💢 نقاب دیدار
#امام_زمان (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) به شخصی فرمود:
خود را درست کن، ما به سراغت میآییم.
ترک واجبات و ارتکاب محرمات، حجاب و نِقاب دیدار ما از آن حضرت است. 💥
#آیت_الله_بهجت
🔰🔰🇯🇴🇮🇳🔰🔰
♥️ @QURAN_SOUND114 ♥️
4_5872759309263180021.mp3
14.24M
نسخه صوتی #یوم_الانتقام 🇵🇸
🎙با نوای حاج ابوذر روحی
غیرت ایرانی ما دیدن دارد
نسل سلیمانی ما دیدن دارد
در دل حیفا و تل آویو بزودی
شور رجز خوانی ما دیدن دارد...
#طوفان_الاقصی #فلسطین
🔰🔰🇯🇴🇮🇳🔰🔰
♥️ @QURAN_SOUND114 ♥️
❁قـ📖ـرآن کریـم(تفسیر نور)❁
☘ #سلام_بر_ابراهیم ۱ ☘ 💥 قسمت شصت وهشتم : برخورد صحیح ( ۱ ) ✔️راوی : جمعی از دوستان شهید 🔸از خيا
☘ #سلام_بر_ابراهیم ۱ ☘
💥 قسمت شصت و نهم : برخورد صحیح ( ۲ )
✔️راوی : جمعی از دوستان شهید
🔸پاييز 1361 بود. با موتور به سمت ميدان آزادي ميرفتيم. ميخواستم ابراهيم را براي عزيمت به جبهه به ترمينال غرب برسانم.
يک ماشين مدل بالا از کنار ما رد شد. خانمي کنار راننده نشسته بود که حجاب درستي نداشت. نگاهي به ابراهيم انداخت و حرف زشتي زد.
ابراهيم گفت: سريع برو دنبالش!
من هم با سرعت به سمت ماشين رفتم. بعد اشاره کرديم بيا بغل، با خودم گفتم: اين دفعه حتماً دعوا میكنه.
🔸اتومبيل کنار خيابان ايستاد. ما هم كنار آن توقف کرديم.
منتظر برخورد ابراهيم بودم. ابراهيم كمي مكث كرد و بعد همينطور که روي موتور نشسته بود با راننده سلام و احوالپرسي گرمي کرد!
راننده که تيپ ظاهري ما و برخورد خانمش را ديده بود، توقع چنين سلام و عليکي را نداشت.
بعد از جواب سلام، ابراهيم گفت: من خيلي معذرت میخوام، خانم شما فحش بدي به من و همه ريش دارها داد. ميخواهم بدونم که... راننده حرف ابراهيم را قطع کرد و گفت: خانم بنده غلط کرد، بيجا کرد!
🔸ابراهيم گفت: نه آقا اينطوري صحبت نکن، من فقط ميخواهم بدانم آيا حقي از ايشان گردن بنده است؟ يا من کار نادرستي کردم که با من اينطور برخورد کردند؟!
راننده اصلاً فكر نميكرد ما اينگونه برخورد كنيم. از ماشين پياده شد.
صورت ابراهيم را بوسيد و گفت: نه دوست عزيز، شما هيچ خطایي نکردي. ما اشتباه کرديم، خيلي هم شرمنده ايم. بعد از کلي معذرت خواهي از ما جدا شد.
🔸اين رفتارها و برخوردهاي ابراهيم، آن هم در آن مقطع زماني براي ما خيلي عجيب بود.
اما با اين کارها راه درست برخورد كردن با مردم را به ما نشان ميداد.
هميشه میگفت: در زندگي، آدمي موفق تر است که در برابر عصبانيت ديگران صبور باشد.
کار بي منطق انجام ندهد و اين رمز موفقيت او در برخوردهايش بود.
🔸نحوه برخورد او مرا به ياد اين آيه مي انداخت: «بندگان (خاص خداوندِ) رحمان کساني هستند که با آرامش و بي تکبر بر زمين راه میروند و هنگامي که جاهلان آنان را مخاطب سازند (و سخنان ناشايست بگويند) به آنها سلام ميگويند.» (فرقان/ آیه 63)
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
☘ #سلام_بر_ابراهیم ۱ ☘
💥 قسمت هفتاد : ماجرای مار
✔️راوی : مهدی عموزاده
🔸ساعت ده شب بود. تو كوچه فوتبال بازي ميكرديم. اسم آقا ابراهيم را از بچه هاي محل شنيده بودم، اما برخوردي با او نداشتم.
مشغول بازي بوديم. ديدم از سر كوچه شخصي با عصاي زير بغل به سمت ما مي آيد. از محاسن بلند و پاي مجروحش فهميدم خودش است!
كنار كوچه ايستاد و بازي ما را تماشا كرد. يكي از بچه ها پرسيد: آقا ابرام بازي ميكني؟
گفت: من كه با اين پا نميتونم، اما اگه بخواهيد تو دروازه مي ايستم.
بازي من خيلي خوب بود، اما هر كاري كردم نتوانستم به او گل بزنم! مثل حرفه اي ها بازي ميكرد.
🔸نيم ساعت بعد، وقتي توپ زير پايش بود گفت: بچه ها فكر نمیكنيد الان دير وقته، مردم ميخوان بخوابن!
توپ و دروازه ها را جمع كرديم. بعد هم نشستيم دور آقا ابراهيم. بچه ها گفتند: اگه ميشه از خاطرات جبهه تعريف كنيد.
آن شب خاطره عجيبي شنيدم كه هيچ وقت فراموش نميكنم. آقا ابراهيم ميگفت:
در منطقه غرب با جواد افراسيابي رفته بوديم شناسائي. نيمه شب بود و ما نزديك سنگرهاي عراقي مخفي شده بوديم.
🔸بعد هوا روشن شد. ما مشغول تكميل شناسایي مواضع دشمن شديم.
همينطور كه مشغول كار بوديم يكدفعه ديدم مار بسيار بزرگي درست به سمت مخفيگاه ما آمد!
مار به آن بزرگي تا حالا نديده بودم. نفس در سينه ما حبس شده بود. هيچ كاري نميشد انجام دهيم.
اگر به سمت مار شليك ميكرديم عراقي ها میفهميدند، اگر هم فرار ميكرديم عراقي ها ما را ميديدند. مار هم به سرعت به سمت ما مي آمد. فرصت تصميم گيري نداشتيم.
آب دهانم را فرو دادم، در حالي كه ترسيده بودم نشستم و چشمانم را بستم. گفتم: بسم الله و بعد خدا را به حق زهراي مرضيه (سلام الله علیها) قسم دادم!
🔸زمان به سختي ميگذشت. چند لحظه بعد جواد زد به دستم. چشمانم را باز كردم.
با تعجب ديدم مار تا نزديك ما آمده و بعد مسيرش را عوض كرده و از ما دور شده!
آن شب آقا ابراهيم چند خاطره خنده دار هم براي ما تعريف كرد. خيلي خنديديم.
بعد هم گفت: سعي كنيد آخر شب كه مردم ميخواهند استراحت كنند بازي نكنيد.
از فردا هر روز دنبال آقا ابراهيم بودم. حتي وقتي فهميدم صبح ها براي نماز مسجد ميرود. من هم به خاطر او مسجد ميرفتم.
تاثير آقا ابراهيم روي من و بچه هاي محل تا حدي بود كه نماز خواندن ما هم مثل او آهسته و با دقت شده بود.
مدتي بعد وقتي ايشان راهي جبهه شد ما هم نتوانستيم دوريش را تحمل كنيم و راهي جبهه شديم.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
دلتنگی درمانِقطعی ندارد
تنهاباید
به عکس های حَرَم نگاه کردو
دردراکاهشداد. . .❤️🩹
🌙 #شب_جمعه...
🕯 #حسینجانم...
🔰🔰🇯🇴🇮🇳🔰🔰
♥️ @QURAN_SOUND114 ♥️
41.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽
.
لطفا جهت تسکین درد قلب مؤمنين این آیه شریفه را بخوانید.
{ أَمَّنْ یجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَیکشِفُ السُّوءَ }
به تک تکِ ثانیههای نبودنت قسم
دارنــد ضرر میکننـد مردم دنیــا
بدون تو!
اللهم عجل لولیک الفرج🤲
#حاج_مهدی_رسولی
#طوفان_الاقصی
🔰🔰🇯🇴🇮🇳🔰🔰
♥️ @QURAN_SOUND114 ♥️
#سلام_امام_زمانم💞
سلام آقا✋🏻
دوباره جـمعه و💚
تسبیح خورشـ🌤ـید
که دانه دانه
زخم لحظهها را❣️
می شمارد📿
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🔰🔰🇯🇴🇮🇳🔰🔰
♥️ @QURAN_SOUND114 ♥️
#شهدا تنها به زبان نگفتند
«اِنّی حَربٌ لَِمَن حٰاربَکُم...»
عاشورا را با تمام وجود درك کردند
و مصداق «اَلَذیّنَ بَذَلوُ مُهَجَّهُم دُونَ الحُسین عليه السلام» شدند
#شهادت معطل من و تو نمی ماند
اگر سربازخدا نشوی، دیگری می شود
بی ادعا باش و شهدایی زندگی کن
تمام هویت و مرام شهدا
خلاصه شده در همین بی ادعایی...
از خودت و دلبستگی های دنیایی ات که بگذری تازه میشوی لایق ...
#شهیدانه
🔰🔰🇯🇴🇮🇳🔰🔰
♥️ @QURAN_SOUND114 ♥️
4_5861507384005888802.mp3
12.74M
#خانواده_آسمانی ۷۱
#استاد_شجاعی
#استاد_حدائق
#استاد_پناهیان
❓چرا برای ما، بیماریهای روحیمان، به اندازهی مشکلات زندگی و یا بیماریهای جسمیمان، مهم و آزاردهنده نیستند؟
❓چرا ما آنقدر که برای درمان جسم وقت میگذاریم، یا برای سلامتی مان هزینه میکنیم، برای سلامتِ روحمان دغدغه نداریم؟
🔰🔰🇯🇴🇮🇳🔰🔰
♥️ @QURAN_SOUND114 ♥️