15.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️ داغونِ داغونم ...
آدم بشو نیستم،
خدا اونقدر بنده های خوب داره، دیگه منِ داغون و میخواد چیکار؟
من نمیتونم برگردم🥀🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸مادر شهیدی که در خواب فرزندش را با حوری بهشتی دیده بود✅
🎨🎲🎯
#خدا_نسبت_به_مومنین_چه_غیرتی_داره!!
یه عده هستن که خدا با اون همه رحمتش وقتی می خواد راهنماییشون کنه به جهنم بهشون میگه:
#اِخسِئوا_فیها_و_لا_تُکَلِّمون...
این جمله توی قرآنه و ترجمه ش اینه:
#برید_گم_شید_توی_جهنم_و_با_من_حرف_نزنید!
اون عده کسانی هستن که مومنین رو مسخره می کنن و بهشون می خندن...
ببینید خدا نسبت به مومنین چه غیرتی داره!!
💌
🎨🎲🎯
##چرا_میگوییم_بزنم_به_تخته_نمیگوییم_ما_شاء_الله
یک روز با یکی از دوستان انگلیسی خود چت میکردم بهش گفتم: کار تو خیلی عالی بود.
بهم گفت: بزنم به تخته (Touch wood)
سپس گفت: شما مسلمونها حتما به جای این اصطلاح چیزی دارید؟!
من گفتم: ماهم همین را استفاده میکنیم
رفیقم خیلی تعجب کرد وگفت: عجب...!!
بهش گفتم چه چیز عجیبی بود؟!
اون گفت: ما منظورمان از تخته همان تخته صلیب است که شر خون آشامان و پلیدی را از ما دور میکند...!!
تازه فهمیدم که سالهاست که ما به صلیب پناه میبریم از چشم شور
ما نادانسته بجای اینکه با گفتن: ماشاءالله ٬ به خداوند پناه ببریم به چوب وتخته صلیب پناه میبردیم.!
ای کاش اصل هرکلمه را قبل از اینکه به زبان بیاوریم بشناسیم.
تا بحال اگر نادانسته میگفتیم اشکالی نداره چون نمیدونستیم.
اما از این به بعد این کلمه را بکار نبریم. چون ما مسلمانیم.
❣️بسم الله، ماشاءالله، لاحول ولا قوة الابالله
💌
🎨🎲🎯
####بیان_جمله_دوستت_دارم_به_سبک_یک_پسر_علوی_و_یک_دختر_فاطمی
موقع رفتن به سوریه بهم گفٺ :
فرزانه سوریہ که میرمـ بهٺ زنگ بزنم، بقیه هم هستن،چطورے بگم دوستت دارم، بقیہ که بشنوند من از خجالت آب میشم بگم دوستت دارمـ،
به حمید گفتم :
پشت گوشے بگو یادت باشه
من منظورٺ رو مےفهمم،
قرار گذاشتیم به جاے دوستت دارمـ پشت گوشے بگوید: یادٺ باشد
خوشش آمده بود، پله ها رو مےرفت پایین بلند بلند مےگفت : فرزانه یادت باشه
من هم لبخند مےزدمـ مےگفتم: یادم هست
#کتاب_یادت_باشد
#شهیدحمیدسیاهکالےمرادی
#همسرانه
💌
🎨🎲🎯
#سرگذشت_ارواح_در_عالم_برزخ
#قسمت_بیست_و_چهارم
پس از مدتی به نهر زیبا و خیره کننده ای رسیدیم که هرگز در تصور و خیال انسان مادی نمیگنجید.
از یک طرف نهر آب سفید و در طرف دیگر شیری جریان داشت که از برف سفیدتر بود و در میان این دو شرابی روان بود که از سرخی مانند یاقوت و در لطافت بی نظیر بود.. نگاهی به بالا و پایین نهر انداختم، نه آغازی داشت و نه پایانی...
با درختان و گلبوته های فراوانی که در اطراف نهر به چشم میخوردند، منظره ای شگفت انگیز به وجود آمده بود..
«نیک» گفت: این نهر با برکت کوثر است که از چشمه های آن در قرآن یاد شده است و در تمام وادی السلام جریان دارد،
اما در هر منطقه ای از زیبایی و طعم مخصوصی برخوردار است. هر چه مقام مومن بالاتر باشد محل اسکانش بهتر و حوض کوثر آنجا زیباتر است.
سپس نگاهی به بالای نهر انداخت و گفت:
وقتی این نهر از دشت شهدا میگذرد چنان زیبا و با طراوت است که هرکسی قدرت دیدن و چشیدن آن را ندارد.
با تعجب گفتم: پس اگر این طور است وقتی از دشت امامان میگذرد چگونه است؟
«نیک» نگاهی به من انداخت و گفت: چه میگویی؟
آنها احتیاجی به این نهر ندارند. اگر طعم و طراوت و لذتی در این نهر است از وجود بابرکت امامان و پیامبران الهی است. سرچشمه های این نهر همان جا هستند.
سپس نگاهی به من انداخت و گفت: دوست داری از این نهر بنوشی؟
با هیجان گفتم: البته که میخواهم!
«نیک» لبخندی زد و گفت: پس عجله کن به محل خودت برسی چون کوثر آنجا از اینجا خیلی لذیذتر است.
با سرعت رفتیم تا به محل خودم رسیدیم. «نیک» گفت: اینجا دارالسلام توست، حالا هر چقدر میخواهی بنوش و خوش باش.
در فکر این بودم که چگونه بنوشم که «نیک» به درختی اشاره کرد و گفت: از این حوریه ای که روی درخت نشسته بخواه تا تورا سیراب کند.
نگاهی به درختها انداختم، بالای هر درختی حوریه ای در کمال زیبایی جامی زیبا و ظریف در دست داشت و در کمال دلبری قصد سیراب کردن من را داشتند. یکی از آنها با هزاران ناز و ادب و احترام جامی از کوثر به دستم داد و من نوشیدم. وقتی قطره ای نوشیدم چنان سرمست شدم که دیگر هیچ رنجی از سفر به تنم باقی نماند.
در این لحظه به یاد خانواده ام افتادم و گفتم، کاش میشد سری به دنیا بزنم و خانواده ام را از خواب غفلت بیدار کنم و به آنها بگویم مرگ یعنی راحتی و رهایی از تمام دردهای عالم.
اگر بدانند اینجا برای مومن چقدر زیباست دیگر هیچ تلخی نسبت به مرگ در دل نخواهند داشت.
«نیک» گفت: اگر بخواهی اخبار اینجا را به آنها بگویی این کار ممنوع است، اما میتوانی سری به آنها بزنی.
هر یک از اهالی برزخ اجازه دارند به صورت پرنده های لطیف درآیند و به اهل خود سرکشی کنند.
اما مدت دیدار متناسب با لیاقت آنهاست، بعضی هر جمعه بعضی هرماه و بعضی هر سال... حالا آماده شو که تو در این لحظه میتوانی به دیدار آنها بروی...
تاریکی شب دنیا را سیاه پوش کرده بود، روی دیواری نشستم و خانواده ام را زیر نظر گرفتم.
همسرم مشغول کارهای خانه بود و بچه هایم مشغول انجام تکالیفشان...سری به نزدیکان دیگرم نیز زدم و از اینکه هیچ کدام را مشغول انجام گناهی ندیدم خوشحال شدم و چون دیگر طاقت ماندن در دنیا را نداشتم به خانه ام در دار السلام برگشتم.
مدتها بود که زندگی باصفای خود را در دارالسلام ادامه میدادم و هر از گاهی از هدایای فرزندان و دوستانم بهره مند میشدم .
هدایای آنها که عموما شامل دعا و استغفار و صلوات بود مرتب به من میرسید و مرا چون غریقی که نجات یافته باشد، خوشحال میکرد.
هر کس بر سر مزارم حاضر میشد خوشحال میشدم و با او انس میگرفتم. حتی یک فاتحه آنها برای من از تمام دنیا خوشحال کننده تر بود ولی میدانم که زندگان این حقیقت را درک نخواهند کرد..
✍ادامه دارد...
💌
🎨🎲🎯
با طنابے آمد و با زور، بازو را ڪشید
رفت دنبال ِخودش این پیر ِکَم سو را ڪشید
بعد از اینڪه بر زمین اُفتاد از سجادهاش
روی ِخاکِ حجرهاش تا پشت ِدر او را ڪشید
###شهادت_رهبر_مذهب_شیعه_امام_صادق_علیه_السلام_را_به_امام_زمان_تسلیت_میگوییم
💌
🎨🎲🎯
#سرگذشت_ارواح_در_عالم_برزخ
#قسمت_بیست_و_سوّم
«نیک» گفت: بهشتی که روز قیامت برپا خواهد شد شامل هشت دروازه هست، یکی مربوط به پیامبران و صدیقین، یکی برای شهدا و صلحا، دیگری برای مسلمانانی که بغض و دشمنی با اهل بیت نداشتد و پنج دروازه هم برای شیعیان و دوستداران اهل بیت میباشد.
#وادی_السلام_آیینهٔ_ضعیف_و_قطعهٔ_کوچکی_از_بهشت_است...
آنگاه به یکی از مسیرها اشاره کرد و گفت: مسیر ما این است، عجله کن برویم. چیزی نرفته بودیم که نسیم روح بخشی وزیدن گرفت و هوای معطر و نسیم لطیفی را استشمام کردم.
صورت زیبای «نیک» را که شاد و خندان بود جلوی صورتم دیدم و با تعجب گفتم: چه شده که اینگونه مرا نگاه میکنی؟
«نیک» با شادی گفت: این بوی خوش بهشت است که از سوی وادی السلام وزیدن گرفته و نشان از این است که به مقصد نزدیک شده ایم و من باید بروم.
ناگهان خنده از صورتم محو شد و با اضطراب پرسیدم کجا بروی؟ مگر قرار نیست من و تو با هم باشیم؟؟
«نیک» لبخند زنان گفت: چرا ترسیدی؟ قرار نیست از هم جدا شویم بلکه من باید زودتر از تو بروم و دار السلام را که برایت در نظر گرفته اند آماده سازم.
با خوشحالی پرسیدم: دارالسلام کجاست؟
«نیک» گفت: هر مومنی در دار السلام جایگاهی دارد که خانهٔ امن و آسایشگاه اوست و آن منزل همان دارالسلام است.
از شادی وجودم لبریز شد. لبخند زنان گفتم: من چه کنم؟ صبر کنم تا برگردی؟ «نیک» همان طور که به راه افتاده بود گفت:
تو آهسته به راهت ادمه بده وقتی نزدیک دروازه رسیدی مرا خواهی دید. «نیک» به سرعت دور شد و من آرام به راهم ادامه دادم تا اینکه کم کم دروازه های وادی السلام مشخص شد.
سرعتم را بیشتر کردم. صبرم را از دست دادم و شروع به دویدن کردم. ناگهان گروهی از ملائکه را دیدم که پرواز کنان به پیشوازم آمدند.
به احترام آنها ایستادم.
همگی بالای سرم قرار گرفتند و گفتند: سلام بر تو ای بندهٔ خوب خدا، بهشت و راحتی بر تو مبارک باد.
من در جواب گفتم: خدا را سپاس که مرا از نعمت بهشت بی بهره نکرد. فرشتگان خداحافظی کردند و رفتند.
من هم با سرعت بیشتری به راهم ادامه دادم تا سر انجام به دروازه ی دار السلام رسیدم...
وقتی چشمم به درون وادی السلام افتاد؛ ناخوداگاه از حرکت ایستادم و غرق دیدن آن منظره ی باورنکردنی شدم...
نمیدانم چه مدتی در آن حال بودم که ناگهان دستی به شانه ام خورد. رویم را برگرداندم «نیک» را دیدم که لبخند زنان به من نگاه میکرد.
از اینکه او را دوباره کنار خودم میدیدم خوشحال و ذوق زده شدم و او را در آغوش کشیدم.
«نیک» گفت: گروهی از مومنین به استقبالت آمده اند.
از «نیک» جدا شدم و گروهی از مومنین را دیدم با صورتهای خندان کناری ایستاده بودند. وقتی به آنها رسیدم همگی سلام کردند و خوش آمد گفتند. من هم تک تکشان را در آغوش کشیدم و تشکر کردم.
بعد از آن، یکی از مومنین حال برادرش را پرسید، گفتم : هنوز در مزرعه ی دنیا مشغول کشت اعمالش است.
دیگری از فلان شخص سوال کرد، گفتم:
او سالها قبل از آمدن من به عالم برزخ، دنیا را ترک گفته بود.
شخص سوال کننده سرش را به زیر انداخت و گفت: خدا به فریادش برسد.
گفتم چرا چی شده؟ گفت: آخر او هنوز به اینجا نیامده است.
فهمیدم که آن شخص یا در راه گرفتار شده یا در وادی العذاب است...
پس از آن مومنی جلو آمد و از احوال یکی از ستمکاران پرسید، گفتم او هنوز زنده است و مشغول ظلم و ستم به مردم...
مومن گفت: نگران نباش. خداوند از روی خیر و مصلحت به کافران و ظالمان طول عمر نمیدهد بلکه با این کار زمینه ی گناه بیشتر را برایشان فراهم میکند تا بعد از مرگ عذاب دردناکش را به آنها بچشاند...
در این هنگام مراسم استقبال تمام شد و آنها آماده ی رفتن شدند. من که به آنها انس گرفته بودم دوست نداشتم از ایشان جدا شوم ولی «نیک» گفت: نگران نباش، باز آنها را و حتی سایر مومنان را ملاقات خواهی کرد.
چون اینجا مومنین با هم دیدار میکنند اما مدت و زمان این دیدار بستگی به مقام و درجه ی هر یک از آنها دارد.
سپس دستم را گرفت و گفت: بیا برویم که خانه ات را برایت آماده کرده ام...
✍ادامه دارد...
💌
🎨🎲🎯
#کاری_که_شیطان_برایش_کف_میزند
⁉️سوال :کدام عمل است که اگر از انسان سر بزند، شیطان آنقدر خوشحال می شود، که شروع به کف زدن می کند؟ 🤔
پیامبر گرامی اسلام میفرمایند: زمانی که زن با شوهرش در منزل مرافعه و مشاجره میکند دقیقاً در همان زمان در هر یک از زوایای منزل یک شیطان مشغول کف زدن و شادمانی است و میگوید: خدایش خوشحال کند کسی که مرا این چنین شاد و خوشحال کرده است .
#زن_و_شوهر_باید_در_زندگی_طوری_رفتار_کنند_که_نور_چشم_همدیگر_باشند(قرآن)
#منهاج_البراعه_فی_شرح_نهج_البلاغه_جلد_پنجم_صفحه_۳۰۸
#همسرانه
💌
🎨🎲🎯
#سرگذشت_ارواح_در_عالم_برزخ
#قسمت_بیست_و_پنجم
دنیای مادی همچنان برقرار بود و ما در جوار رحمت الهی همواره غوطه ور بودیم..
غیر از دروازه امام و پیامبران همه ی دروازه های وادی السلام پذیرای سعادتمندان عالم برزخ بود.
اما اخباری که از برهوت به ما میرسید حاکی از این بود که عده ی زیادی از مردم گرفتارند و تعداد اهالی دشت عذاب رو به افزایش بود.
همه ی اینها نشانگر دنیایی پر از ظلم و ستم بود که از یک سو دروازه ی شهادت و از سوی دیگر دشت عذاب را پررونق تر از همیشه کرده بود...
اما مدت زیادی نگذشته بود که با رفت و آمد مکرر فرشتگان ،فضای عجیبی بر وادی السلام حاکم شد.
وقتی علت را از «نیک» سوال کردم گفت: هرچی هست مربوط به دنیاست،احتمالا قرار است اتفاق بسیار بزرگی بیفتد.
هنگامی از این خبر بسیار مهم باخبر شدم که در جمع بسیار صمیمی و دوستانه ای در میان دوستان نشسته بودم.
در آن لحظه فرشته ای بعد از سلام به ما، خطاب به یکی از مومنین گفت:
امامت ظهور کرده، اگر بخواهی میتوانی به دنیا برگردی و در رکاب او باشی و اگر نخواستی میتوانی همینجا در جوار رحمت الهی بمانی.
آن مومن با لیاقت، رفتن را ترجیح داده و از پیش ما رفت.
برای همگان مشخص شد که قائم آل محمد ظهور کرده تا دنیا را از جور و ستم نجات دهد.
مدتها بر دنیای مادی گذشت که البته از نظر ما زمان اندکی بود، ما در این فاصله از تازه واردها اخبار دنیا را میپرسیدیم،
یکی از تازه واردها گفت: جهان در ظلم و ستم میسوخت که ناگهان از مکه خبرهایی رسید که سیصد و سیزده نفر از بهترین و صالحترین افراد زمین گرد هم آمده اند تا با حضرت قائم بیعت کنند.
در روز جمعه ای که مصادف با روز عاشورا بود ناگهان صدای رسا و دلنشینی بلند شد که در تمام عالم پیچید:
#بقیت_الله_خیرُ_لَکُم_اِن_کُنتم_مومنین
و ناگهان فریاد زد:
#انا_بقیت_الله_فی_ارضه...
و بعد از آن ندایی از آسمان فرود آمد که حق را در پیروی از قائم آل محمد می دانست.
ظالم و مظلوم، کوچک و بزرگ همه در بهتی عظیم فرو رفته بودند.
در آن حال صدای شیطنت آمیزی از گوشه دیگر دنیا بلند شد که حق را در پیروی کردن از سفیانی می دانست.
عده ی زیادی بعد از شنیدن این صدای شیطانی در تشخیص حق دچار شک و تردید شدند.
پس از ظهور حضرت با تعداد یاران اندک خود عازم مدینه می شود، مردم که شنیده بودند این شخص منجی عالم بشریت است از کمی تعداد او سخت در تعجب بودند و باور نمیکردند چنین کسی بتواند بشر را نجات بدهد.
وقتی حضرت به مدینه رسید با خبر شد که سفیانی یک لشکر مجهز را برای قتل او روانه مدینه کرده است..
حضرت از مکه به مدینه می آید اما لشکر سفیانی که در تعقیب او بود در نزدیکی های مکه در سرزمین بیدائ ناگهان با شنیدن یک ندای آسمانی، در زمین فرو می روند...
یکی دیگر از آگاهان دیگر نیز ادامه داد:
بعد از آنکه تمام جهانیان از ظهور حضرت آگاه شدند، گروه گروه از شیعیان خالص برای بیعت وارد مکه شدند.
تا اینکه یک روز ولوله افتاد که حضرت امروز قیامش را آغاز خواهد کرد و به مقصد مدینه حرکت خواهد کرد.
امام از مکه به مدینه و از آنجا به کوفه آمد و بعد از مدتی آنجا را به قصد عذرا ترک کرد. در عذرا عده ی زیادی به حضرت پیوستند و لشکر با عظمتی را تشکیل دادند.
در همین نقطه حضرت با سفیانی و باقی مانده لشکرش رو در رو شد.
در این صف آرایی حق و باطل، هر کدام از دو گروه قصد براندازی نیروهای طرف مقابل را داشتند..
در سپاه امام افرادی مثل: مالک اشتر، مقداد، سلمان، عبدالله ابن شریک عامری، داود رقی و گروه دیگری از بزرگان به چشم میخوردند که از عالم برزخ برگشته بودند تا افتخار یابند و در در رکاب آن حضرت به جهاد بپردازند.
اندک زمانی بعد نبرد سختی انجام شد که به پیروزی سپاه حضرت مهدی منجر شد.
حضرت پس از آن به جنگ دجال حیله گر به تل آویو میرود و پس از یک نبرد جانانه در روز جمعه دجال و همراهانش را به نابودی وادار میسازد...
✍ادامه دارد...
💌
🎨🎲🎯
#چشم_شیدایی_کسی_است_که_چشمانش_فریاد_میزنند_او_شهید_خواهد_شد
شهید علی الهادی احمد حسین متولد جنوب لبنان بود. در ۱۶ سالگی به عنوان مدافع حرم راهی سوریه شد و در ۱۷ سالگی به شهادت رسید.
دوستانش اذعان میکنند که نماز اول وقت، نافله شب و زیارت عاشورا بعد از نمازهای یومیه، کارهایی بود که علی هیچ وقت ترک نمیکرد.
در بین بچههای رزمنده، خصوصاً رزمندههای حزبالله لبنان اصطلاح «چشم شیدایی» معروف است. یعنی کسی که چشمهایش داد میزنند شهید خواهد شد
علی الهادی چنین چشمهایی داشت❗️
#بیست_و_هفتم_خرداد_سال_نود_و_پنج_سالروز_آسمانی_شدنش_مبارک
💌
🎨🎲🎯
#نمازگزارانی_که_خداوند_نفرینشان_کرده_است
با کسی دوست شو که به نماز، «اهمیت» بدهد
«ای اهل ایمان! با آن گروه از اهل کتاب و کافران که دین شما را به بازیچه گرفتند دوستی مکنید. زمانی که شما ندای نماز بلند می کنید ، آن را به مسخره و بازی می گیرند، زیرا مردمی نادان و بی خردند.»
#سوره_مائده_آیه_۵۷
❗️«اهمیت» دادن به نماز، با خواندن آن فرق دارد. زیرا نمازخوان هایی هستند که خدا نفرین شان کرده است❗️
#فویلٌ_للمُصلّین_الّذین_هم_عن_صَلاتِهم_ساهون ...
پس وای بر نمازگزارانی که در نمازشان، غفلت، کوتاهی و سهل انگاری می کنند. آنان که ریا می کنند ﻭ ﺍﺯ ﺩﺍﺩﻥ ﻭﺳﺎﻳﻞ ﻭ ﺍﺑﺰﺍﺭ ﺿﺮﻭﺭی ﺯﻧﺪگی ﻭ ﺯﻛﺎﺕ، ﻫﺪﻳﻪ ﻭ ﺻﺪﻗﻪ ﺑﻪ ﻧﻴﺎﺯﻣﻨﺪﺍﻥ ﺩﺭﻳﻎ ﻣﻰ ﻭﺭﺯﻧﺪ.
#سوره_ماعون_آیه_چهارم_الی_هفتم
کوتاهی و سهل انگاری در نماز را برخی گمان می کنند که به این معنی است که گاهی نماز می خواند و گاهی نمی خواند! البته این هم درست است ولی امام خمینی در این باره فرموده که «ساهون» در این آیه یعنی کسانی که نماز را در اول وقت نمی خوانند❗️
#من_نماز_را_دوست_دارم_امام_حسین_(ع)
#نماز_شب_بخوانیم_حتی_یک_رکعت
#قرآن_را_از_طاقچه_بر_داریم
💌