💠✨💖🍃🌷💞 ✨﷽✨
✨🌸🍃
💖🍃
❄️
💚امام باقر (علیه السّلام) فرمودند:
🔺هر زنی که هفت روز شوهرش را
▫️خدمت کند، خداوند هفت در دوزخ را
▫️به روی او ببندد و هشت در بهشت را
▫️به رویش بگشاید، تا از هر در که خواهد
▫️وارد شود و فرمود: هیچ زنی نیست که
▫️جرعه ای آب به شوهرش بنوشاند مگر
▫️آن که این عمل او برایش بهتر از یک
▫️سال باشد که روزهایش را روزه بگیرد
🔻و شبهایش را به عبادت سپری کند.
📚وسائل الشیعه، ج 14، ص 123
💟 #زناشویی_اسلامی
❄️
💖🍃
✨🌸🍃
💠✨✅قرآن ودعا
✨﷽✨
🌹 آیت الله بهجت (ره) :
کار خیر خود را کم دست نگیرید ،
در هرکار خیری خود را به قدر نخود هم شده شریک کنید،
شاید همان کارخیر بی ریا قبول و باعث نجاتتون شد.
ضمن اینکه انجام کار خیر توفیق آور است
(توفیق زیارت، رفیق خوب، همسر و فرزند خوب و..
انجام کارخیر اول ، کار خیر دوم را براتون ارمغان میاره و این خیر دائمی باعث سعادتمندی و نجات انسان میشه..
👈در حدیث داریم فرزند صالح میخواهی زیاد صدقه بده..صدقه دادن زمینه نسل صالح است..
❗️صدقه تا هزار سال و تا ۷ نسل روی انسان اثر میگذارد.
📙فضائل الصدقه/ مهدی قاضی زاده✅قرآن دعا
💚رسولخدا صلّے الله علیه و آله :
💖از خدا درباره دو ناتوان بترسید:
💖یتیم و زن؛ به درستی كه بهترین
💖شما کسی است که برای
💖خانواده اش بهتر باشد.
📚بحار الأنوار، ج 79، ص 268
💞 #زناشویی_اسلامی
💓✅قرآن ودعا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ_صوت_مهدوی
💽 سخنان آیت الله #خزعلی در سال 55 در مورد ظهور
🎤 #استاد_رائفےپور
#علائم_ظهور
#آخرالزمان✅قرآن ودعا
تو مخلص باش:)🌱
+تو دید نباش
+تو چشم نباش..!
اخلاصیعنے
خالصبودنتراهمنبینند..
💕💕💕قرآن ودعا
ماندن سنگ بودن است
و رفتن رود بودن
بنگر که سنگ بودن به کجا می رسد:
جز خاک شدن
و رود بودن به کجا می رود:
جز دریا شدن.
👤 دکتر شریعت
💕💕💕✅قرآن ودعا
💎 فردی چندین سال شاگرد نقاش بزرگی بود و تمامی فنون و هنر نقاشی را آموخت. استاد به او گفت که دیگر شما استاد شده ای و من چیزی ندارم ک به تو بیاموزم.
شاگرد فکری به سرش رسید، یک نقاشی فوق العاده کشید و آنرا در میدان شهر قرار داد ، مقداری رنگ و قلمی در کنار آن قرار داد و از رهگذران خواهش کرد اگر هرجایی ایرادی می بینند یک علامت × بزنند و غروب که برگشت دید که تمامی تابلو علامت خورده است و بسیار ناراحت و افسرده به استاد خود مراجعه کرد.
استاد به او گفت: آیا میتوانی عین همان نقاشی را برایم بکشی ؟
شاگرد نیز چنان کرد و استاد آن نقاشی را در همان میدان شهر قرار داد ولی این بار رنگ و قلم را قرار داد اما متنی که در کنار تابلو قرار داد این بود که : اگر جایی از نقاشی ایراد دارد با این رنگ و قلم اصلاح بفرمایید غروب برگشتند دیدند تابلو دست نخورده ماند.
استاد به شاگرد گفت: همه انسانها قدرت انتقاد دارند ولی جرات اصلاح نه...!
💕💕💕✅قرآن ودعا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️گریه و مناجات
🎙 #استاد_رائفی_پور
🌹 یا امام زمان(عج)...
از دستش ندید،قطعا حالتون عوض میشه👌
✅قرآن ودعا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
🌹 خانمی که امام زمان (عج) بر پیکر او حاضر شد 🌹
🌸 این بانو هفت سال بخاطر کشف حجاب در دوره رضاخان از منزل بیرون نرفت...
🌼 با سخنرانی استاد عالی 🌼
✅قرآن ودعا
💟 #یک_داستان_یک_پند
💠✨بیست سال پیش بود از تهران میآمدم. سوار اتوبوس شدم تا به شهرستان بیایم. ده هزار تومان پول همراه داشتم.
💠اتوبوس در یک غذاخوری بینراهی برای صرف شام توقف کرد. به یک مغازه ساندویجی که کنار غذاخوری بود رفتم. یک ساندویچ کالباس سفارش دادم. در آخرهای لقمه بودم که دست در جیب کردم تا مبلغ 200 تومان پول ساندویچ را پرداخت کنم.
💠دست در جیب پیراهن کردم پول نبود، ترس عجیبی مرا برداشت. دست در جیب سمت راست کردم؛ خالی بود. شهامت دست در جیب چپ کردن را نداشتم؛ چون اگر پولهایم در آن جیب هم نبود، نه پول ساندویچ را داشتم و نه پول رفتن به خانه از ترمینال.
💠وقتی دستم خالی از آخرین جیبم برگشت، عرق عجیبی پیشانی مرا گرفت.
مغازه ساندویچی شلوغ بود، جوانی بود و هزار غرور، نمیتوانستم به فروشنده نزدیک شده و در گوشش بگویم که پولی ندارم.
💠لقمه را آرام آرام میخوردم چون اگر تمام میشد، باید پول را میدادم. میخواستم دیر تمام شود تا فکری به حال و آبروی خودم کرده باشم. آرام در چهره چند نفری که ساندویچ میخوردند نگاه کردم تا از کسی کمک بگیرم ولی تیپ و قیافه و کیف سامسونت در دستم بعید میدانستم کسی باور کند واقعاً بیپولم.
💠با شرم نزد مرد جوانی رفتم کارت دانشجوییام را نشان دادم و آرام سرم را به نزد گوشش بردم و گفتم پولهایم گم شده است، در راه خدا 200 تومان کمک کن.
💠مرد جوان تبسمی کرد و گفت: سامسونتات را بفروش اگر نداری. خنجری بر قلبم زد. سرم را نتوانستم بالا بیاورم ترسیده بودم چند نفر موضوع را بدانند.
💠مجبور شدم پشت یخچال رفته و با صدای آرام و لرزان به فروشنده گفتم: من ساندویچ خوردم ولی پولی ندارم، ساعتام را باز کردم که 4 هزار تومان قیمت داشت به او بدهم.
💠مرد جوان دست مرا گرفت و گویی دزد پیدا کرده بود، با صدای بلند گفت: «من این مغازه شاگرد هستم باید پیش صاحب مغازه برویم.» عصبانی شدم و گفتم: «مرد حسابی من کجا میتوانم فرار کنم؟ تا وقتی که این اتوبوس هست من چطور میتوانم فرار کنم در وسط بیایان؟؟؟»
💠با او رفتیم، مردی جوان در داخل رستوران دور بخاری نشسته بود. که چند نفر کنارش بودند. مرد ساندویچی گفت: «بیا برویم تو.» گفتم: «من بیرون هستم منتظرم برو نتیجه را بگو.»
💠مرد ساندویچی رفت و با صاحب مغازه بیرون آمد. گفت: «اشکالی ندارد برو گذرت افتاد پول ما را میدهی.» گفتم: «نه. گذر من شاید اینجا نیفتد اگر چنین بمیرم مدیون مردهام. یا ساعت را بگیر یا به من 200 تومان را ببخش یا از صدقه حساب کن. که شهرم رسیدم 200 به نیابت از شما صدقه میدهم.» مرد جوان گفت: «بخشیدم.
💠 آن روز یاد گرفتم که هرگز نیاز کسی را از ظاهرش تشخیص ندهم و به قول اللهتعالی، نیازمند واقعی چنان است که انسان نادان او را از نادانی ثروتمند میپندارد.
💠 ✅قرآن ودعا