ما اصلا دعای بیاجابت نداریم، یه وقت میبینی اون دنیا کلی ثواب ریختن پات
میگن: بیا اینا همه برای شما جای همون دعاهایی که تو دنیا خواستی و نشد...
هرزمان ..
جوانیدعایفرجمهدی
رازمزمهکند ؛ همزمانامامزمان:)
دستهایمبارکشانرابهسویآسمانبلندمیکنند
وبرایآنجواندعامیفرمایند ..
چهخوشسعادتندکسانیکه
حداقلروزییکبار #دعایفرج
رازمزمهمیکنند..:)🌿`!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاجی اون ور چه خبره?💔
به فرموده مقام معظم رهبری:
ابزارهای رسانه ای پیشرفتهوفراگیرامکان بسیارخطرناکیدراختیارکانونهایضدمعنویتو ضداخلاقنهاده استوهماکنونتهاجمروزافزون دشمنانبهدلهای پاک جوانانونوجوانانوحتینونهالانبابهرهگیریازاینابزارهارابهچشمخودمیبینیم.
#سواد_رسانه
#تفکر_انتقادی
#آداب_مصرف
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگے_مجازے_هادے_دلہـا
#کتاب_مرتضی_ومصطفی
#شهید_مصطفی_صدرزاده
╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے.
@rafiq_shahidam
@rafiq_shahidam
🕊️🕊️🕊️
https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
چون کسۍ بھ تو گمان نیڪ برد خوشبینۍ او را تصدیق کن؛حکمت۲۴۷📚-
امیرالمومنین( ع)
👆خاطرات رهبری ازفتح سوسنگرد👆
امام خمینی(ره) در۲۵آبان ۱۳۵۹ فرمودند:
«سوسنگرد باید تافردا آزاد شود»
👌فردای آنروز سوسنگرد باوجود خیانتهای بنی صدر، ودر سایهٔ اتحاد نیروهای مسلح و فرماندهی آیةالله خامنهای وشهید چمران ازچنگال متجاوزان بعثی آزاد شد و شهید چمران، زخمی وخونین اینگونه نگاشت: «رقصی چنین، میانهٔ میدانم آرزوست»
👌آیا میدانید!؟
۷۰فرشتهٔ آسمانی
۷۰عاشق حسینی
۷۰سربازخمینی
۷۰پهلوان ایرانی
۷۰یار سلیمانی
۷۰شیرمرد سمنانی
و ۷۰لالهٔ پرپر از استان سمنان، در راه دفاع از دین وناموس وغیرت ایرانی، در خاک سوسنگرد درطول سالها مقاومت به خون غلطیدند تا این شهر «شهرفرشته ها» نام گرفت❤️
👌علمدار فتح سوسنگرد امام خامنه ای در وصف مدافعان شهر فرمودند: «واقعا اینها فرشته اند واصلا به اینها بشر نمیتوان گفت»
👌هزاران درود وصلوات تقدیم دلاور مردان و همسنگران آن فرشتگان آسمانی باد🌹
#نشرآثار_روحانیت_استان_سمنان
#دبیرخانه_پیشکسوتان_وشهدای_روحانیت
#سازمان_نشر_آثار_و_ارزش_های_مشارکت_روحانیت
کانال شهید ابراهیم هادی(علمدار کمیل)
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژا
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚
💚🍃💚🍃
🍃💚
«♡بـسـم رب العشق ♡»
📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته
🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد
🔗 #قسمت_صد_و_هشتاد_و_ششم
#فصل_دوم🌻
کمی جا به جا شدم و روی دست چپم خوابیدم .
اینقدر فکرم درگیر حرف های علیرضا شده بود
که خوابم نمی برد .
سر شب هم با هزار تا بهونه شام نخوردم و برای خوابیدن اومدم اتاقم .
تنها چیزی که میتونست از این آشفتگی ذهنی نجاتم بده ، حرف زدن با خدا بود .
قرآن کوچیکم رو از روی میز برداشتم و هدفون رو ، روشن کردم .
بعد از بیست دقیقه قرآن خوندن چشمام کم کم گرم شد و هدفون رو خاموش کردم .
پتو رو تا آخر بالا کشیدم و زیرش خزیدم .
با شنیدن صداهای داد بابا ، کمی تکون خوردم .
آخه پدر من سر صبحی گرگ رو تو خواب دیدی اینقدر داد میزنی !
بین خواب و بیداری بودم که با یادآوری اینکه بابا چند روزی رو قرار بود برای کارش بره سمنان خواب از سرم پرید و سریع از روی تخت خواب بلند شدم .
به ساعت روی دیوار نگاه کردم ، ساعت پنج صبح بود و من حتی برای نماز هم بیدار نشده بودم .
دوباره صداهای داد از پایین به گوشم رسید.
با ترس از اتاق خارج شدم و به سمت هال رفتم .
با دیدن مامان و بابا و کاوه ای که لباس هاش خونی شده هراسون به سمتشون دویدم .
با صدایی که رگه های خواب توش موج میزد رو به مامان گفتم :
- مامان چی شده !
کسی فوت کرده ؟!
چرا کاوه لباسش خونیه ؟!
قطرات اشک پشت سر هم از چشمای مامان پایین می اومدن .
به سمت بابا رفتم و با گریه گفتم :
- بابا تو یه چیزی بگو !
برای بی بی اتفاقی افتاده !
نگاهی بهم انداخت توی چشماش اضطراب موج میزد و دستاش هم میلرزید.
&ادامـــه دارد ......
~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~
#رفیقشهیدمابراهیمهادی
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c