eitaa logo
Bilingual verses
2 دنبال‌کننده
666 عکس
466 ویدیو
0 فایل
The great expectation
مشاهده در ایتا
دانلود
6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔮 ذکر معجزه ایی از روضه گرفتن برای امام حسین علیه السلام آیت الله حسین گنجی اشتهاردی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حجت‌الاسلام قرائتی 🔰 😂 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
7.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ آیة الله بهاءالدينى نقل ميفرمايد: ماجراى کرامت حضرت معصومه سیدی را كه از دو پا فلج بود، عنایت فرمودند و شفاء دادند
5.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽امام‌خامنه‌ای چند بار ترور شدند؟
11.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥مهم‌ترین ویژگی مومن نشاط اوست 🔴
7.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻 سناریوی تکراریِ مسیحیت و اسلام. ▪️تاریخ مو به مو تکرار شده است! 👤 استاد رائفی پور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❗️ 🌺داستان زیبای توبه جعفر بی دین! به غیر از قسم امام حسین(ع)چیزی رو قبول نداشت...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔮 شخصی ماشینش را دزد به سرقت برد ، وقتی دید چاره ایی ندارد به مشهد رفت خدمت امام رضا، به امام رئوف عرضه داشت آقا جان ماشینم را دزد برده چکار کنم....... 👌 آیت الله حسین گنجی اشتهاردی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پیش گویی امام علي ع ١٤٠٠ سال پيش از داعش!! / روایتی عجیب از شیخ قاضی نوراله شوشتری
18.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚫️🔵🔴هرگز زنت را تحقیر نکن تقدیم به تمامی زنان و دختران ایران زمین❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حجت‌الاسلام قرائتی 🔰 😂‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎
🎨🎲🎯 ... ‌ شب میلاد حضرت زینب مادرش زنگ زد برای قرار خواستگاری. نمی‌دانم پافشاری هایش باد کله ام را خواباند یا تقدیرم؟ شاید هم دعاهایش...به دلم نشسته بود. با همان ریش بلند و تیپ ساده همیشگی اش آمد. از در حیاط که وارد خانه شد، با خاله ام از پنجره او را دیدیم. خاله ام خندید: « مرجان، این پسره چقدر شبیه شهداست!» با خنده گفتم: « خب شهدا یکی مثه خودشون رو فرستادن برام» خانواده‌اش نشستند پیش مادر و پدرم. خانواده‌ها با چشم و ابرو به هم اشاره کردند که « این دو تا برن توی اتاق، حرفاشون رو بزنن!» با آدمی که تا دیروز مثل کارد و پنیر بودیم، حالا باید با هم می نشستیم برای آینده‌مان حرف می‌زدیم. تا وارد شد، نگاهی انداخت به سرتاپای اتاقم و گفت: « چقدر آینه! از بس خودتون رو می بینین این قدر اعتماد به نفستون رفته بالا دیگه!»‌ نشست رو برویم. خندید و گفت: «دیدید آخر به دلتون نشستم!» زبانم بند آمده بود من همیشه حاضر جواب بودم و پنج تا روی حرفش می گذاشتم و تحویلش می دادم، حالا انگار لال شده بودم. خودش جواب خودش را داد: «رفتم مشهد، یه دهه متوسل شدم. گفتم حالا که بله نمی گید، امام رضا از توی دلم بیرونتون کنه، پاکِ‌پاک که دیگه به یادتون نیفتم. نشسته بودم گوشه رواق که سخنران گفت: "اینجا جاییه که می تونن چیزی رو که خیر نیست، خیر کنن و بهتون بدن." نظرم عوض شده. دو دهه دیگر دخیل بستم که برام خیر بشید!» ‌نفسم بند اومده بود، قلبم تند تند می زد و سرم داغ شده بود. توی دلم حال عجیبی داشتم. حالا فهمیدم الکی نبود که یک دفعه نظرم عوض شد. انگار دست امام علیه السلام بود دل من.... ۱۶ ‍ 💌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌