محمدرضا کائینی
✒️شحنه فرتوت و مصائب وارونهگوییِ پیرانهسر -بخش دوم
پرویز ثابتی در دو برنامه نخست، هیچ نکته جدید و دندانگیری را وسط نینداخت! هیچ به معنای نفی نکاتی است، که رازی بر اهلِ تاریخ بگشاید، یا افقی نو بنمایاند. ماجرا در حدود دروغها و لافهایی بود، که در اوایل دهه نود به عرفان قانعیفرد املاء کرد! صرف نظر از این همه، او بس خیرهسرانه و با اطمینانبهنفس دروغ می گوید، بی اعتنا به انبوه اسناد و شواهد. مثلا:
یک، میگوید: که بیدین و "آگنوستیک" بوده و تقیه در اسلام را، مجوز دروغگویی و مذموم می داند! حالآنکه هماو در فُرم استخدام خویش در ساواک، پنهانکاری و دین و مذهب خود و خانواده اش را، اسلام و تشیع معرفی کرده است!
دو، می گوید: من در اداره سیاسی، در باره فسادها و مشکلاتِ نهادها گزارش و تحلیل تهیه می کردم، در حالی که دروغ می گوید! به شهادت پروندهاش، او نخست مخبر ساواک در دانشگاه و سپس آموزش و پرورش بود و نهایتا وارد این نهاد شد. مدتی به شکل آموزشی و روزمُزد کار می کرد و سپس به شکل رسمی در اداره یکم عملیات (یکی از بخشهای اداره سوم)، کار خبرچینی، شنود و مراقبت از مخالفان شاه را انجام می داد و اصولا دخالتش در پرونده تیمور بختیار در سالیان بعد نیز، از همین بابت صورت گرفت.
سه، میگوید: ماجرای ثروتاندوزی تیمور بختیار، به گاه مغضوب شدن وی آشکار و پیگیری شد! این درحالی است که تیمور از همان آغاز چاکری برای به شاه درپیِ کودتا، تلکهتسمه کردن بازاریان و هواداران مصدق را، وجهه همت خود کرد و رفته رفته ثروتی عظیم بههمزد! ازچهروی در دورهای که بختیار، کشتار و شکنجه و تبعید مخالفان ذات ملوکانه را در دستور کار داشت و "قصاب تهران" لقب گرفت، کسی او را در قامت مفسد اقتصادی ندید؟
چهار، میگوید: شاه پس از رحلت آیتالله بروجردی، به آیات ثلاث قم (یعنی آقایان: گلپایگانی، شریعتمداری و مرعشی نجفی) تلگراف تسلیت زده، در حالی که از فرط تکرار، حتی مردم کوی و برزن نیز می دانند، که پهلوی دوم در آن دوره برای خروج مرجعیت از ایران، به آیت الله سید محسن حکیم تلگراف زد.
پنج، میگوید: امام خمینی به لحاظ جایگاه علمی و حوزوی، در حد آیات ثلاثِ فوق آمده نبود، در حالی که از یادش رفته که در فردای رحلت آقای بروجردی و بیخ گوش ساواک، روزنامه کیهان و بسا جراید دیگرِ کشور، آیت الله حاج آقا روحالله خمینی را در راس مراجع جایزالتقلید معرفی کردند. ضمن اینکه از ثابتی انتظار نیست که بفهمد، مراجع ثلاث لقب آقایان: حجت، صدر و خوانساری بود و نه آقایان: گلپایگانی، شریعتمداری و مرعشی!
شش، میگوید: نهضتآزادی برای امام خمینی مرجعیت ایجاد کرد، در حالی که اساسا اغلب بنیانگذاران این تشکل از قبیل مهندس بازرگان و دکتر سحابی، مقلد آقای شریعتمداری و از مراودان او بودند و در این میان اگر آیتالله طالقانی نیز به امام ارجاع می داد، در پی دهها شخصیت علمی چنین می کرد، که پیشتر ایشان را به عنوان مرجع معرفی کرده بودند.
هفت، میگوید: آیت اللهطالقانی به حسن پاکروان قول داده بود، که در اِزای آزادی در روزهای پرالتهاب محرم چهلودو، سخنرانی نخواهد کرد. این دروغ در حالی گفته می شود، که اولا: در پرونده آیتالله در ساواک اثری از این دیدار و تعهد مربوطه نیست، در حالی که باید بر خلاف این باشد. ثانیا: آنان به دلیل فَقد مدارک او را آزاد کردند، که برای محاکمه و محکومیت بعدیاش دستی پُر داشته باشند و از قضا آن مرحوم نیز، متوجه این ترفند شده بود. ثالثا: زندگی طالقانی نشان می دهد که وی اهل سپردن تعهد برای محرومیت خویش از حقوق انسانی و اسلامیاش نبود و اگر چنین سازشهایی در قاموس او جای داشت، دامنه مبارزاتش این همه گسترده نمیشد...
حال این پرسش مطرح است: کسی که در باب موضوعات نهچندان پنهان از عموم، به سادگی دهان به دروغ میگشاید، در موضوعات مسکوت و سِرّی تا چه حد رطب و یابس به هم خواهد بافت؟
♦️http://eitaa.com/r_kaeini
محمدرضا کائینی
✒️شحنه فرتوت و مصائب وارونهگوییِ پیرانهسر -بخش سوم
"مقام امنیتی" در بخش سوم و تا حدودی بخش دوم، سعی دارد تا فوبیای چپهراسی و همدستی آنان با مبارزان اسلامی را، با حربه تحریف به مخاطب بیندازد. در واقع هم شاه و هم گزمهاش از نیم قرن پیش تاکنون، سعی داشتهاند که نخست مخالفت گسترده بدنه دینی جامعه با خویش را، به همگرایی با چپ فروکاهند و سپس آن را به کمونیست جهانی پیوند زنند! به واقع انتقال نوعی خودفریبی به افکار عمومی! این در حالی است که موج نهایی و کارساز انقلاب اسلامی، در غیاب مطلق چپ روی داد. در این فقره توجه به نکات پیآمده، ضرور مینماید:
یک: در نگاه کلی، چپ هیچگاه در جلب توجه بدنه اجتماعی ایران، کامیاب نبوده است. تهی بودن آنان از معتقدات دینی و روسگرایی را، میتوان علل این امر دانست. از یک سده و نیم پیش در ایران، تمامی حرکتهای تاریخساز سیاسی، با سردمداری نهاد دین و متولیان آن توفیق یافته اند.
دو: امام خمینی رهبر انقلاب اسلامی، مطلقا حاضر به تائید مبارزه مسلحانه نشد، نفی چپ ها از سوی یک مرجع دینی هم، که جای خود را داشت. منطق ایشان روشن بود، اولا: اسلامی نیست و ثانیا: بهانه سرکوب می آفریند. امام معتقد بود که اگر جمله مردم به خیابانها بیایند و نفرت خویش از شاه را فریاد کنند، هیچ قدرتی را یارای سرکوب ایشان نیست، امری که در عمل روی داد.
سه: با این همه در پس سرکوبگریهای بَدَوی و خشن شاه، ظهور گروههای مسلح نیز امری طبیعی مینمود. آنان با خود میگفتند: در برابر یک حکومت کودتایی، عمیقا وابسته، موروثی، قانونستیز، سرکوبگر و...الخ، که زبان هیچ منطقی را نمیفهمد، چه باید کرد؟ به واقع این شاه بود که با رفتار معوج خویش، برخی را به اسلحه سوق داد. مهندس بازرگان به درستی گفته بود: در واقع رهبر انقلاب از جنبه منفی، شخص اعلیحضرت همایونی است!
چهار: به رغم خلوص و انگیزه مثبت برخی چپهای مبارز یا متمایل بدان، آنان بزرگترین خدمت را به حکومت سرکوبگر پهلوی کردند! عدهای را به این باور رساندند که درگیری با رژیم فرجامی جز شکست ندارد، به شاه اجازه شکنجه و اعدامِ گسترده دادند -که تا پیش از آن جراتش را نیافته بود- و نهایتا بسا بسترها و امکاناتِ مبارزاتی را نیست کردند! نهایتا نیز به دونپایهای چون ثابتی دستاویز دادند، که پس از سالها اختفاء ظاهر شود و مهم ترین دستاورد خود را، قلع و قمع آنان جار بزند!
پنج: از این هم نباید گذشت که ثابتی، از شرارت در باره برخی مبارزان چپ نیز کم نگذاشت! با طراحی او و به شکلی مخفیانه، نُه تن از آنان در تپه های اوین تیرباران شدند و مقام امنیتی چند ماه بعد و به دروغ، ماجرای فرار و مورد هدف قرارگرفتنشان را سر هم داد! مورد دیگر خسرو گلسرخی بود که نه به دلیل حضور در ماجرای ربودن ولیعهد -که اساسا در آن هیچ نقشی نداشت و حتی در زندان به چنین طرحی می خندید!- که به دلیل محل ندادن به خواسته ساواک مبنی بر نوشتن توبه نامه، تن به اعدام داد. همگان از جمله عباس سماکار -که ثابتی خاطرات او را به شهادت می گیرد- اذعان دارند که اولا: داستان ربودن هنوز به فاز اجرا نرسیده و تنها در حد یک ایده ناپخته بود و ثانیا: گلسرخی در آن نقشی نداشت. او را به این دلیل کشتند که در دادگاه، چیزی برای شاه و حکومتش باقی ننهاد و به معترضان جرات مضاعف بخشید.
♦️http://eitaa.com/r_kaeini
محمدرضا کائینی
✒شحنه فرتوت و مصائب وارونهگوییِ پیرانهسر -بخش چهارم
در چهارمین و پنجمین بخشهای رپرتاژ منوتو برای پرویز ثابتی، وی از نگاه بدوی، بَربَرگون و منجمد خود به برقراری امنیت در جامعه رونمایی میکند. به باور او باید هر چه بیشتر دستگیری، شکنجه، تبعید و کشتار را به خدمت گرفت، تا ثباتی جنگلی و قبرستانی آفرید و البته چون به تصور وهمآلود او، در سال پنجاه و پنج سپهر سیاسی کشور به همین ترتیب یخزده و ساکت بوده است، او به خویش نمره قبولی می دهد و دست کم هرگز توقع ندارد، که رد شود! ثابتی انسانها را چون بهائم می شمارد که برای رتق و فتق آنها، تنها باید از شلاق مدد جُست و چون رضاخان و فرزندش به میزان مورد نظر او از داغ و درفش نیاویختهاند، در خور مذمت به شمار می روند! ثابتی به واقع، از توحش دوره بادیهنشینی یا جهان آدمخواران، به دوره ما پرتاب شده است! بهتر است که قدری با نظر به جزئیات، موضوع را بنگریم:
یک: مقام امنیتی در حالی سبعیتورزی با معترضان را چاره کار می داند، که جَنَم به ریش گرفتن مسئولیت و پیامدهای آن را ندارد! حتی از این هم راضی نیست، که صلیب سرخ از زندان ها بازدید کرده و بخش کوچکی از سیاه کاری رژیم شاه را، به نظاره نشسته است. از جمله کرامات او این است که با وسط انداختن رابطه غلامحسین ساعدی با همسر دوستش و احضار و نهایتا زندانی شدنِ نامبرده و ایضا دیوانگی رضا براهنی (البته هر دو به ادعای او)، شکنجه در ساواک را میتوان مطلقا درز گرفت و هزاران برگ گزارش و خاطره در این موضوع را، به طاق نسیان سپرد! وانگهی او توضیح نمی دهد که اگر مراوده کسی با همسر دوستش مذموم است، آیا برای شاه و سایر اعضای خاندان سلطنتی که دهها پاانداز و دلّال محبت داشتند و برای خود وظیفهای جز تقدیم زن و دخترِ مردم به حضور مبارک نمیشناختند، همین داوری جاری است یا خیر؟
دو: از دیگر راههای رفع و رجوع شکنجه توسط ثابتی، زد و خورد چریکها در خانههای تیمی است! به زعم او آنان یکدیگر را میزدند، تا در هم قدرت مقاومت ایجاد کنند. بلافاصله این سوال پیش میآید، که آنان در برابر چه چیز خود را قوی میکردند؟ جز شکنجههای ساواک؟ و اینکه دوستان زنداندیده خبر میآوردند، که ثابتی سلاخخانهای به نام "کمیته مشترک" دایر کرده است؟ کار مقام امنیتی در پنهان کردن شکنجه، دشوار می نماید! خواننده را به کتاب "شکنجه در عصر پهلوی" ارجاع میدهم، که توسط دکتر مهیار خلیلی از چپهای جذب شده به حکومت پهلوی تالیف شده است. او در پژوهش خویش، به هشتادوپنج نوع شکنجه در دستگاه امنیتی شاه اشارت میبرد، که اغلبِ تحملکنندگان و شاهدانش همچنان زندهاند!
سه: از دیگر خوشمزگیهای ثابتی، انکار دستگیری مردم به دلیل داشتن و خواندن کتب ممنوعه است. در اسناد ساواک، مکرر فهرست اینگونه کتابها آمده و ایضا کسانی که آنها را خوانده اند و ادب شدهاند! داشتن رساله عملیه امام خمینی و کتبی چون: ولایت فقیه، جهاد اکبر، کشف اسرار، اعلامیه ها، تصویر او و حتی بردن نامش در مجامع، جرمی نابخشودنی به شمار می رفت و صدها نفر را روانه زندان میساخت! شوخی هایی نیز چون چاپ و پخش رساله امام توسط ساواک و پخش آن توسط انتشارات امیرکبیر، تنها در شرایطی می تواند واقعی باشد، که دامی برای شناخت مقلدان و پیروانش قلمداد شود.
♦️http://eitaa.com/r_kaeini
محمدرضا کائینی
✒شحنه فرتوت و مصائب وارونهگوییِ پیرانهسر -بخش پایانی
این سلسله یادداشتها، میتوانست همچنان ادامه یابد، لیک خواننده موشکاف از آنچه بدان اشارت رفت، می تواند عیار خاطرهگویی به سبک پرویز ثابتی را دریابد. به واقع منوتو با تطویل کلام، بیشتر نوارِ خالی پُر کرد، تا پردهافکنی از فرازهای مغفول تاریخ. بخش زیادی از قسمتهای اول تا سوم، حرامِ بازپخش مصاحبه های تلویزیونی او در دوره مسئولیت شد که اگر میتوانست باورپذیر باشد، در همان دوره مقبول واقع میشد، نه اکنون و توسط جوانان بیست ساله امروز، که اغلب دچار انقطاع تاریخیاند و اساسا در بسیاری از این موضوعات، امکان داوری ندارند! درکُل ثابتی نمیتواند اکنون به روایت خاطرات واقعی خویش بنشیند، چه اینکه لاجرم باید پیشینهاش و ایضا شاه را سیاه کند! با این همه وی از سَر اجبار و برای واقعی نشان دادن تیاتری که بازی میکرد، گاه ناگزیر شد تا پهلوی دوم را موجودی: تائید طلب، ترسو، دهانبین و بیخبر آنچه در جامعه میگذرد، بنمایاند. به واقع مقام امنیتی برای پاک کردن درههای پشت سر، داستان میمون، بچه اش و حمامِ داغ را تداعی ساخت! با همین اوصافی که جناب گزمه از مخدوم خود بروز داد، جای دارد که جوان امروز از خویش و "من و تو"ی رو به زوال بپرسد: پس این همه بوق برداشتن برای چنین موجودی، به درازای این همه سال، چه معنا داشت؟... رها کنم.
در طول چند روز نگارش و انتشار این یادداشتها، تجربهای گران یافتم. در گذشته به محض نگارش کپشنی در باره پهلویها، مخالف و موافق هجوم می آورند و به بحث میشدند! بیتوجهی عمومی به این مجموعه، نخست مرا به این گمان انداخت که اینستایم محدود شده! لذا به تلگرام رفتم و دیدم در بر همین پاشنه می چرخد، در ایتا نیز! در یافتم که اساسا بحث در فقره پهلویها، برای مخاطب از سکه افتاده است! ثابتی و من و تو مُرده است، چون اساسا پهلویسم مُرده و امثال مرا بگو که همواره در شناخت گرایش جامعه، به عارضه وسواس و دیرفهمی دچاریم! یاحق!
♦️http://eitaa.com/r_kaeini