#تلنگر_روزانه🔎
💎 از خواجه عبدالله انصاری پرسیدند
#عبادت چیست ؟
فرمود :
عبادت خدمت کردن به خلق است....
🔹پرسیدند چگونه؟
گفت اگر هر پیشه ای که به آن اشتغال
داری #رضای_خدا_و_مردم را در نظر
داشته باشی این نامش عبادت است.
پرسیدند :
🔆پس نماز و روزه و خمس...
این ها چه هستند؟؟؟
گفت : اینها اطاعت هستند که باید
بنده برای #نزدیک_شدن به خدا انجام
دهد تا انوار حق بگیرد..
#علاوه_بر_اطاعت_عبادت_هم_بکنییم!!
#التماس_تفکر...☡
❤️❤️❤️❤️
شهید ابراهیم هادی و شهدای بهبهان
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
🍃🍃🍃
#شیخ_حسین_انصاریان:
نگاه به نامحرم خنجر به ایمانِتان میزند
و چیزی جز گناه به زندگی تان اضافه
نمیکند. این همه نگاه خوب وجود دارد.
مثل نگاه به چهره #پدر مادر، عالم ربانی ، نگاه به قرآن و نگاه محبت به زن و بچه که اینها #عبادت است.
❤️❤️❤️❤️
@ebrahimh
•••
و #عبادت ؛
معرفتبهخداســـت♥️✨...
قالَرسُولُاللّه ِ :
[ اوّلُالعِلم،مَعرِفةُالجَبّار؛
وآخرُالعِلم،تَفویضُالأمراِلیه ]
↓
هیچڪسبهمقامۍنرسید
الّابا #بندگـــۍ 👌✨
.
@ebrahimh
🖤🖤🖤🖤🖤
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
#من_و_رفیق_شهیدم🌷
♦️همه مون میدونیم #شهید_زنده است و به انقلابی که به ثمر رسونده سر میزنه و مدام اونو از گزند خطرات⚠️ و #تهدیدات حفظ میکنه.
💟حالا تصور کنیم با یکی از #شهدا بتونیم رابطه دوستی و عاطفی برقرار کنیم
♦️فکر میکنین چه اتفاقی می یفته⁉️
روح #شهید با روح شما رفیق و #همراه میشه.
💟از فردا حضور شهید رو #همیشه کنار خودتون احساس میکنید چون روح رفیق شما همیشه #همراهتونه
♦️در طول روز هواتونو داره
⇜موقع درس خوندن
⇜نماز و انجام طاعات
⇜غذا خوردن
⇜مسجد رفتن
⇜گردش و #همه فعالیته ها....
💟براتون مدام #دعا میکنه
چون شهدا فوق العاده رفیق باز، بودن و هستند! نه تنها برای #نماز_صبح که بعد از مدتی برای خوندن نماز شب هایی📿 باصفا #بیدارتون میکنن.
♦️در هر مرحله از زندگی که چند گزینه✅ انتخاب داشته باشید, به راحتی گزینه #اصلح رو نشونتون میدن
💟لذت بندگی, #عبادت, طاعت و معنویت رو به دوست خودشون خواهند چشاند.
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
@rafiq_shahidam96
#نماز_شب
💠پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ؛
🔅ثلاثٌ كَفّاراتٌ منها التَّهَجُّد بالّليلِ و النّاسُ نيامٌ.
سه امر سبب كفاره گناهان است، يكی از آنها #تهجّد و #عبادت در #شب است در حالی است كه ساير مردم درخوابند.
📚وسائل الشيعه، ج3، ص273
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
✨کی بشود حر بشوم توبه مردانه کنم...✨
.
بسم الله
.
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (4) 🌺
.
#ولادت
خانم مینا عبداللهی(#مادر_شهید)
خورشید اولین روز زمستان سال 28 شمسی طلوع کرده. این صبح خبر از تولد نوزادی می داد که او را #شاهرخ نامیدند. مینا خانم مادر مومن و با تقوای او بود و صدرالدین پدر آرام و مهربانش.
دومین فرزندشان به دنیا آمده.
صدرالدین شاغل در فعالیت های ساختمانی و پیمانکاری است. همیشه هم میگوید: اگر بتوانیم روزی حلال و پاک برای خانواده فراهم کنیم, مقدمات هدایت آنها را مهیا کرده ایم.
او خوب می دانست که #پیامبر (ص) می فرماید: #عبادت ده جز دارد که نه جز آن به دست آوردن #روزی_حلال است.
روز بعد از بیمارستان دروازه شمیران تهران مرخص می شوند و به منزلشان در خیابان پیروزی, خیابان نبرد فعلی می روند.
این بچه در بدو تولد بیش از چهار کیلو وزن دارد. اما مادر, جثه ای دارد ریز و لاغر. کسی باور نمی کرد که این بچه, فرزند این مادر باشد.
چهل روزش بود که گردنش را بالا می گرفت. روز به روز درشت تر می شد و قوی تر.
سه یا چهار سالگی با مادر رفته بود حمام, مسئول گرمابه بچه را راه نداده بود. می گفت: این بچه حداقل ده سال دارد نمی توانی آن را داخل بیاوری!!😐😂
.
.
#ادامه_دارد...
.
.
#شهید_شاهرخ_ضرغام
#حر_انقلاب_اسلامی_ایران
#امام_زمان
#ماه_رمضان
#حاج_قاسم
#ماه_مهمانی_خدا
#انتقام_سخت
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_ابراهیم_هادی
╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے.
@rafiq_shahidam96
@rafiq_shahidam96
🕊️🕊️🕊️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
✨کی بشود حر بشوم توبه مردانه کنم...✨
بسم الله
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (4) 🌺
#ولادت
خانم مینا عبداللهی(#مادر_شهید)
خورشید اولین روز زمستان سال 28 شمسی طلوع کرده. این صبح خبر از تولد نوزادی می داد که او را #شاهرخ نامیدند. مینا خانم مادر مومن و با تقوای او بود و صدرالدین پدر آرام و مهربانش.
دومین فرزندشان به دنیا آمده.
صدرالدین شاغل در فعالیت های ساختمانی و پیمانکاری است. همیشه هم میگوید: اگر بتوانیم روزی حلال و پاک برای خانواده فراهم کنیم, مقدمات هدایت آنها را مهیا کرده ایم.
او خوب می دانست که #پیامبر (ص) می فرماید: #عبادت ده جز دارد که نه جز آن به دست آوردن #روزی_حلال است.
روز بعد از بیمارستان دروازه شمیران تهران مرخص می شوند و به منزلشان در خیابان پیروزی, خیابان نبرد فعلی می روند.
این بچه در بدو تولد بیش از چهار کیلو وزن دارد. اما مادر, جثه ای دارد ریز و لاغر. کسی باور نمی کرد که این بچه, فرزند این مادر باشد.
چهل روزش بود که گردنش را بالا می گرفت. روز به روز درشت تر می شد و قوی تر.
سه یا چهار سالگی با مادر رفته بود حمام, مسئول گرمابه بچه را راه نداده بود. می گفت: این بچه حداقل ده سال دارد نمی توانی آن را داخل بیاوری!!😐😂
#ادامه_دارد...
#شهید_شاهرخ_ضرغام
#حر_انقلاب_اسلامی_ایران
@rafiq_shahidam96
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت سیزدهم : شکستن نفس
✔️راوی : جمعي از دوستان شهيد
🔸باران شديدي در #تهران باريده بود. خيابان 17 شهريور را آب گرفته بود. چند پيرمرد ميخواستند به سمت ديگر خيابان بروند مانده بودند چه کنند. همان موقع ابراهيم از راه رسيد. پاچه شلوار را بالا زد. با کول کردن پيرمردها، آنها را به طرف ديگر خيابان برد.
🔸ابراهيم از اين کارها زياد انجام ميداد. هدفي هم جز شکستن #نفس خودش نداشت. مخصوصاً زماني که خيلي بين بچه ها مطرح بود!
٭٭٭
🔸همراه ابراهيم راه ميرفتيم. عصر يک روز تابستان بود. رسيديم جلوي يک کوچه. بچه ها مشغول #فوتبال بودند به محض عبور ما، پسر بچه اي محکم توپ را شوت کرد. توپ مستقيم به صورت ابراهيم خورد. به طوري که #ابراهيم لحظه روي زمين نشست. صورت ابراهيم سرخ سرخ شده بود.
🔸خيلي عصباني شدم. به سمت بچه ها نگاه كردم. همه در حال فرار بودند تا از ما کتک نخورند. ابراهيم همينطور که نشسته بود دست کرد توي ساك خودش. پلاستيک #گردو را برداشت. داد زد: بچه ها کجا رفتيد؟! بياييد گردوها رو برداريد!
🔸بعد هم پلاستيک را گذاشت کنار دروازه فوتبال و حرکت كرديم. توي راه با تعجب گفتم: داش ابرام اين چه کاري بود!؟
گفت: بنده هاي خدا ترسيده بودند. از قصد که نزدند. بعد به بحث قبلي برگشت و موضوع را عوض کرد! اما من ميدانستم انسانهاي بزرگ در زندگيشان اينگونه عمل ميکنند.
٭٭٭
🔸در باشگاه #كشتي بوديم. آماده م يشديم براي تمرين. ابراهيم هم وارد شد. چند دقيقه بعد يکي ديگر از دوستان آمد. تا وارد شد بي مقدمه گفت: ابرام جون، تيپ وهيکلت خيلي جالب شده! تو راه كه مي اومدي دو تا دختر پشت سرت بودند. مرتب داشتند از تو حرف ميزدند!
🔸بعد ادامه داد: شلوار و پيراهن #شيك كه پوشيدي، ساک ورزشي هم که دست گرفتي. کاملاً مشخصه ورزشکاري!
به ابراهيم نگاه كردم. رفته بود تو فكر. #ناراحت شد! انگار توقع چنين حرفي را نداشت.
🔸جلسه بعد رفتم برای ورزش. تا ابراهيم را ديدم خنده ام گرفت! پيراهن بلند پوشيده بود و شلوار گشاد!
به جاي ساك ورزشي لباسها را داخل کيسه پلاستيكي ريخته بود! از آن روز به بعد اينگونه به باشگاه مي آمد!
بچه ها ميگفتند: بابا تو ديگه چه جور آدمي هستي؟!
ما #باشگاه مييايم تا #هيکل ورزشکاري پيدا کنيم. بعد هم لباس تنگ بپوشيم. اما تو با اين هيکل قشنگ و رو فُرم، آخه اين چه لباسهائيه که ميپوشي؟!
🔸ابراهيم به حرفهاي آنها اهميت نميداد. به دوستانش هم توصيه ميکرد که: اگر ورزش براي خدا باشد، ميشه #عبادت. اما اگه به هر نيت ديگ هاي باشه ضرر ميکنين.
٭٭٭
🔸توي زمين چمن بودم. مشغول فوتبال. يکدفعه ديدم ابراهيم در كنار سكو ايستاده. سريع رفتم به سراغش. سلام کردم و با #خوشحالي گفتم: چه عجب، اين طرفها اومدي؟!
مجله اي دستش بود. آورد بالا و گفت: عکست رو چاپ کردن!
🔸از خوشحالي داشتم بال در مي آوردم، جلوتر رفتم و خواستم مجله را ازدستش بگيرم.
دستش را كشيد عقب و گفت: يه شرط داره!
گفتم: هر چي باشه قبول
دوباره گفت: هر چي بگم قبول ميکني؟
گفتم: آره بابا قبول. مجله را به من داد. داخل صفحه وسط، عکس قدي و بزرگي از من چاپ شده بود. در كنارآن نوشته بود: «پديده جديد فوتبال جوانان » و کلي از من تعريف کرده بود.
کنار سكو نشستم.
🔸دوباره متن صفحه را خواندم. حسابي مجله را ورق زدم. بعد سرم را بلند کردم و گفتم: دمت گرم ابرام جون، خيلي خوشحالم کردي، راستي شرطت چي بود!؟
آهسته گفت: هر چي باشه قبول ديگه؟
گفتم: آره بابا بگو، کمي مکث کرد و گفت: ديگه دنبال فوتبال نرو!!
خوشکم زد. با چشماني گرد شده و با تعجب گفتم: ديگه فوتبال بازي نکنم؟! يعني چي، من تازه دارم مطرح ميشم!!
گفت: نه اينکه بازي نکني، اما اينطوري دنبال فوتبال حرف هاي نرو. گفتم: چرا؟!
جلو آمد و #مجله را از دستم گرفت. عکسم را به خودم نشان داد و گفت:
🔸اين عکس رنگي رو ببين، اينجا عکس تو با لباس و شورت ورزشيه. اين مجله فقط دست من و تو نيست. دست همه مردم هست. خيلي از دخترها ممکنه اين رو ديده باشن يا ببينن.بعد ادامه داد: چون بچه مسجدي هستي دارم اين حرفهارو ميزنم. وگرنه کاري باهات نداشتم. تو برو اعتقادات رو قوي کن، بعد دنبال #ورزش حرف هاي برو تا برات مشکلي پيش نياد.بعد گفت: کار دارم، خداحافظي کرد و رفت.
🔸من خيلي جاخوردم. نشستم و کلي به حرف هاي ابراهيم فکر کردم. از آدمي که هميشه شوخي ميکرد و حرف هاي عوامانه ميزد اين حرفها بعيد بود.هر چند بعدها به سخن او رسيدم. زماني که ميديدم بعضي از بچه هاي #مسجدي و نمازخوان که #اعتقادات محکمي نداشتند به دنبال ورزش حرفه اي رفتند و به مرور به خاطر جوزدگي و... حتي نمازشان را هم ترک کردند!
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
شهید #ابراهیم_هادی
┄┅┅❅❁❅┅┅♥️
@rafiq_shahidam96
❁═══┅┄
《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》