⭐️🍬🍭⭐️🍭🍬⭐️
🌷داستان زیبای درد دل با مولا🦋
از مدرسه برگشته بودم و از کاری که سعید کرده بود خیلی عصبانی بودم.دلم گرفته بود و خیلی ناراحت بودم.
از پنجره ی اتاقم نگاهم به گنبد مسجد جمکران افتاد و شروع کردم به درد دل کردن و صحبت کردن با ایشان.
خیلی آرام شدم و از ته دلم خواستم که زودتر ظهور کنن تا بتونم روی ماهشونو ببینم.
یکدفعه مادرم به در اتاق زد و وارد شد.
دید چند قطره اشکی روی گونه های منه.
از دعوای من و سعید خبر داشت گفت هنوز ناراحتی از دست سعید عزیزم؟
گفتم نه مامان جان داشتم با امام زمان حرف میزدم.مامان امام زمان صدای منو میشنوه؟
چون تا شروع کردم با آقا حرف زدن سعید رو توی دلم بخشیدم و خیلی دلم آروم شد.
مامان گفت:
پسرم امام زمان همیشه به یاد ما هستند و همیشه صدای مارو میشنوند من هر روز صبح که از خواب بیدار میشوم به آقا سلام میدهم چون میدانم صدایم را میشنوند و مرا میبینند و در حدیثی گفتند:
ما از سرپرستی شما کوتاهی نکرده ایم و شما را از یاد نبرده ایم.
#سه_شنبه_های_مهدوی
#آیامیدانستید_امام_زمان
#تربیت_نسل_منتظر
#مدیریت_سرکار_خانم_حاجی_زاده #دبستان_شهید_عبدی_پور_دو
⭐️🍬🍭⭐️🍭🍬⭐️