندگی مردم وارد شده است و به دغدغه مردم تبدیل شده است ( کلاس های فلسفه مایکل سندل در فضای باز و با حدود پانزده هزار مخاطب برگزار می شود).
🖌 فلسفه در ایران دانشی غیر کاربردی است: در جامعه ای که با مسائل و بحران های فراوانی دست و پنجه نرم می کند روشن نیست که فلسفه دقیقا متکفل باز کردن کدام گره است؟! این در حالی است که فلسفه در غرب به دلیل جوشش طبیعی از متن زندگی روزمره نمی تواند غیر کاربردی باشد، آنچنان که امروزه حتی اصول گفتگوی هابرماسی در دانشکده های پزشکی اروپا برای کیفیت بخشی به ارتباط میان پزشک و بیمار تدریس می شود. کاربردی نبودن فلسفه بیش از همه به وارداتی بودن آن باز می گردد. از گرته برداری مسلمانان از یونانیان و معرفی آن به عنوان فلسفه اسلامی گرفته تا ورود فلسفه پست مدرن به کشوری که بر اساس برخی معیارها همچون حاکمیت ذهنیت اسطوره ای هنوز در دوره پیشامدرن باقی مانده است!
🖌 فلسفه دانشی خشک، سرد و بی روح است: از همان دوران دبیرستان دانش آموزان دو درس فلسفه و منطق را خشک و بی روح می یابند. عقلانیتی سرد که با تدریس جدی معلمان فلسفه تشدید می شود. این در حالی است که پیوند تدریس فلسفه با رویکرد انتقادی با توجه به حجم فراوان جزمیات سنتی می تواند برای دانش آموزان بسیار جذاب باشد. از سوی دیگر تدریس فلسفه با اتکا به رویکرد مونولوگ وار معلمان موجب افزایش خستگی می شود. تلاش هایی که امروزه با هدف جذاب جلوه دادن تدریس فلسفه به کودکان در سنین پایین صورت می گیرد اگر به پیروی از مد زمانه تقلیل نیابد می تواند فصل جدیدی در آموزش نوین فلسفه بگشاید!
🔹 در کشوری که فلسفه در آن این چنین انتزاعی، اشرافی، بی روح و غیر کاربردی می نماید در عوض فوتبال تمام ویژگی های اهمیت و جذابیت را دارا است. شور انگیز است و سهم عمده ای از مهندسی احساسات جوانان را به خود اختصاص می دهد. همچون شبکه ای سیالیت را در میان آحاد مردم در ایران و جهان جاری می سازد. حجم قابل توجهی از پول را در مناسبات خود به گردش درآورده و به رونق سرمایه داری در جهان کمک می کند. توده گرا است و با گوشت و پوست و استخوان مردم در آمیخته و تا کنج زوایای روانی افراد سرک می کشد. هویت ساز است و می تواند در هنگامه گسست های اجتماعی در آفرینش انسجام ملی تاثیر گذار باشد. غرور ملی را بر می انگیزد و حتی به طور موقت بر سایر دردها و نارسایی های اقتصادی - اجتماعی یک ملت ماله می کشد. حال می توان اذعان کرد که واقعا فوتبال از فلسفه مهمتر است.
۱۵ دی در تقویم رسمی کشور برابر سومین جشن_دیگان است.
جشن دیگان در روزهای اول و هشتم و پانزدهم ماه دی از جشنهایی است كه به مناسبت همنام شدن روز و ماه در تقویم ایرانیان برگزار میشد.
ایرانیان قدیم، گذشته از جشنهایی که به مناسبتهای گوناگون برگزار میکردند، همنام شدن روز و ماه را هم در هر ماه جشن میگرفتند. همانند جشن دیگان در ماههای پیش، جشن تیرگان و جشن مهرگان را نیز داشتیم اما ماه دی تفاوتی اساسی با ماههای دیگر دارد.
از یک سو، دی نام هیچ یک از امشاسپندان یا ایزدان آیین زرتشت نیست، در حالی که دیگر ماههای سال و بیشتر روزهای ماه با نام این نیروهای مینوی نامگذاری شدهاند که هنوز هم این نامها در تقویم ایرانی باقی است. از سوی دیگر، در هر ماه، سه روز به نام دی نامگذاری شده است و به این ترتیب، در ماه دی سه جشن دیگان داریم. دی یا دتوشو به معنی دادار و آفریدگار است و در نامهای اوستایی اغلب به جای واژه اهورامزدا به کار رفته است.
جشن_دیگان در ایران باستان:
جالب است بدانید که دی یکی از صفات برجسته خداوند بوده است و از اولین روزی که وارد ماه دی میشویم جشنی به این مناسبت میگیرند. از آنجایی که ایرانیان باستان همیشه ترسی از شب ، ترس از ظلمت وهمچنین ترس از بلندترین شب سال و اینکه شاید هیچگاه طلوع خورشید را نبینند ، درشبانگاه شب را به اسم شب یلدا در کنار بزرگان جشن میگیرند و در صبحگاه نیز روز یکم دی ماه را "روز خور" یا دی گان مینامند و آن روز را نیز تعطیل میکردند. با تشکر از استاد هوشنگ جاوید/ مردم شناس
⬅️⬅️ برشی از یک کتاب - ۲۵ ➡️➡️
💎همه ما نابینائیم،
هر کداممان به نوعی.
آدم های خسیس نابینا هستند
چون فقط طلا را می بینند.
آدم های ولخرج نابینا هستند
چون امروزشان را می بینند.
آدمهای کلاهبردار نابینا هستند
چون خدا را نمی بینند.
آدم های شرافتمند نابینا هستند
چون کلاهبردارها را نمی بینند.
خود من هم نابینا هستم
چون حرف می زنم
اما نمی بینم که
شما گوشهایی شنوا ندارید. 💎
📕 مردی که می خندد
✍🏻 ویکتور هوگو
http://itplaw.ir/ دومین همایش بین المللی حقوق، علوم سیاسی و معارف اسلامی با همکاری دانشگاه ها، موسسات آموزشی، مراکز تحقیقاتی و انجمن های علمی دانشجویی برگزار می گردد / اسفند 97 / مرکز همایش های بین المللی ایران