حجت الاسلام ادیانی نماینده ولی فقیه در فراجا :
انس مستمر با قرآن و تلاوت و تدبر و فهم قرآن نیاز ضروری و قطعی آحاد بشر است.
#قرآن
#پلیس_تراز_انقلاب
#تولیدی_آغربی
💢به احترام قرآن ،
فریاد کن
فریاد کن
#قرآن
#جانم_فدای_قرآن
#پلیس_تراز_انقلاب
#پلیس_مجاهد
#تولیدی_عس_شهیدبهشتی
14.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شعر استاد کلامی در پاسخ اهانت به قرآن:
.
اوکه. توهین الیبر دینه
او که اهل غرض دی
یاندیرا قرآنی هرکس
اورگی غرق مرض دی
جوهر اسلامی ده دی
اجنبی لر رنگ عرض دی
اولسن ای الین ساحت قرآنه اهانت
جیره خوار سوئدی
ریشوه اندیشوه لعنت...!
🔴 #قرآن
#استاد_کلامی
#محرم
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_چهل_و_چهارم
💠 من و مادرش به زمین چسبیده و اعضای دفتر مردد بودند که عصبی فریاد کشید :«برید پایین، ابوالفضل پوشش میده از ساختمون خارج شید!»
دلم نمیآمد در هدف تیر #تکفیریها تنهایش بگذارم و باید میرفتیم که قلبم کنارش جا ماند و از دفتر خارج شدیم.
💠 در تاریکی راهرو یک چشمم به پله بود تا زمین نخورم و یک چشمم به پشت سر که غرّش وحشتناکی قلبم را به قفسه سینه کوبید و بلافاصله فریاد ابوالفضل از پایین راهپله بلند شد :«سریعتر بیاید!»
شیب پلهها به پایم میپچید، باید پا به پای زانوان ناتوان مادر مصطفی پایین میرفتم و مردها حواسشان بود زمین نخوریم تا بلاخره به پاگرد مقابل در رسیدیم.
💠 ظاهراً هدفگیری مصطفی کار خودش را کرده بود که صدای تیراندازی تمام شد، ابوالفضل همچنان با اسلحه به هر سمت میچرخید تا کسی شکارمان نکند و با همین #وحشت از در خارج شدیم.
چند نفر از رزمندگان #مقاومت مردمی طول خیابان را پوشش میدادند تا بلاخره به خانه رسیدیم و ابوالفضل به دنبال مصطفی برگشت.
💠 یک ساعت با همان لباس سفید گوشه اتاقی که از قبل برای زندگی جدیدم چیده بودم، گریه میکردم و مادرش با آیهآیه #قرآن دلداریام میداد که هر دو با هم از در وارد شدند.
مثل #رؤیا بود که از این معرکه خسته و خاکی ولی سالم برگشتند و همان رفتنشان طوری جانم را گرفته بود که دیگر خنده به لبهایم نمیآمد و اشک چشمم تمام نمیشد.
💠 ابوالفضل انگار مچ پایش گرفته بود که میلنگید و همانجا پای در روی زمین نشست، اما مصطفی قلبش برای اشکهایم گرفته بود که تنها وارد اتاق شد، در را پشت سرش بست و بیهیچ حرفی مقابل پایم روی زمین نشست.
برای اولین بار هر دو دستم را گرفت و انگار عطش #عشقش فروکش نمیکرد که با نرمی نگاهش چشمانم را نوازش میکرد و باز حریف ترس ریخته در جانم نمیشد که سرش را کج کرد و آهسته پرسید :«چیکار کنم دیگه گریه نکنی؟»
💠 به چشمانش نگاه میکردم و میترسیدم این چشمها از دستم برود که با هر پلک اشکم بیشتر میچکید و او دردهای مانده بر دلش با گریه سبک نمیشد که غمزده خندید و نازم را کشید :«هر کاری بگی میکنم، فقط یه بار بخند!»
لحنش شبیه شربت قند و گلاب، خوش عطر و طعم بود که لبهایم بیاختیار به رویش خندید و همین خنده دلش را خنک کرد که هر دو دستم را با یک دستش گرفت و دست دیگر را به سمت چشمانم بلند کرد، بهجای اشک از روی گونه تا زیر چانهام دست کشید و دلبرانه پرسید :«ممنونم که خندیدی! حالا بگو چی کار کنم؟»
💠 اینهمه زخمی که روی دلم مانده بود مرهمی جز #حرم نداشت که در آغوش چشمانش حرف دلم را زدم :«میشه منو ببری حرم؟» و ای کاش این تمنا در دلم مانده بود و به رویش نمیآوردم که آینه نگاهش شکست، دستش از روی صورتم پایین آمد و چشمانش #شرمنده به زیر افتاد.
هنوز خاک درگیری روی موهایش مانده و تازه دیدم گوشه گردنش خراش بلندی خورده و خط نازکی از #خون روی یقه پیراهن سفیدش افتاده بود که صدا زدم :«مصطفی! گردنت چی شده؟»
💠 بیتوجه به سوالم، دوباره سرش را بالا آورد و با شیشه #شرمی که در گلویش مانده بود، صدایش به خسخس افتاد :«هنوز یه ساعت نیس تو رو از چنگشون دراوردم! الان که نمیدونستن کی تو این ساختمونه، فقط به خاطر اینکه دفتر #سید_علی_خامنهای بود، همه جا رو به گلوله بستن! حالا اگه تو رو بشناسن من چیکار کنم؟»
میدانستم نمیشود و دلم بیاختیار بهانهگیر #حرم شده بود که با همه احساسم پرسیدم :«میشه رفتی حرم، بجا منم زیارت کنی؟»
💠 از معصومیت خوابیده در لحنم، دلش برایم رفت و به رویم خندید :«چرا نمیشه عزیزدلم؟» در سکوتی ساده محو چشمانم شده و حرفی پشت لبهایش بیقراری میکرد که کسی به در اتاق زد.
هر دو به سمت در چرخیدیم و او انگار منتظر ابوالفضل بود که برابرم قد کشید و همزمان پاسخ داد :«دارم میام!» باورم نمیشد دوباره میخواهد برود که دلم به زمین افتاد و از جا بلند شدم.
💠 چند قدمی دنبالش رفتم و صدای قلبم را شنید که به سمتم چرخید و لحنش غرق غم شد :«#زینبیه گُر گرفته، باید بریم!»
هنوز پیراهن #دامادی به تنش بود، دلم راضی نمیشد راهیاش کنم و پای حرم در میان بود که قلبم را قربانی #حضرت_زینب (علیهاالسلام) کردم و بیصدا پرسیدم :«قول دادی به نیتم #زیارت کنی، یادت نمیره؟»
💠 دستش به سمت دستگیره رفت و #عاشقانه عهد بست :«به چشمای قشنگت قسم میخورم همین امشب به نیتت زیارت کنم!»
و دیگر فرصتی برای عاشقی نمانده بود که با متانت از در بیرون رفت و پشت سرش همه وجودم در هم شکست...
#ادامه_دارد
#قسمت_چهل_وچهارم
#دمشق_شهرِ_عشق
#تولیدی_عس_زنجان
🏴 کد پیشواز #قرآن
☑️ سوره بلد. آیات1تا4
اثر : عبدالباسط محمد عبدالصمد
کد ایرانـســــل : 4413107
کد همراه اول : 56568
☑️ سوره شمس.آیات1تا54
اثر : شحات محمد انور
کد ایرانـســــل : 4413278
کد همراه اول : 63179
☑️ سوره اسرا.آیات13تا14
اثر : محمود شحات انور
کد ایرانـســــل : 4413268
کد همراه اول : 71282
☑️ هذا القرآن.انورشحات
اثر : انور شحات انور
کد ایرانـســــل : 4414384
کد همراه اول : 73458
☑️ سوره توحید.محمود شحات انور
اثر : محمود شحات انور
کد ایرانـســــل : 4413120
کد همراه اول : 56583
☑️ سوره. انفطار.آیات18تا19
اثر : محمد صدیق منشاوی
کد همراه اول : 71286
☑️ سوره .طارق.آیات1تا4
اثر : محمود شحات انور
کد همراه اول : 71294
#عاشورای_حسینی_تسلیت_باد
#پلیس_تراز_انقلاب
#عاشق_قرآنیم
#تولید_ع.س_مرزبانی
این آیات قرآن، اگر بر کوه خوانده شود متلاشی می شود.
#قرآن
#جهاد_تبیین
#پلیس_ترازانقلاب
#تولیدی_عس_بنیادتعاون
سالها در گوش #اهل_سنت کردند که #شیعیان به قرآن بی توجهند.
اما وقتی به #قرآن هتاکی شد این شیعیان بودن که تجمعات گسترده علیه هتاکین برگزار و روابط دیپلماتیک کشور شیعه #ایران و عراق با #سوئد هتاک قطع شد؛ اما تا امروز عربستان و کشورهای وهابی و در داخل ایران، #مولوی_عبدالحمید و #مسجدمکی حتی یک تجمع چند نفره علیه هتاکی به قرآن برگزار نکردند.
پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم):
🔹مَن قَرَأَ القُرآنَ ابتِغاءَ وَجهِ اللّه و َتَفَقُّها فِى الدّينِ كانَ لَهُ مِنَ الثَّوابِ مِثلَ جَميعِ ما اُعطِىَ المَلائِكَةُ و َالأنبياءُ وَ المُرسَلونَ؛
🔸 هر كس براى كسب رضايت خدا و آگاهى در دين #قرآن بياموزد، ثوابى مانند همه آنچه كه به فرشتگان و پيامبران و رسولان داده شده، براى اوست.
📚وسائل الشيعه، ج6، ص184، ح7683
📎لینک کانال نورالقرآن جهت عضویت درپیام رسانهای داخلی
https://eitaa.com/nouralquran
#تولیدی_عس_مرزبانی
#آموزش_قرآن
🔷️☫ با ما همراه شوید.
🔹️☫جهاد تبیین
•┈┈••✾🍃🇮🇷🍃✾••┈┈•
✅️روابط عمومی مرزبانی خراسان شمالی