🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼
امام موسی الکاظم علیهالسلام: بدان كه خداوند...
اندوهگينان را نه به قدر اندوهشان، بلكه به قدر مهربانى و رحمت خود گشايش میدهد
امروز پنجشنبه
۱ آذر ماه
۱۹ جمادی الاولی ۱۴۴۶
۲۱ نوامبر ۲۰۲۴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
كار داریم در این شعر فراوان با در💔
☘کربلایی ناصر دودانگه
#فاطمیه
✍شعر از شاعر گرانقدر محسن کاویانی
✨اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَالسِّرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ✨
🔻به یاد لبان تشنه حضرت علیاصغر به تهیه شیرخشک نوزادان لبنانی کمک کنید
🔹30 هزار نوزاد لبنانی در شرایط جنگی از شیر مادر محروماند وچشم انتظار کمک ما هستند؛فعالیت های مجموعه شبابالمقاومة با هماهنگی دفاتر رسمی حزبالله لبنان در قم و بیروت انجام میشود.
جهت کمک به تامین شیرخشک نوزدان و امور اجتماعی مربوطه کمکهای خود را به بنام «جبهه جهانی شباب المقاومة» به این شماره کارت واریز نمایید.
👇👇
6037997750004344🔸 کانال رسمی شباب المقاومة👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3545694224Ccf85b685fb
هدایت شده از سابقه گسترده طلایی💛
همیشه دلم میخواست دستم توی جیب خودم باشه😔
خیلی دنبال کارمیگشتم اصلا شرایط کار بیرون ازخونه نداشتم تا اینکه سه ماه پیش خداتوی زندگیم معجزه کرد
باکانال کاردرمنزل آشناشدم والان خداروشکر راحت ازتوی خونه ماهی ۳۰ میلیون درآمد دارم☺️
لینکش براتون میزارم
👇👇👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3075932399Cd92a2f257c
هدایت شده از تبلیغات دخترونه💓
پیام_ناشناس 👤
سلام ببخشید مزاحم شدم
یه کانال قبلا گذاشته بودین کار در منزل با حقوق بالا بود ،خیلی هام هم به درآمد عالی رسونده بود. میشه یباردیگه بزارین گمش کردم 😞
🙏 بفرما عزیزم :👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3075932399Cd92a2f257c
#حسرت
#پارت592
سدره با خوشحال تبریک گفت و گفت ان شاء الله قدمش خیر .باشد از ته دل گفتم ان شاء الله دستم را به طور نا
محسوس به زیر شکمم کشیدم با خود گفتم
نیان زود تر بیا که دلم حسابی تنگت
کی حامله است؟
با صدای آسوده بانو سرم به طرفش چرخید. نویان با خوشی گفت:
سرمین
آسوده بانو نیم چه لبخندی زد و گفت:
مبارک باشه از کجا فهمیدید؟
نویان شروع به تعریف کرد رفتم و کنار بخاری نشستم از سرمای بیرون یخ بسته بودم وقتی صبح رفتم لباس زیادی
به تن نداشتم بی تابانه منتظر بودم تا نیانم دوباره پا به این جهان بگذارد دخترکم دوباره متولد شود.
* پنج ماه بعد **
دستی به روی شکمم کشیدم و از جا بلند شدم بعد از مدتها لباسی به غیر از مشکی پوشیدم سورمه ای لباس کلوش که از زیر سینه دیگر گشاد میشد و بلند بود اینبار شکم ام بیشتر از بارداری قبلم جلو آمده بود ولی فقط شکم داشتم بقیه جاهایم لاغر بود از اتاق خارج شدم و به طبقه پایین رفتم همان موقع در خانه باز شد و نویان وارد خانه شد و پشت سرش یک خانم خنده کنان جلو رفتم و سلام کردم نویان به طرفم آمد و دستش را به روی
شانه ام گذاشت و
گفت
خانم ایزدی ایشون همسرم هستند.
بعد به من نگاه کرد و گفت
ایشون هم خانم ایزدی مامای جدید که برامون فرستادن
دستم را دراز کردم و با لحنی سرد :گفتم
_خوشبختم
هدایت شده از اخبار مقاومت | داوود ورمزیار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏮درخواست مدیر موسسه وتعاونوا (وابسته به حزبالله) لبنان از مردم ایران و مجموعهی حضرت قائم(عج)
#ویدیو_رو_ببینید
تا ۴ آذر فرصت کمک داریم و بعدش برای توزیع عازم لبنان خواهیم شد؛ میزان بارندگی و سرما شدت گرفته و ۳۵ هزار خانواده نیاز فوری به این بخاریها دارند! مبلغی که جمع شده اندازهی خرید ۱۵۰۰ بخاریه و منتظر کمکهای واریزی شما هستیم.
هر عدد بخاری حدودا ۲ میلیون تومنه، با هر مبلغی میتونید شریک باشید؛ شماره کارت و شبا #رسمی مجموعهی حضرت قائم(عج) برای کمک به جبههی مقاومت 👇
●
5041721113821434●IR
380700010002212351634001اهدای طلا: @Farakhanadv
هدایت شده از تبلیغات دخترونه💓
🏮وقت تعلل نیست؛ خانوادههای که شهید دادن الان آواره شدن و زن و بچههاشون بخاطر سرما در عذابن! غیرت شیعه چطور قبول میکنه خم به ابروی خانواده شهید بیاد؟
ایام فاطمیهاست با توسل به حضرت
زهرا(س) در حد توانتون واریز کنید؛
اهدای طلا و پل ارتباطی 👇
https://eitaa.com/joinchat/4097572865C55c0282fad
🦋🕯🦋🕯🦋🕯
🕯🦋🕯🦋🕯
🦋🕯🦋🕯
🕯🦋🕯
🦋🕯
🕯
#پارت_223
#رمان_حامی
~ آرامش ~
بی تفاوت لحظاتی نگاهش کردم.
با خودش چه فکر می کرد؟
حتما خیال و توهم برش داشته بود که برایم مهم شده!
هرچند این بشر ذاتا پرو آفریده شده بود و نباید از او توقعی می کردم.
بدون آنکه حرفی بزنم، به او پشت کردم و راهم را کشیدم بروم که صدای خندانش از پشت سرم آمد .
- اِ چسب رو کجا می بری؟
جدی برگشتم به طرفش و گفتم :
من نه بلدم نازکشی کنم نه علاقه ای به این کار دارم.
به بچه ی آدم یه بار یه حرفی رو می زنن.
برو خودت از سر کوچه بگیر.
باز خواستم بروم که صدایش آمد :
ای ظالم. چه جوری وجدانت اجازه می ده یه زخمی رو تو این وضعیت ول کنی بری؟
پوزخندی زدم و به راهم ادامه دادم.
این پسر یک تخته اش کم بود.
***
خیره ماندم به افق..
باز هم غروب روز پنج شنبه کنار همان دریایی بودم که جان جانان هایم را گرفت.
روز ها مانند برق و باد می گذشتند، و
من لحظه به لحظه داشتم به روز موعود نزدیک تر می شدم، اما از هدف اصلی دور تر.
همچنان دستانم خالی از تهی بود.
نمی دانم...
احساس می کردم مسیر را گم کردم.
نمی دانستم دارم کجا می روم.
میان مسائلی که حتی می توانست تحولی در آینده ی کشور ایجاد کند، کارم شده بود نقشه کشیدن برای ضایع کردن خدمتکارم!هر صبح که چشم می گشودم، کارم شده بود پاییدن و این طرف و آن طرف که نکند یک وقت از جانب حامی یکه بخورم.
حتی آب خوردنم هم با احتیاط بود.
این موضوع مطمئنا برای حامی هم صدق می کرد.
در حدی که حتی قبل از سوار ماشین شدن، حسابی همه جا را چک می کرد که نکند یک وقت در دام تله ای جدید بیفتد!
حامی.
حامی.
چرا هر کجا می رفتم نام این پسر از ذهنم عبور می کرد؟
چرا خودم را اسیر چنین دامی کردم؟
او را چه به من؟ چرا من باید به او پول قرض می دادم که حال مجبور باشم تحملش کنم ؟
بین این همه آدم چرا دلم باید برای خانواده ی او می سوخت؟
نگاهم روی دریای مواج چرخید.
باد، گوشه ی شالم را به بازی گرفته بود و این طرف و آن طرف می بردش.
همانطور ایستاده شروع کردم به درد و دل با پدر و مادری که نبودند، اما من حسشان می کردم.
احساس می کردم دارند با لبخند نگاهم می کنند و سراپا گوشند.
تنها جایی که پرده ی غرور را از جلویم کنار می کشیدم همانجا بود.
جایی که بدون مزاحم می توانستم با عزیزانم درد و دل کنم.
- بابا برای اولین بار سردرگمم.
خیلی راه ها رو امتحان کردم و نشد، خیلی راه ها هم مونده که هنوز نرفتم.
فقط شیش ماه!
شیش ماه بیشتر به روز موعود نمونده
شیش ماه دیگه باید کاری بکنم که هنوز نمی دونم چیه.
صدایم را بالا بردم.
-بابا!
ثمره ی بیست و پنج سال تلاشت رو قراره شش ماه دیگه توی یه همچین روزی ببینی، اما من هنوز نتونستم بفهمم اون کار چیه!
سرم را رو به آسمان گرفتم و گفتم :
مامان بهم گفتی هرجا ناامید شدی سرت رو بلند کن و رو به آسمون بگو خدایا امیدم به توئه.
نیتم پاکه، خودت کمکم کن!
گفتی تو توکل کن بقیش با اون.
گفتی از تو حرکت از اون بالا سری برکت.
بابا گفته بودی هرجا حس کردی تنهایی نترس!
تو خدارو داری.
گفتی خودش راه درست رو بهت نشون می ده.
گفتی جوری همه چیز رو درست می کنه که اصلا نمی فهمی چی شد.
به خودت میای می بینی همه چی به خوبی و خوشی تموم شده.
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼
امام موسی الکاظم علیهالسلام: بدان كه خداوند...
اندوهگينان را نه به قدر اندوهشان، بلكه به قدر مهربانى و رحمت خود گشايش میدهد
امروز جمعه
۲ آذر ماه
۲۰ جمادی الاولی ۱۴۴۶
۲۲ نوامبر ۲۰۲۴
هدایت شده از تبلیغات همشهری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔆فقط در یک جلسه درمان قطعی واریس
⁉️واریس چیست؟
⁉️چرا باید واریس را درمان کنیم؟
⁉️بهترین زمان درمان واریس؟
⁉️چگونه واریس را درمان کنیم؟
⁉️آیا واریس کشنده است؟
📣درمان قطعی واریس با جدیدترین روش های درمانی✅️
🫶لینک عضویت در کانال👇
https://eitaa.com/joinchat/2996634079C6f97ce70db
📨جهت مشاوره به آیدی ما پیام دهید
@Drrezaeiadl
🔆کلینیک تخصصی واریس دکتر عدل
تهران-انتهای اشرفی اصفهانی-خیابان فکوری -کوچه گلسرخ -گلسرخ -پلاک ۴ -ساختمان پزشکان امام علی -طبقه ۲ -واحد۴
۰۹۳۳۹۴۶۷۷۴۴ - ۰۲۱۴۴۸۲۰۸۹۴
هدایت شده از تبلیغات دخترونه💓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درمان سریع ریزش مو طی هشت روز
کشف شرکت دانش بنیان ایرانی در آنتن زنده شبکه ســـه ســیــمــا!!😳😳
ویدیو داخل لینک را حتما مشاهده کنید تا با تاثیرات عجیب این روش درمانی آشنا شوید 👨⚕👨🏻✨🩺
بـیـش از ۳۰هـــزار خـانم و آقـا از این روش معجزه_آسا نتیجـه گرفتن 😍
روی لینک زیر کلیک کنید😃👇
https://www.20landing.com/214/1691
https://www.20landing.com/214/1691
هدایت شده از ♦️پیشنهاد ویژه♦️
🚨هشدار جدی برای تمامی آقایان 🚨
🧬 درمان گیاهی (🌱)
و بدون بازگشت ^مشکلات آقایان^
🟣 زیر نظر متخصص کشتکار طب سنتی در سلامت رویال انجام می شود.
🚨 برای درمان مادامالعمر مشکلات آقایان
همین الان لینک و کانال زیر شوید .👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2081162144C10c7aa2bb6
📌 با مجوز رسمی و رضایت 7 هزار درمانجو
🔴معتبر ترین کانال مشکلات آقایان در اپیکیشن(ایتا)✅
📥فرم ویزیت درمان اختلالات آقایان 👇👇👇
https://digiform.ir/w7553687f
🔻به یاد لبان تشنه حضرت علیاصغر به تهیه شیرخشک نوزادان لبنانی کمک کنید
🔹30 هزار نوزاد لبنانی در شرایط جنگی از شیر مادر محروماند وچشم انتظار کمک ما هستند؛فعالیت های مجموعه شبابالمقاومة با هماهنگی دفاتر رسمی حزبالله لبنان در قم و بیروت انجام میشود.
جهت کمک به تامین شیرخشک نوزدان و امور اجتماعی مربوطه کمکهای خود را به بنام «جبهه جهانی شباب المقاومة» به این شماره کارت واریز نمایید.
👇👇
6037997750004344🔸 کانال رسمی شباب المقاومة👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3545694224Ccf85b685fb
عاقبت این شبِ تاریک سحر خواهد شد
به رُخِ حضرتِ خورشید نظر خواهد شد
دلِ غمدیدهی ما گـر به وصـالت برسد
سینهی سنگی ما ، دُر و گُهر خواهد شد
شبتون بخیر آقای مهربانم
تعجیل در ظهور #امام_زمان صلوات
اللهم عجل لولیک الفرج
هدایت شده از ♦️پیشنهاد ویژه♦️
🔥 آموزش #رایگان دوخت کیف و کوله پشتی
+ + + گروه رفــع اشــکال و پـرسش و پـاسخ
فرصت محدود و استثنایی
همین الان عضو بشید👇
https://eitaa.com/joinchat/2052260677C7f84a2eabe
💥آخرین مهلت ارتقا مدرک تحصیلی💥
مورد تایید وزارت علوم
✅ارتقا مدرک تحصیلی در طرح طبقهبندی مشاغل
🔥ویژه شاغلین🔥
🔗https://mat-pnu.ir/5
✔️ارتقا مدرک تحصیلی در کوتاهترین زمان ممکن
✔️بدون آزمون در تمامی مقاطع، حتی دکتری
✔️ معتبر و قانونی با قابلیت ترجمه
✔️صرفهجویی در زمان و هزینه
✔️مشاوره کاملا رایگان و تخصصی
✅از کاردانی تا دکتری
✅از سیکل تا دیپلم
✅زبان: مدرک آیلتس، آزمون جامع
✅از MBA تا POST DBA
ثبت نام در لینک زیر
🔗https://mat-pnu.ir/5
@hamrahanfarda_admin
برای پاسخ دهی بهتر به دلیل حجم زیاد پیام ها لطفا فرم ثبت نام را تکمیل کنید تا کارشناسان ما با شما تماس بگیرند
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼
✍امام رضا علیه السلام: به خداوند گمان نيك ببر ؛ زيرا خداى عزّ و جلّ مى فرمايد : من نزد گمان بنده مؤمن خويشم ؛ اگر گمانِ او به من نيك باشد ، مطابق آن گمان با او رفتار كنم و اگر بد باشد نيز مطابق همان گمانِ بد با او عمل كنم
📚الکافي ج2 ص72
امروز شنبه
۳ آذر ماه
۲۱ جمادی الاولی ۱۴۴۶
۲۳ نوامبر ۲۰۲۴
🔴 کودکان آواره لبنانی در سوز سرما به کمک شما برای تهیه پتو نیاز دارند
▪️فعالیت های جبهه جهانی شبابالمقاومة در امور لبنان با هماهنگی دفاتر رسمی حزبالله لبنان در قم و بیروت انجام میشود.
◽️جهت کمک به تامین پتو برای مردم بیپناه لبنان و امور اجتماعی مربوطه کمکهای خود را به بنام «جبهه جهانی شباب المقاومة» به این شماره کارت واریز نمایید.👇👇
6037997750004344🔸 کانال رسمی شباب المقاومة👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3545694224Ccf85b685fb
#حسرت
#پارت593
ایزدی هم با من دست داد و از آشنایی ابراز خوشحالی کرد نویان مریم را صدا زد تا او را به اتاق مهمان راهنمای کند و چمدان اش را ببرد به ناچار با نویان به بالا طرفم فضولی ام گل کرده بود نویان با اینکه به او ربطی نداشت ولی برای دکتر و پرستار و مامایی که به اینجا می آمدند خانه آماده کرده بود پشت سر نویان وارد اتاق شدم و به طرف تخت رفتم و به روی آن نشستم به عقب خم شدم و دستم را پشت سرم تکیه گاه قرار دادم نویان جلوی کمد داشت لباس هایش را عوض میکرد تا خواست پیراهنی را که تنش بوده است در کمد بگذار سریع گفتم
اون رو نزار داخل کمد خاکی و بو میده الان همه لباسا بو میگیرن و کثیف میشن این دختره اینجا چیکار می
کنه؟
یک راست رفتم سر اصل مطلب نویان در حالی که به طرف حمام می رفت گفت:
_گفتم که مامای جدید آمده مدت طرحش رو اینجا بمونه
وارد حمام شد با کنجکاوی گفتم:
مگه خونه ندادی بهش؟
از حمام خارج شد و دوباره به طرف کمد رفت و گفت:
چرا دادم چند روز موند آمد پیشم گفت نمیتونم داخل اون خونه بمونم دور از روستا منم آدم ترسویم شبا خوابم نمیبره از ترس تا صدایی میاد میترسم و از این حرفا خونه هم نیاز به تعمیر داره
با اخم گفتم:
خوب به ما چه چرا آوردیش اینجا؟
نویان در حالی که پیراهنش را می پوشید به طرفم آمد دسته تخت را گرفت و به طرفم خم شد و گفت:
_خوب اون بخاطر این روستا آمده اینجا بعدم وقتی آمد پدرش خیلی سفارشش رو .کرد منم دلم سوخت براش بعدم گفتم چی از این بهتر یک ماما حی و حاضر داخل خونه داشته باشیم تا هر وقت شما امر کردی بیاد به خودت و بچه برسه خوبه ها اینجوری بیشتر مراقبت هم هست.
با تردید نگاهش کردم که نویان دستی به شکمم کشید و گفت:
🦋🕯🦋🕯🦋🕯
🕯🦋🕯🦋🕯
🦋🕯🦋🕯
🕯🦋🕯
🦋🕯
🕯
#پارت_224
#رمان_حامی
لبخند زدم و آرام تر ادامه دادم.
- و اونجاست که می تونی یه آخيش از ته بگی.
لبخند از روی لبم محو شد و باز صدایم بالا رفت.
- پس کو؟
چرا راهو نشونم نمی ده؟
چرا هرجا می رم به در بسته می خورم؟
چرا وقتی می دونم اون جعبه ی کوفتی دست کیه نمی تونم دستش رو رو کنم؟
بابا نمی خوام بگی آرامش تو هم فقط ادعا بودی.
مامان نمی خوام فکر کنی بی عرضم.
می دونم به خدا خیلی نزدیکین.
همیشه می گفتین شهیدا به خدا خیلی خیلی نزدیکن. خدا به حرفشون گوش می ده.
پس به خدا بگین کمکم کنه.
بگین کاری کنه که شرمنده نشم!
صدایم لرزید.
- حتی شهادتتون هم غریبانه بود.
اما اینا مهم نیست. مهم اینه که الان پیش خودشین. مطمئنم که ارومید.
لبم را گزیدم.
نفس عمیقی کشیدم و ادامه دادم.
- بابا!
اعتراف می کنم که حساب کتاب هام بهم ریخت.
اعتراف می کنم همه چیز اونطور که فکر می کردم نشد.
تو راه اومدن یاد اون جملت افتادم که گفتی :
تو خیلی قوی و قدرتمندی، اما تا وقتی که خدا رو مسببش ببینی.
هرجا ازش غافل شدی بدون از اونجا به بعد دیگه هیچ چیز قابل پیش بینی نیست.
چون تو بدون اون هیچی نیستی.
حس می کنم اشتباهم همینجا بوده.
حس می کنم از یه جا به بعد نه تنها نسبت به زمینی ها، بلکه جلوی خدا هم خودمو گرفتم.
ازش غافل شدم.
ولی همه ی اینا فقط یه حسه.
نمی دونم دقیقا کجای کارم اشتباهه.
ولی.....
آه کشیدم و گفتم :بهش بگو آرامش هنوز هم بدون تو هیچی نیست. آرامش اگه تا اینجا اومده فقط بخاطر تو بوده و با کمک تو. از اینجا به بعد هم بدون تو نمی تونه.
بگو بنده هات خیلی روی این دختر جوون حساب می کنن و فکر می کنن تنهایی همه کارهس
اما هم من هم خودش خوب می دونیم که این دختر پشتش به اون گرم بوده که به اینجا رسیده.
دستی به صورتم کشیدم.
جلوی لرزش صدایم را گرفتم و این بار مستقیم خطاب به خدای خودم گفتم :
هنوز هم مثل روز اول که قسم خوردم مصممم.
هنوز هم تا تهش هستم.
فقط نیاز دارم راه درست رو پیدا کنم.
فقط تویی که از دلم خبر داری.
پس کمکم کن تا ته این راه رو برم!
***
آن دیدار یک روزه، از همه ی سفر هایی که تا آن روز داشتم بیشتر آرامم کرد.
نمی دانم چگونه، اما تهی بودم از هر گونه حس.
دیگر از آن آشوب و تلاطمی که قبل از سفر در قلبم جاری بود، خبری نبود.
مسیر فرودگاه تا خانه را تاکسی گرفتم و برگشتم.
اگر می خواستم به حامی زنگ بزنم و بگویم بیاید دنبالم باید کم کم نیم ساعتی معطل می ماندم.