🥀
وقتی نگاهت به من دوخته شده
مگر میتوان دست از پا خطا کرد؟
تو هم #شهیدی
هم #شاهدی
کمکم کن گناهی که رفاقت با تو و امام زمانم را خدشه دار میکند کنار بگذارم...
#سلام_رفیق_شهیدم
#رفیق_شهیدم_ابراهیم_هادی
#هادی_دلها
#انتخابات
#حامیان_رئیسی
#مشارکت_حداکثری
❤️⬇️
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
@rafiq_shahidam96
|°°♥️°°|
هر زمان...
#جوانیدعایفرجمهدی(عج)
رازمزمهکند...
همزمان #امامزمان(عج)
دستهای مبارکشان رابه
سویآسمانبلندمیکنندو
برایآن جوان #دعا میفرمایند؛🤲
چهخوشسعادتندکسانیکه
حداقلروزییکبار #دعایفرج
را زمزمه میکنند...:)❤️
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج💚
#انتخابات
#انتخابی_انقلابی
#حامیان_رئیسی
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
ما را در فضاے مجازے دنبال ڪنید
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
❤️❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
هنگام اذان است 🌷
لحظه اجابت دعاست🌷
خدایا ظهور حجتت را برسان 🌷
خدایا قلب مقدسش از ما راضی وخشنود بگردان 🌷
خدایا موانع ظهورش برطرف بگردان 🌷
خدایا عاقبت همه مارو ختم به خیر بگردان 🌷
خدایا ما را آنی وکمتر از آنی به خودمان وامگذار🌷
خدایا تا مارو نبخشیدی از این دنیا نبر🌷
الهی آمین بحق حضرت زینب(س)🌷
🍃🌸🌹اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمّد وَعَجِّل فَرَجَهُم وأهْلِك أَعدَائَهُـم أجمَعین🌹
التماس دعا🌹🙏
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
❤❤❤❤
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#امام_زمانم 😔❤️.....
درد هارا به تو گفتیم که درمان بدهی...❤️|
@rafiq_shahidam96
ای کاش مرا بال و پری بود که من
دورِحرمِ دوست، کبوتر باشم...
🖼 زهرا محمدعلی پور
#سلام_آقا
#دلتنگ_توام 😞❤️
🌹 #اللهم_الرزقنا....؟🌹
▫️دعا کنیم شهید باشیم نه اینکه شهید شویم. اصلا تا شهید نباشیم شهید نمیشویم.
⁉️تا حالا فکر کرده اید پُشت بعضی دعاهای شهادت یک جور فرار از کار و تکلیف است که سریع شهید شویم امّا.....
🔅دعا کنیم قبل از اینکه شهید شویم یک عمر شهید باشیم، مثل حاج قاسم سلیمانی که رهبر به او می گوید:
«تو خودت شهید زنده ای برای ما»
#شهید_باشیم_تا_شهید_شویم
#سلام_بر_علمدار_کمیل
#رفیق_شهیدم_ابراهیم_هادی
#هادی_دلها
#انتخابات
#حامیان_رئیسی
#مشارکت_حداکثری
❤️⬇️
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
@rafiq_shahidam96
🌹در انتخاب همراه دقت کنید، وقتی همسرتان یا رفیق تان بوی شهادت ندهد کربلایی نمی شوید....🌹
#سلام_رفیق_شهیدم
#رفیق_شهیدم_ابراهیم_هادی
#هادی_دلها
#انتخابات
#حامیان_رئیسی
#مشارکت_حداکثری
❤️⬇️
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
@rafiq_shahidam96
آیه ۲۸ سوره فرقان خیلی تکونم داد : یه عده جهنمی، روز قیامت دستاشونو گاز میگیرن با حسرت میگن کاش با فلانی دوست نمشدم!
«مواظب باشیم دوستانمان ما را جهنمی نکنند»
رفیق شهید شهیدت میکنه و رفیق بد ذلیل، رفیق شهید دستت رو میگیره ولی رفیق بد، زمینت می زنه، رفیق شهیدت میشه قهرمان زندگیت و بزرگترین معجزه زندگیت، اما رفیق بد تبدیل میشه به بدترین تجربه زندگی، رفیق شهید همه جوره هوای آدم رو داره ولی رفیق بد ........ 🌷تصمیم با خود شماست، بهشتی یا جهنمی شدن، عزیز شدن نزد مردم و خدا یا ذلیل شدن، همه و همه بستگی به خودتون داره، درست انتخاب کنید، در انتخاب دوست، رفیق و همسر دقت کنید. ( آدم بعد یه مدت خلق و خوی دوستش یا همنشینش روش اثر میزاره و رنگ و بوی اون طرف رو میگیره، نشنیدین میگن کمال همنشینی در من اثر کرد )
#سلام_رفیق_شهیدم
#رفیق_شهیدم_ابراهیم_هادی
#هادی_دلها
#انتخابات
#حامیان_رئیسی
#مشارکت_حداکثری
❤️⬇️
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
@rafiq_shahidam96
💌 روز و شب فکر من این است بیایم حَرمت
دعوتم کن به فدای تو و لطف و کَرمت...
#دلتنگی:).....💔
@rafiq_shahidam96
کاش دعوت میشدم با زائران
در حرم پر میزدم با عاشقان
کاش من را هم صدایم میزدی
یک زیارت را به نامم میزدی
خیلی دلتنگم.......😔💔
#سلام_آقا
@rafiq_shahidam96
∞♥∞
⚠️ #تـــݪنگـــرامـــروز
#غیبــت میکنی و میگی دیدم
ڪه میـگم!! رفـــــیق مـــــــــن:
اگه ندیده بودی ڪه #تهـــمت
بود مـثل خـدا سـتّار العـــیوب
باش اگه چـــیزی هـم میدونی
نگــــ🤐ـــــو!
🚫 #غـیبت_تهــمت_ممــنوع
🌸🍃🌸🍃
"ابراهیم"
نامِ دیگر امید به زندگیست...
برای من اصلا خودِ امید و زندگیست
گاهی حس میکنم "عزیز دردانه ی" خداست
خدا دستش را از مهربانی پر کرده؛
تا او در زندگی هایمان گره بگشاید...
#سلام_دردانه_خدا
#سلام_رفیق_شهیدم
#رفیق_شهیدم_ابراهیم_هادی
#هادی_دلها
#انتخابات
#حامیان_رئیسی
#مشارکت_حداکثری
❤️⬇️
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
@rafiq_shahidam96
کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋 🖌 به قلم : #بهناز_ضرا
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱
🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹
📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋
🖌 به قلم : #بهناز_ضرابی_زاده🌱🌸
📌 قسمت: #دویست_سی_یکم
#فصل_هفدهم
گفتم: «تو دیدی چطور شهید شد؟!»
چشم هایش سرخ شد. همان طور که فرمان را گرفته بود و به جاده نگاه می کرد، گفت: «پیش خودم شهید شد.
جلوی چشم های خودم. می توانستم بیاورمش عقب...»
خواستم از ناراحتی درش بیاورم، دستی روی کتفش زدم و گفتم: «زخمت بهتر شده.»
با بی تفاوتی گفت: «از اولش هم چیز قابلی نبود.»
با دست محکم پانسمان را فشار دادم.
ناله اش درآمد. به خنده گفتم: «این که چیز قابلی نیست.»
خودش هم خنده اش گرفت. گفت: «این هم یک یادگاری دیگر. آی کربلای چهار!»
گفتم: «خواهرت می گفت یک هفته ای توی یک کشتی سوخته گیر افتاده بودی.»
برگشت و با تعجب نگاهم کرد و گفت: «یک هفته! نه بابا. خیلی کمتر، دو شبانه روز.»
گفتم: «برایم تعریف کن.»
آهی کشید. گفت: «چی بگویم؟!»
گفتم: «چطور شد. چطور توی کشتی گیر افتادی؟!»
گفت: «ستار شهید شده بود. عملیات لو رفته بود. ما داشتیم شکست می خوردیم. باید برمی گشتیم عقب. خیلی از بچه ها توی خاک عراق بودند. شهید یا مجروح شده بودند.
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات 🍃
🌱 &ادامه دارد....
🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋
*مـجموعہ فرهنگے شہید ابـراهیم هادے 💝هادےدلہـا*
*ما را در فضاے مجازے دنبال ڪنید*
⤵️⤵️⤵️⤵️
🌻|پیج اینستاگرام شهید ابراهیـم هادی :
https://www.instagram.com/rafiq_shahidam96/
🌻|ڪانال شهیـد ابـراهیـم هادی ایـتا:
@rafiq_shahidam96
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱
🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹
📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋
🖌 به قلم : #بهناز_ضرابی_زاده🌱🌸
📌 قسمت: #دویست_سی_دوم
#فصل_هفدهم
آتش دشمن آن قدر زیاد بود که دیگر کاری از دست ما برنمی آمد.
به آن هایی که سالم مانده بودند، گفتم برگردید. نمی دانی لحظه آخر چقدر سخت بود؛ وداع با بچه ها، وداع با ستار.»
یک لحظه سرش را روی فرمان گذاشت. فریاد زدم: «چه کار می کنی؟! مواظب باش!»
زود سرش را از روی فرمان برداشت. گفت: «شب عجیبی بود.
اروند جزر کامل بود. با حمید حسین زاده دونفری باید برمی گشتیم.
تا زانو توی گل بودیم. یک دفعه چشمم افتاد به کشتی سوخته ای که به گل نشسته بود.
حالا عراقی ها ردّ ما را گرفته بودند و با هر چه دم دستشان بود، به طرفمان شلیک می کردند.
گلوله های توپ کشتی را سوراخ سوراخ کرده بود.
از داخل آن سوراخ ها خودمان را کشاندیم تو. نزدیک های صبح بود.
شب سختی را گذرانده بودیم. تا صبح چشم روی هم نگذاشته بودیم.
جایی برای خودمان پیدا کردیم تا بتوانیم دور از چشم دشمن یک کمی بخوابیم. نیرویی برایمان نمانده بود. حسابی تحلیل رفته بودیم.»
گفتم: «پس دلهره من و مادرت بی خودی نبود. همان وقتی که ما این قدر دلهره داشتیم، ستار شهید شده بود و تو زخمی.»
انگار توی این دنیا نبود. حرف های من را نمی شنید.
حتی سر و صدای بچه ها و شیطنت هایشان حواسش را پرت نمی کرد.
همین طور پشت سر هم خاطراتش را به یاد می آورد و تعریف می کرد.
🌱 &ادامه دارد....
🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋
*مـجموعہ فرهنگے شہید ابـراهیم هادے 💝هادےدلہـا*
*ما را در فضاے مجازے دنبال ڪنید*
⤵️⤵️⤵️⤵️
🌻|پیج اینستاگرام شهید ابراهیـم هادی :
https://www.instagram.com/rafiq_shahidam96/
🌻|ڪانال شهیـد ابـراهیـم هادی ایـتا:
@rafiq_shahidam96
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱
🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹
📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋
🖌 به قلم : #بهناز_ضرابی_زاده🌱🌸
📌 قسمت: #دویست_سی_سوم
#فصل_هفدهم
از صبح چهارم دی توی کشتی بودیم؛ بدون آب و غذا.
منتظر شب بودیم تا یک طوری بچه ها را خبر کنیم.
شب که شد، من زیرپوشم را درآوردم و طرف بچه های خودمان تکان دادم. اتفاقاً نقشه ام گرفت.
بچه های خودی مرا دیدند. گروهی هم برای نجاتمان آمدند، اما آتش دشمن و جریان آب نگذاشت به کشتی نزدیک بشوند.
رو کرد به من و گفت: «حسین آقای بادامی را که می شناسی؟!»
گفتم: «آره، چطور؟!»
گفت: «بنده خدا بلندگویی را گذاشته بود جلوی رود و طوری که صدایش به ما برسد، دعای صباح را می خواند.
آنجا که می گوید یا ستارالعیوب، ستار را سه چهار بار تکرار می کرد که بگوید ستار! ما حواسمان به تو است.
تو را داریم یک بار هم به ترکی خیلی واضح گفت منتظر باش، شب برای نجاتتان به آب می زنیم.»
خندید و گفت: «عراقی ها از صدای بلندگو لجشان گرفته بود. به جان خودت قدم، دوهزار خمپاره را خرج بلندگو کردند تا آن را زدند.»
گفتم: «بالاخره چطور نجات پیدا کردی؟!»
گفت: «شب ششم دی ماه بود. نیروهای 33 المهدی شیراز به آب زدند.
بچه های تیز و فرز و ورزیده ای بودند. آمدند کنار کشتی و با زیرکی نجاتمان دادند.»
🌱 &ادامه دارد....
🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋
*مـجموعہ فرهنگے شہید ابـراهیم هادے 💝هادےدلہـا*
*ما را در فضاے مجازے دنبال ڪنید*
⤵️⤵️⤵️⤵️
🌻|پیج اینستاگرام شهید ابراهیـم هادی :
https://www.instagram.com/rafiq_shahidam96/
🌻|ڪانال شهیـد ابـراهیـم هادی ایـتا:
@rafiq_shahidam96
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱
🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹
📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋
🖌 به قلم : #بهناز_ضرابی_زاده🌱🌸
📌 قسمت: #دویست_سی_چهارم
#فصل_هفدهم
دوباره خندید و گفت: «بعد از اینکه بچه ها ما را آوردند این طرف آب. تازه عراقی ها شروع کردند به شلیک. ما توی خشکی بودیم و آن ها کشتی را نشانه گرفته بودند.»
کمی که گذشت، دست کرد توی جیبش؛ قرآن کوچکی که موقع رفتن توی جیب پیراهنش گذاشته بودم، در آورد و بوسید. گفت:« این را یادگاری نگه دار.»
قرآن سوراخ و خونی شده بود. با تعجب پرسیدم:«چرا این طوری شده؟!»
دنده را به سختی عوض کرد. انگار دستش نا نداشت.
گفت: «اگر این قرآن نبود الان منم پیش ستار بودم. می دانم هر چی بود، عظمت این قرآن بود. تیر از کنار قلبم عبور کرد و از کتفم بیرون آمد. باورت می شود؟!»
قرآن را بوسیدم و گفتم:«الهی شکر. الهی صد هزار مرتبه شکر.»
زیر چشمی نگاهم کرد و لبخندی زد. بعد ساکت شد و تا همدان دیگر چیزی نگفت؛
اما من یک ریز قرآن را می بوسیدم و خدا را شکر می کردم.
همین که به همدان رسیدیم، ما را جلوی در پیاده کرد و رفت و تا شب برنگشت. بچه ها شام خورده بودند و می خواستند بخوابند که آمد؛
با چند بسته پفک و بیسکویت. نشست وسط بچه ها. آن ها را دور و بر خودش جمع کرد. با آن ها بازی می کرد.
🌱 &ادامه دارد....
🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋
*مـجموعہ فرهنگے شہید ابـراهیم هادے 💝هادےدلہـا*
*ما را در فضاے مجازے دنبال ڪنید*
⤵️⤵️⤵️⤵️
🌻|پیج اینستاگرام شهید ابراهیـم هادی :
https://www.instagram.com/rafiq_shahidam96/
🌻|ڪانال شهیـد ابـراهیـم هادی ایـتا:
@rafiq_shahidam96
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c