•°💚🕊°•
بخشی از وصیت نامه ی شهید:
سلام بر آنهایی که رفتند و مثل ارباب بی کفن جان دادند. من خاک پای شهدا هستم. شهدایی
که برای دفاع از اسلام رفتند و جان عزیز خود
را بر طبق اخلاص نهادند. خدا کند به مدد
شهدا و دعای دوستانم مرگ من نیز شهادت
قرار گیرد که بهترین مرگ هاست.
#سالروزشهادت_شهیدحسینمعزغلامی🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥استوری
دلبرم اومده
شبیه پیغمبرم اومده
🌹❤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥استوری
پاتاسر پیغمبر
قدوبالا خودحیدر
مولانا علی اکبر
#_اشبح الناس
🍃🌹
کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋 🖌 به قلم : #بهناز_ضرا
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱
🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹
📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋
🖌 به قلم : #بهناز_ضرابی_زاده🌱🌸
📌 قسمت: #سی_ام
#فصل_چهارم
اگر دوستم نداری، بگو.
باور کن بدون اینکه مشکلی پیش بیاید، همه چیز را تمام می کنم.»
همان طور سر پا ایستاده و تکیه ام را به رختخواب ها داده بودم.
صمد روبه رویم بود.
توی تاریکی محو می دیدمش.
آهسته گفتم: «من هیچ کسی را دوست ندارم. فقطِ فقط از شما خجالت می کشم.»
نفسی کشید و گفت: «دوستم داری یا نه؟!»
جواب ندادم. گفت: «می دانم دختر نجیبی هستی.
من این نجابت و حیایت را دوست دارم. اما اشکالی ندارد اگر با هم حرف بزنیم.
اگر قسمت شود، می خواهیم یک عمر با هم زندگی کنیم. دوستم داری یا نه؟!»
جواب ندادم.
گفت: «جان حاج آقایت جوابم را بده. دوستم داری؟!»
آهسته جواب دادم: «بله.»
انگار منتظر همین یک کلمه بود.
شروع کرد به اظهار علاقه کردن.
گفت: «به همین زودی سربازی ام تمام می شود.
می خواهم کار کنم، زمین بخرم و خانه ای بسازم.
قدم! به تو احتیاج دارم. تو باید تکیه گاهم باشی.»
بعد هم از اعتقاداتش گفت و گفت از اینکه زن مؤمن و باحجابی مثل من گیرش افتاده خوشحال است.
قشنگ حرف می زد و حرف هایش برایم تازگی داشت.
🌱 &ادامه دارد....
🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋
🌻|پیج اینستاگرام شهید ابراهیـم هادی :
https://www.instagram.com/rafiq_shahidam96/
🌻|ڪانال شهیـد ابـراهیـم هادی ایـتا:
*@rafiq_shahidam96 *
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
⋱⸾🙃✨⸾ #شهیـدانهـ
گفت:مراقبنگاهتبآش..
"العَینبَریدُالقَلب"
چـشمپیغامرساݩدل❤️است...
#شهید_احمد_مشلب
📚 #سـہ_ دقیقـہ _در_ قیامت
6⃣1⃣ قسمت شانزدهم
🔰در مورد تشکیل خانواده شاید احتیاجی به تذکری نباشـہ،
☝🏻چون در دین ما ازدواج، سنت پیامبر اسلام معرفی شده
و
تکامل نیمی از دین انسان مشروط به ازدواج و تشکیل خانواده است.✅💯
🍃وقتی هم که فرزندی متولد بشـہ
✅ خیرات و برکات بر اهل خانه نازل میشـہ💯
☝🏻 اما باید این رو هم اشاره کرد که در دنیا خیلی از مشکلات و به خصوص تشکیل خانواده همراه با سختی و گرفتاری هست.
✨ خداوند در آیه ۴ سوره بـَلَـد میفرماید:
👈🏻 به درستی که ما انسان رو در سختی و رنج آفریده ایم.
🌟 اما در آن سوی هستی مشاهده کردم که هر بار انسان در کنار خانواده
و
همسر خود قرار می گیرد خیرات و برکات الهی بر او نازل می گردد. ✅
و
برای همین هست که
پیامبر فرمودند: در پیشگاه خداوند تعالی
☝🏻 نشستن مرد در کنار همسر خود از اعتکاف در مسجد من محبوب تر است
🍀از طرفی بسیاری از خیرات انسان توسط فرزند برای او ارسال میشه
💢 شاید هیچ باقیات صالحاتی بهتر از فرزند صالح برای انسان نباشـہ.
از نوجوانی یاد گرفته بودم که هر کار خوبی انجام می دهم یا اگر صدقه می دهم ثواب آن رو به روح تمام کسانی که به گردن من حق دارند.
از آدم تا خاتم و تمام اموات شیعه و پدران و مادران ما هدیه کنم.
☝🏻 به همین خاطر آن سوی هستی پدر بزرگم را همراه با جمعی که در کنارش بودند مشاهده کردم.
. آنها مرتب از من تشکر میکردند و میگفتند: ما به وجود اولادی مثل تو افتخار میکنیم. ☺️
👌🏻 خیرات و برکاتی که از سوی تو برای ما ارسال شده بسیار مهم و کارگشا بود.
ما همیشه برای تو دعا می کنیم تا خداوند بر توفیقات تو بیفزاید.
💠در میان بستگان ما خیلی از افراد در فامیل ازدواج می کنند، من هم با دختر دایی خودم ازدواج کردم.💍
از طرفی بسیار اهل صله رحم هستم بیشتر مواقع به دنبال حل مشکلات فامیل هستم و به همه سر میزنم و برکت این مطلب را هم در زندگی خود دیده ام.
🤲🏻 دعای خیلی از اهل فامیل همواره مشکل گشای گرفتاریهای من بوده.
حتی به من نشان دادند که در برخی از گرفتاری ها و مشکلات مردم و حوادث سختی که شاید منجر به مرگ میشد با دعای فامیل و والدین برطرف شده.
🌺 چرا که امام صادق می فرماید:
🍀 صله ارحام اخلاق رو نیکو، دست رو با سخاوت، دل و جان را پاک، و روزی را زیاد میکند و مرگ را به تأخیر میاندازد.
خیلی سخت بود. حساب و کتاب خیلی دقیق ادامه داشت .
ثانیه به ثانیه را حساب میکردند.
زمانهایی که در محل کار حضور داشتم را بررسی میکردند که به بیت المال خسارت زده ام یا نه.
💢 خدا رو شکر این مراحل به خوبی گذشت. زمان هایی را که در مسجد و هیئت حضور داشتم محاسبه کردند و گفتند دو سال از عمرت را اینگونه گذراندی که جزء عمرت حساب نمی کنیم.☺️
می تونیم به راحتی از این دوسال بگذریم.
در آنجا برخی دوستان همکاران و آشنایان رو میدیدم، بدن مثالی آنهایی را در آنجا می دیدم که هنوز در دنیا بودند!
🍀 میتونستم مشکلات روحی و اخلاقی آنها رو ببینم، عجیب بود که برخی از دوستان همکارم رو دیدم که به عنوان شهید و بدون حساب و بررسی اعمال به سوی بهشت برزخی میرفتند.
چهره خیلی از آنها رو به خاطر سپردم.
به جوانی که پشت میز بود گفت: برای بسیاری از همکاران و دوستان از شهادت را نوشتهاند به شرطی که خودشان با اعمال اشتباه توفیق شهادت را از بین نبرند.
💠 به جوان پشت میز گفتم: چه کار کنم که من هم توفیق شهادت داشته باشم؟
او هم اشاره کرد و گفت: در زمان غیبت امام عصر عجل الله ،رهبری شیعه با ولی فقیه است.
پرچم اسلام به دست اوست. همان لحظه تصویری از ایشان را دیدم!
ادامـہ دارد ...
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
مـاراکہتومـنظورۍ
خـاطرنرودجـایۍ..♥
#شہیدبابڪنورے♥️
🕊🌹#زیارتنامه_شهدا🌹🕊
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🕊🌷
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
#یادشان_باصلوات🌹
❤❤❤❤
@rafiq_shahidam96
❤❤❤❤❤
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
❣✯﷽✯❣
💎 #حدیث_روز
پیامبر رحمت (ص):
💞 محبوب ترين مخلوقات پیش خدا
←جوان خوش سيمايى→ است
👈 كه ↫جوانى و زيبايى اش↬ را براى خدا و در راه فرمانبرداری از او بگذارد.👌
✨خداوند بخشنده به وجود چنين جوانى پیش فرشتگان مى بالد
و مى فرمايد: «اين بنده حقیقی من است!». 😍💕
📗ميزان الحكمه، ح ۹۰۹۶
#میلاد_حضرت_علی_اکبر
┅═ 🌿🌸🌿 ═┅
❤❤❤❤
@rafiq_shahidam96
#روایت_عشق 💌
روایاتی از سردار دلها سلیمانی عزیز
مراسم بزرگداشتی برای شهید حاج احمد کاظمی در نجفآباد برگزار کرده بودند که سخنران آن مراسم شهید سلیمانی بود. بعد از پایان مراسم حاج قاسم به ما گفت چند نفر بچههای لشگر نجف اشرف که جانباز هستند در همین نزدیکی زندگی میکنند، آدرس منازل این بچهها را بگیرید تا برویم به آنها سر بزنیم، به شهید پورجعفری هم گفت که غذا بگیرید تا ناهار در منزل یکی از این جانبازان بخوریم. مسئولین برگزارکننده مراسم شهید کاظمی به حاج قاسم گفتند که ما تهیه ناهار دیدیم ولی حاجی از ایشان عذرخواهی کرد. خلاصه غذا را گرفتیم و به منزل یکی از جانبازها رفتیم و با هم ناهار خوردیم. خانواده جانباز به حاج قاسم شکوِه کردند که مگر در منزل ما غذا پیدا نمیشد که شما زحمت کشیدید غذا گرفتید؟ حاجی گفت ما میخواستیم ناهار را بیرون بخوریم، گفتیم با شما دور هم بخوریم. بعد از آنجا به منزل چند جانباز دیگر رفتیم. خاطرم هست شهید پورجعفری به سردار تذکر داد که جلسه شورای امنیت دارید، دیر میشود. حاج قاسم گفت مهم نیست، اول به منازل جانبازان برویم بعد هم به شورای امنیت میرویم. معمولا هدایایی را هم به این عزیزان تقدیم میکرد
🎤 راوی: سردار شجاعی
❤❤❤❤
@rafiq_shahidam96
❤❤❤❤❤
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
#روایت_عشق💌
در جبهه هر بار كه از مريم ۳ساله
و على ۳ماههاش صحبت مى شد
مى گفت:
آنها را به اندازه اى دوست دارم
كه جـاى خدا را در دلم تنگ
نكنند.
#شهـیداحـمدکشـوری
❤❤❤❤
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋 🖌 به قلم : #بهناز_ضرا
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱
🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹
📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋
🖌 به قلم : #بهناز_ضرابی_زاده🌱🌸
📌 قسمت: #سی_یکم
#فصل_چهارم
همان شب فکر کردم هیچ مردی در این روستا مثل صمد نیست.
هیچ کس را سراغ نداشتم به زنش گفته باشد تکیه گاهم باش.
من گوش می دادم و گاهی هم چیزی می گفتم. ساعت ها برایم حرف زد؛
از خیلی چیزها، از خاطرات گذشته، از فرارهای من و دلتنگی های خودش،
از اینکه به چه امید و آرزویی برای دیدن من می آمده و همیشه با کم توجهی من روبه رو می شده،
اما یک دفعه انگار چیزی یادش افتاده باشد،
گفت: «مثل اینکه آمده بودی رختخواب ببری!»
راست می گفت.
خندیدم و پتویی برداشتم و رفتم توی آن یکی اتاق، دیدم خدیجه بدون لحاف و تشک خوابش برده.
زن برادرهای دیگرم هم توی حیاط بودند. کشیک می دادند مبادا برادرهایم سر برسند.
ساعت چهار صبح بود.
صمد آمد توی حیاط و از زن برادرهایم تشکر کرد و گفت:
«دست همه تان درد نکند. حالا خیالم راحت شد.
با خیال آسوده می روم دنبال کارهای عقد و عروسی.»
وقتی خداحافظی کرد، تا جلوی در با او رفتم. این اولین باری بود بدرقه اش می کردم.
🌱 &ادامه دارد....
🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋
🌻|پیج اینستاگرام شهید ابراهیـم هادی :
https://www.instagram.com/rafiq_shahidam96/
🌻|ڪانال شهیـد ابـراهیـم هادی ایـتا:
*@rafiq_shahidam96 *
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋 🖌 به قلم : #بهناز_ضرا
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱
🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹
📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋
🖌 به قلم : #بهناز_ضرابی_زاده🌱🌸
📌 قسمت: #سی_دوم
#فصل_پنجم
در روستا، پاییز که از راه می رسد، عروسی ها هم رونق می گیرند.
مردم بعد از برداشت محصولاتشان آستین بالا می زنند و دنبال کار خیر جوان ها می روند.
دوازدهم آذرماه 1356 بود. صبح زود آماده شدیم برای جاری کردن خطبه عقد به دمق برویم.
آن وقت دمق مرکز بخش بود. صمد و پدرش به خانه ما آمدند. چادر سرکردم و به همراه پدرم به راه افتادم.
مادرم تا جلوی در بدرقه ام کرد. مرا بوسید و بیخ گوشم برایم دعا خواند.
من ترک موتور پدرم نشستم و صمد هم ترک موتور پدرش.
دمق یک محضرخانه بیشتر نداشت. صاحب محضرخانه پیرمرد خوش رویی بود.
شناسنامه من و صمد را گرفت. کمی سربه سر صمد گذاشت و
گفت: «برو خدا را شکر کن شناسنامه عروس خانم عکس دار نیست و من نمی توانم برای تو عقدش کنم. از این موقعیت خوب بهره ببر و خودت را توی هچل نینداز.»
ما به این شوخی خندیدیم؛
اما وقتی متوجه شدیم محضردار به هیچ عنوان با شناسنامه بدون عکس خطبه عقد را جاری نمی کند، اول ناراحت شدیم
و بعد دست از پا درازتر سوار موتورها شدیم و برگشتیم قایش.
همه تعجب کرده بودند چطور به این زودی برگشته ایم. برایشان توضیح دادیم. موتورها را گذاشتیم خانه.
سوار مینی بوس شدیم و رفتیم همدان.
عصر بود که رسیدیم. پدر صمد گفت:
«بهتر است اول برویم عکس بگیریم.»
🌱 &ادامه دارد....
🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋
🌻|پیج اینستاگرام شهید ابراهیـم هادی :
https://www.instagram.com/rafiq_shahidam96/
🌻|ڪانال شهیـد ابـراهیـم هادی ایـتا:
*@rafiq_shahidam96 *
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋 🖌 به قلم : #بهناز_ضرا
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱
🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹
📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋
🖌 به قلم : #بهناز_ضرابی_زاده🌱🌸
📌 قسمت: #سی_سوم
#فصل_پنجم
همدان، میدانِ بزرگ و قشنگی داشت که بسیار زیبا و دیدنی بود.
توی این میدان، پر از باغچه و سبزه و گل بود
. وسط میدان حوض بزرگ و پرآبی قرار داشت.
وسط این حوض هم روی پایه ای سنگی، مجسمه شاه، سوار بر اسب، ایستاده بود.
عکاس دوره گردی توی میدان عکس می گرفت. پدر صمد گفت: «بهتر است همین جا عکس بگیریم.»
بعد رفت و با عکاس صحبت کرد. عکاس به من اشاره کرد تا روی پیت هفده کیلویی روغنی، که کنار شمشادها بود، بنشینم.
عکاس رفت پشت دوربین پایه دارش ایستاد.
پارچه سیاهی را که به دوربین وصل بود، روی سرش انداخت و دستش را توی هوا نگه داشت و گفت: « اینجا را نگاه کن.»
من نشستم و صاف و بی حرکت به دست عکاس خیره شدم.
کمی بعد، عکاس از زیر پارچه سیاه بیرون آمد و گفت: «نیم ساعت دیگر عکس حاضر می شود.»
کمی توی میدان گشتیم تا عکس ها آماده شد.
پدر صمد عکس ها را گرفت و به من داد.
خیلی زشت و بد افتاده بودم. به پدرم نگاه کردم
و گفتم: «حاج آقا! یعنی من این شکلی ام؟!»
پدرم اخم کرد و گفت: «آقا چرا این طوری عکس گرفتی. دختر من که این شکلی نیست.»
عکاس چیزی نگفت. او داشت پولش را می شمرد؛ اما پدر صمد گفت:
«خیلی هم قشنگ و خوب است عروس من، هیچ عیبی ندارد.»
عکس ها را توی کیفم گذاشتم و راه افتادیم طرف خانه دوست پدر صمد. شب را آنجا خوابیدیم.
🌱 &ادامه دارد....
🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋
🌻|پیج اینستاگرام شهید ابراهیـم هادی :
https://www.instagram.com/rafiq_shahidam96/
🌻|ڪانال شهیـد ابـراهیـم هادی ایـتا:
*@rafiq_shahidam96 *
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
اهاےمنتظر/عباســـ🌙
الگوےمنتظراناستـــ بایدبدانے🌱
مثݪشہدابایدعاشقشوےو
عاشقانہصڋابزڹے↓
#یافاطِمَةَاَۼیثیني🌱
ڪمکتمیڪندهرچقدرمڪہبدباشے|😭
رفیق شهیدت رو پیدا کن👇
@golestan_shohada
─┅═ೋ❅♥️❅ೋ═┅─.
@golestan_shohada
@golestan_shohada
@golestan_shohada