دست به قلم شدم در شب خون خود را جوهر جایگزین کردم و بر روی دیوار های اتاقم اسمت را با دوستت دارم قبلش به نقش در آوردم من توانستم حسم را نسبت به هرکسی در این دنیا با کلمات ابراز کنم اما تو فرق داری ، میدانی بین خودمان بماند ' تو به این دنیا تعلق نداری ' از سرزمینِ فرشتگان به این دنیا سفر کرده ای تا بشوی بهترین دوست من
میدانی که تو فرشته ای و در رگانِ آبی رنگ و زیبایت خونی همرنگِ نقره های آویخته بر گردن ملکه الیزابت جاریست
آنقدر بی نهایت با تو حرف دارم که هزاران شب را با تو صبح و هزار و یک صبح را با تو شب کنم باز من میمانم و تو
خواستم در جریان باشی که بوسه هایم را بر روی استخوان های شکسته کتفت میگذارم تا بلکه بال هایت جان بگیرد و به آن دنیای رنگی برگردی میدانم آنگونه تو را دگر از دست داده ام برای همیشه اما چه کنم که قلبم طاقت ندارد ببیند که خدایی نکرده انسان های بی لیاقت به تو آسیب میزنند و هیچکار نمیتوانم بکنم یادت باشد زآده ماه تو عزیز ترین و بهترین دوست من خواهی ماند
قربون قلب مهربونت شم خانوم نویسنده عزیزم ،
لاوندر خانوم
یجوری این کلمه علی رو انداختم تو دهن همه که هر کانالی رو باز میکنی یه علی هست آخر حرفاشون
هدایت شده از Burn out
من بودم و اندیشه ای بدون درک از واژه خانه
آن زمینی که به شیوه های نوین سرامیک کاری شده و آن دیواری که به گچ کنده کرده باشند و ستونی که بر سقف عمود است ، پرده های چروکیده و بازتاب دهنده نور که پشتش پنجره رو به آسمان با منظرهی تماشا درخت خشک با خط های عمودی تنش که گویی در تضاد جریان هوا پدیدار شدند قابل بینش بود را هرگز نشاید خانه گفت.
خانهی من نیز ستون دارد،اما چند تکه استخوان جایگزین بتن چند تنی اش شده است ، خانهی من هم اتاق دارد که میتوانی در آن فرو بروی ، خانهی من هم نورِ قندیل دارد که انعکاس دایره ای کوچک تیره رنگ است
خانهی من هم گل های واژگون دارد که لعل لب است
آری من هم خانه دارم،خانه ای که نتوان وصف حالش کرد
شیرین زبون من ،
نور