❤️‍🔥 سرگذشت زندگیم ❤️‍🔥 وگرنه حداقل اگه حرفام رو می‌شنید می‌گفت نه اینطوری نیست من با تو مشکلی ندارم ، ماشینو روشن کردم و راه افتادم حس پشیمونی داشت دیوونم می‌کرد با خودم می‌گفتم تو این همه سال به هیچکس نزدیک نشدی حالا چرا لیلا حالا چرا این دختر اون از روز اول هم با تو سر جنگ داشت چرا فکر کردم ممکنه ما یه روزی با هم.... صدای زنگ گوشیم که بلند شد رشته افکارمم پاره شد از شرکت تماس گرفته بودن اما اصلاً حوصله حرف زدن نداشتم با اینکه این مدت خیلی کم کاری کرده بودم و می‌دونستم خیلی از کارا درست پیش نرفته اما واقعاً امروز حوصله رفتن به سر کار رو نداشتم برای همین تصمیم گرفتم که برم خونه خودم احتیاج به تنهایی داشتم و فکر کردن... دو روز بعد: لیلا : دو روز گذشته بود اما من هنوز حالم خوب نشده بود فکر و خیالی که اذیتم می‌کرد انگاری تموم شدنی نبود سعی می‌کردم خودمو آروم کنم سعی می‌کردم ریلکس باشم اما نمی‌شد که نمی‌شد ،دیشب تارا اومد بخوابم خیلی حالش خوب بود خوشحال بود حس می‌کردم می‌خواد که منم حالم خوب باشه اما آخه چطوری؟ احساس می‌کردم خیلی آدم ضعیفیم خیلی به درد نخورم انگار هرجا که بودم فقط مشکل بود و بس ،تو این دو روز خیلی لاغر شده بودم هیچی نمی‌تونستم بخورم و می‌دیدم که طلعت خانم چقدر غصه رو می‌خوره اما سعی می‌کنه که سوال جوابم نکنه... ادامه دارد...

دختری به کوروش کبیر گفت: من عاشقت هستم ╔═🍃♥️🍃══════╗ @Raaz_zendegi ╚══════🍃♥️🍃═╝

بر دل نشسته ای مانند باران روی برگ..😍🌿 ╔═🍃♥️🍃══════╗ @Raaz_zendegi ╚══════🍃♥️🍃═╝

همه ی رابطه ها کم و کسری هایی دارد! #دکتر_انوشه ╔═🍃♥️🍃══════╗ @Raaz_zendegi ╚══════🍃♥️🍃═╝

💞 خانوم و آقای عزیز😊 اگر آنگونه که با تلفن همراهتان برخورد می‌کنید با همسرتان برخورد میکردید، اکنون خوشبخترین فردِ دنیا بودید! اگر هر روز شارژش میکردید باهاش در روز از همه بیشتر صحبت میکردید پایِ صحبت‌هاش می نشستید پیغام‌هایش را دریافت میکردید پول خرجش میکردید دورش یک محافظ محکم میکشیدید در نبودش احساسِ کمبود میکردید حاضر نبودید کسی‌ نزدیکش شود حتی، مطالبِ خصوصیتان را به حافظه اش میسپردید همیشه و همه‌جا همراهتان بود حتی در اوج تنهایی‌ الانم که گوشی ها لمسی شده... اگر همونقدر که گوشی رو لمس میکنید همسرتون رو نوازش بکنید😉 کلی خوشبخت می شوید و همیشه، بجای این همراه، اون همراهِ اولتان بود🙂 ╔═🍃♥️🍃══════╗ @Raaz_zendegi ╚══════🍃♥️🍃═╝

°•°•° مگرمۍشودانسان‌باشیم‌وناامیدۍرا تجربہ‌نڪنیم؟! ツ ناامیدۍبخشےازرشدوبزرگترشدن‌ماست…🌿 ╔═🍃♥️🍃══════╗ @Raaz_zendegi ╚══════🍃♥️🍃═╝

داستانِ زندگیتو انقدر قشنگ بنویس ڪہ جهان رو محو خودت ڪنی✨❤️‍🔥 ‎‌‌‌ ╔═🍃♥️🍃══════╗ @Raaz_zendegi ╚══════🍃♥️🍃═╝

انسانیت و داشتن وجدان ویژگی هایی هستند که آدمیان را ارزشمند می کنند .. #دکتر_انوشه ╔═🍃♥️🍃══════╗ @Raaz_zendegi ╚══════🍃♥️🍃═╝

. وجودت میان آرزوهایم همیشگی‌ست ❤️ ╔═🍃♥️🍃══════╗ @Raaz_zendegi ╚══════🍃♥️🍃═╝

دنبال اسم و رسم نباش ‌! ذات کـه داشته باشی ، اسمت همجـا هست ...❤️ ╔═🍃♥️🍃══════╗ @Raaz_zendegi ╚══════🍃♥️🍃═╝

❤️‍🔥 سرگذشت زندگیم ❤️‍🔥 بالشتمو تو آغوش گرفته بودم و بگو به روز زل زده بودم که در اتاق باز شد و طلعت خانم وارد شد با مهربونی گفت: -دختر خوشگل من چطوره نمی‌خواد از غار تنهاییش بیاد بیرون دلم گرفت مادر چرا این چند روز انقدر ناراحتی؟.... طلعت خانم از ماجرای تارا خبر داشت شاید بهتر بود که باهاش حرف بزنم و براش تعریف کنم اینطوری یکم از فشاری که روم بود کمتر می‌شد می‌تونستم حداقل نفس بکشم ناراحتی لعنتی که تو گلوم بود داشت خفم می‌کرد +طلعت خانم اتفاق خیلی بدی افتاده یادتونه در مورد تارا باهاتون حرف زده بودم -آره مادر یادمه چی شده؟ +دو روز پیش که رفتم بیرون می‌خواستم برم به تارا سر بزنم با اینکه راهم نمی‌دادن گفتم برم از احوالش با خبر باشم اما اعدام شده... همین جمله که از دهنم خارج شد دوباره بغضم شکست و با صدای بلند زدم زیر گریه طلعت خانم سریع من و تو آغوشش گرفت و بدون هیچ حرفی شروع کرد به نوازش کردن گونه‌ها خیلی خوب بود که اجازه می‌داد خودم رو خالی کنم ادامه دارد...

🍃🌷به هر آنچه که فکر کنید برای آن کارت دعوت میفرستید پس، خوبی ها را دعوت کنید🌷🍃 خسته نباشید ممنون ازنگاه زیباتون که مارودنبال می کنید😍 لحظه های شاد و قشنگی روکنارخانواده براتون آرزومی کنیم.🤲 #ظهر_بخیر