eitaa logo
رفع دلتنگی🖤
61.1هزار دنبال‌کننده
684 عکس
1.5هزار ویدیو
0 فایل
﷽ دلتنگ کربلا … خرج تو می کنم دلتنگی هایم را... به امید دیدار کربلای تو … تبلیغات 👇 https://eitaa.com/joinchat/3841065622Cd7e4318d12
مشاهده در ایتا
دانلود
10.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وعده صادق به روایت سردار شهید حاج قاسم سلیمانی @rafedeltangi_m
6.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع) 🤚سلام بده به اون که بهترین رفیق زندگیته... @rafedeltangi_m
| آیه 249 🔹كمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ 🔸چه بسا گروه اندکی که به خواست خدا بر گروهی بسیار پیروز شدند. @rafedeltangi_m
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 | دلم امشب هوای کربلا دارد 🖋️اگه دلم‌تنگ میشه، اگه هوای کربلا کردم بخاطر محبتی هست که خودت خواستی و از شما توی وجودمه بطلب تا زائرت باشم آقا جان یا اباعبدالله... ببخش اگر نشد که جان دهم، شوم فدای تو در این زمانه دل شود اسیر کربلای تو @rafedeltangi_m
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
─┅━━•۞⊱✿⊰۞•━━┅─ هر صبح هدیه ای زیبا از جانب پروردگار است☘️ مهم نیست کجا باشیم یا به چه کاری مشغول … خداوند همیشه با ماست. ✨روزتون سرشار از نگاه خداوند @rafedeltangi_m
✍در روزگاران قدیم دو همسایه بودند که همیشه با هم نزاع و دعوا داشتند. یک روز با هم قرار گذاشتند که هر کدام دارویی بسازد و به دیگری بدهد تا یکی بمیرد و دیگری که می‌ماند لااقل در آسایش زندگی کند! برای همین سکه‌ای به هوا انداختند و شیر و خط کردند که کدام یکی اول سم را بخورد. قرعه به نام همسایه دوم افتاد. پس همسایه اول به بازار رفت و از عطاری قوی‌ترین سمی که داشت را خرید و به همسایه‌اش داد تا بخورد. همسایه دوم سم را سرکشید و به خانه‌اش رفت. قبلا به خدمتکارانش گفته بود حوض را برایش از آب گرم پر کنند و یک ظرف دوغ پر نمک هم آماده بگذارند کنار حوض. او همینکه به خانه رسید، ظرف بزرگ دوغ را سر کشید و وارد حوض شد. کمی دست و پا زد و شنا کرد و هر چه خورده بود را برگرداند و پس از آنکه معده‌اش تخلیه و تمیز شد، به اتاق رفت و تخت خوابید. صبح روز بعد سالم بیدار شد و به سراغ همسایه‌اش رفت و گفت: من جان سالم به در بردم، حالا نوبت من است که سمی بسازم و طبق قرار تو آن را بخوری. او به بازار رفت و نمد بزرگی خرید و به خانه برد. خدمتکارانش را هم صدا کرد و به آنها گفت که از حالا فقط کارتان این است که از صبح تا غروب این نمد را با چوب بکوبید! همسایه اول هر روز می‌شنید که مرد همسایه که در تدارک تهیه سم است!!! از صبح تا شب مواد سم را می‌کوبد. با هر ضربه و هر صدا که می‌شنید نگرانی و ترسش بیشتر می‌شد و پیش خودش به سم مهلکی که داشتند برایش تهیه می‌کردند فکر می‌کرد! کم کم نگرانی و ترس همه‌ی وجودش را گرفت و آسایشی برایش نماند. شب‌ها ترس، خواب از چشمانش ربوده بود و روزها با هر صدایی که از خانه‌ی همسایه می‌شنید دلهره‌اش بیشتر می‌شد و تشویش سراسر وجودش را می‌گرفت. هر چوبی که بر نمد کوبیده می‌شد برای او ضربه‌ای بود که در نظرش سم را مهلک‌تر می‌کرد. روز سوم خبر رسید که او مرده است. او قبل از اینکه سمی بخورد، از ترس مرده بود!! این داستان حکایت این روزهای برخی از ماست. هر شرایط و بیماریی مادامیکه روحیه‌ی ما شاداب و سرزنده باشد قوی نیست. خیلی‌ها مغلوب استرس و نگرانی می‌شوند تا خود بیماری… @rafedeltangi_m
‌🦋اللَّهُمَّ أَنْتَ عُدَّتِي إن حَزنت خدایا چون غمگین شوم تو دل خوشی منی 📖 @rafedeltangi_m