eitaa logo
کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
4.6هزار دنبال‌کننده
23.1هزار عکس
14.6هزار ویدیو
182 فایل
♡ولٰا تَحْسَبَّنَ الَّذینَ قُتِلوا في سَبیلِ اللِه اَمواتا بَل اَحیٰاعِندَ رَبهِم یُرزقون♡ شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 #باشهداتاشهادت ارتباط با خادم کانال👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
☁️🌞☁️ 🌺سینی مخصوص غذای اهل بیت،نزد حضرت مهدی عج ✳️روزي پيامبر صلی الله علیه و آله وسلم به فاطمه (سلام الله علیها) فرمود: برخيز و آن سيني را به اينجا بياور. 🌹حضرت فاطمه برخاست و آن سيني را كه در جایي پنهان بود بيرون آورد، كه در ميان آن نان تريد شده و گوشت پخته شده بود، و ظاهرا از غذاي بهشتي بود. 🌸پيامبر و علي علیه السلام و حسن و حسين و فاطمه سلام الله علیها، سيزده روز از آن غذا خوردند. ♻️ سپس ام ايمن روزي چيزي از آن نان و گوشت را در دست حسين علیه السلام ديد، به او گفت: اين غذا را از كجا آوردي؟ 🌟حسين علیه السلام فرمود: چند روز است كه ما از اين غذا مي خوريم. 🔰ام ايمن كه از بانوان مخلص و ارادتمند اهلبيت نبوت بود به حضور فاطمه سلام الله آمد و عرض كرد: 🍃هر چه ام ايمن دارد، به فاطمه و فرزندانش تعلق دارد، اما آيا فاطمه هر چه دارد، قدري از آن به ام يمن نمي رسد؟ 💠حضرت فاطمه مقداري از آن غذا را براي ام ايمن آورد، ام ايمن از آن خورد، از آن پس غذاي آن سيني دیگر تمام شد... 🌹پيامبر صلی الله علیه و آله فرمود: اگر از آن غذا به ام ايمن نمي خوراندي، تا روز قيامت تو و ذريه تو از آن غذا مي خوردند. ✅امام باقر علیه السلام پس از نقل ماجراي عجيب فوق فرمود: آن سيني در نزد ما است و قائم ما در زمان ظهور خود، آن را بيرون مي آورد... 📕اصول کافی، باب مولد الزهرا (س)، حديث 7، ص 460 - ❤️❤️❤️❤️ @rafiq_shahidam96 🌹🌹🌹 @rafiq_shahidam ❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
🌷عماد عاشق گمنامی بود. بعد از جنگ سی و سه روزه آمده بود ایران؛ همراه سید حسن نصرالله. خانه رئیس وقت مجلس آقای حداد عادل با تعدادی از سیاسیون ایران دیدار کردند. همه فقط سید حسن نصرالله را می شناختند و سعی می کردند باهاش عکس یادگاری بگیرند؛ اما نمی دانستند این مرد میان سال همراه سید که خیلی هم کم حرف می زند، کیست؟ 🌷عماد در هیچ یک از عکس ها نبود. برای اینکه نبودش عادی جلوه کند، رفت پیش دوربین و تک تک عکس ها را خودش می گرفت تا در عکس ها حاضر نباشد. خلاصه اینکه عماد یکی از مغز های متفکر حزب الله لبنان بود که سالها رژیم صهیونیستی را درگیر توان مدیریتی خود نمود. 📙برگرفته از کتاب راز رضوان. اثر گروه شهید هادی "شهید عماد مغنیه" ❤️❤️❤️❤️ @rafiq_shahidam96 🌹🌹🌹 @rafiq_shahidam ❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
دیدار امـام زمــان (عج)🌱 خاطره ازیکۍاز همرزمان شهید حـمید سیاهڪالۍ شبۍ ڪه عملیاټــــ داشتیم حمید آقا رو بعد آسیب دیدگـۍداشتیم میاوردیم عـقب داخݪ نفـر بر بودیم شدت خونریزۍ بسیار زیاد بود اماحمیدجان حتئ تواون ݪحظات مراقب رفتارش بودمدام به ما میگفت✔️ ببخشید خون م روۍ شما میریزه ! مدام ذڪر یا حسـین (ع)ویازهـرا (س)میگفت چشماش بسته بود یڪی از دوستاش صدا زدکه↯ حمید جان من ‌‌رو میشناسۍحمید آقـا گفتن بــــله إجان مگه میشه دوستم رونشناسم بعد دوباره چشمانش را بستوذکر گفت دوباره چشماش باز ڪرددرحاݪےڪه دستش روی پیشانیش بود باݪای سرش رانگاه ڪردوگفت یا ابا صالح المهدےولبخندزد وچشماش رو بستــ ودیڴه نفس نکشید😭من حس ڪردم یه نورے ازبدنش خارج شد شــرو؏کردم به گریه وداد زدن صداش میزدݦ..وݪے دیڱه جواب نمیداد یکے از همرزم هااومد ودلداریم دادوگفت بخدا حمید جان ؏اݪےپر ڪشید بخدا معݪوم بود امـام زماڹ (عج) رودید ورفت خوشبحالت همرزم غیور وشجا؏به خدا ڪه در شجاعت در میدان نبـــردمثݪ یڪ شیر بودےوبه تو غبطه میخوردم💔🥀 ❤️❤️❤️❤️ @rafiq_shahidam96 🌹🌹🌹 @rafiq_shahidam ❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c کپی با ذکر صلوات برای سلامتی امام زمان 🌸✨
✅با خدا صحبت کن... *✍ حاج اسماعیل دولابی: هر چه گرفتاری و ناراحتی داری، هر وقت دیدی که دارد انباشته می‌شود، با خدا صحبت کن.* *به قرآن نگاه کن که تا نگاه کنی همه را حل می‌کند.* *هر وقت دیدی کدر شده‌ای، هر دعا و ذکری که از پدر و مادر یاد گرفته‌ای، همان را با لبت تذکر بده.* *چرا لبت را روی هم بگذاری تا درونت دَم کند و خسته‌ات کند؟* *صحبت کردن با او، ذات غم و حزن را می‌برد.* 📚 از کتاب طوبای محبت http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
*همسنگر- مهر علی اخلاقی (همرزم شهید ) در 24 مهر 1359 به منطقه ی گیلانغرب اعزام و روی ارتفاعات برآفتاب مستقر شدیم. با شهید اخلاصی زنگنه هم سنگر شده و مدت سه ماه با هم بودیم. در خط مقدم 100 متر جلوتر از سنگرها، یک تیغه ی کوهی دیواری مقابل دشمن بود که به نوبت نگهبانی می دادیم، آن روزها هر دقیقه اش به سختی می گذشت. حالتی بین خوف و رجاء داشتیم. دشمن مجهز بود و ما با کم ترین سلاح ممکن ایستادگی می کردیم و عملیات های ایذایی را انجام می دادیم. قسمتی از تنگ حاجیان که منطقه ی سوق الجیشی و در واقع مسیر گیلانغرب به سرپل ذهاب بود، به دست عراقی ها افتاده و ارتباط بچه های بازی دراز با گیلانغرب قطع شده بود. شب عملیات همه شور و هیجان خاصی داشتیم به خصوص شهید اخلاصی که بی قرار بود و دعا می خواند. ما 80 نفر بودیم و آقای بوچانپور فرمانده ی محور ما بود. آقای کردمیر، شهید امیر سلیمانی، شهید محسن احمدی، آقای محمود دولت آبادی، جمال ویسی، شهید اصغر فریدونی، عبداله ویسی، یزدان نجف آبادی، آقای یوسف وندی و ... حضور داشتند. برادران اصغر وصالی و علی قربانی هم از تهران آمده بودند که هر دو شهید شدند. هر یک از ما در گروه های پنج نفره پشت تپه مشغول تیراندازی بودیم. ارتباط با فرماندهی قطع شده و از ساعت 2 بعد از ظهر دستور عقب نشینی صادر شده بود. این در حالی بود که شهید اخلاصی و شهید علی سلیمانی و من به اندازه ای دور افتاده بودیم که اصلا متوجه عقب نشینی نیروها نشدیم. حدود ساعت 4 بعد از ظهر در مسیر برگشت، چند نفر را دیدیم که به طرف ما می آیند. اصلا مشخص نبود نیروهای خودی هستند یا دشمن! نزدیک تر که شدند متوجه شدیم بچه های خودی هستند. هنگام بالا آمدن آن ها از تپه، ته دره نقطه به نقطه خمپاره می زدند. انتهای دره، رودخانه ی فصلی وجود داشت که بعضی از قسمت های آن ماسه ای بود. چند شهید آنجا افتاده بودند که آن ها را نمی شناختیم. حسین اخلاصی اصرار داشت هر طور شده باید جنازه ها را ببریم. می گفت: احتمالا از بچه های همدان یا تهران هستند که دیشب اعزام شدند. باران به شدت می بارید و راه رفتن را سخت کرده بود. حاضر نبودیم پیکر مطهر شهدا را جا بگذاریم. با نیروهای بومی که همراهمان بودند به گروه های سه نفره تقسیم شدیم و پیکر شهدا را برداشته و با خود حمل کردیم. عراقی ها که حدود 40-30 متر به کف رودخانه دید داشتند، ما را به رگبار گرفتند. شهدا را کناری گذاشتیم و پشت سنگ ها پناه گرفتیم. صدا زدم: " حسین چه کار کنیم؟" حسین گفت: حالا به راهمان ادامه بدیم، هوا که تاریک شد برمی گردیم. حسین جلوتر از من بود و ناصر غلامی و نیروهای عشایری پشت سرم. خمپاره ای حدود 3- 2 متری من افتاد و سر تا پایم شن و ماسه ای شد. از شدت موج انفجار گیج شده بودم. حسین داد زد: علی چه شد؟ با صدای او متوجه شدم راه را برعکس می روم. برگشتم و گفتم: هیچی نشده. سه بار گفت: " الله اکبر! فکر کردم متلاشی شدی." بالاتر که رفتیم بچه های مقر اصلی را دیدیم که چند رأس قاطر با خود آورده بودند. رفتیم و جنازه ها را سوار آن ها کردیم و برگرداندیم. حسین اخلاصی جوان مخلص و با تقوایی بود؛ در برخورد اول انسان را جذب می کرد، در کارهای گروهی همکاری می کرد و با ایثاری که داشت، هرگز نمی گفت که این کار وظیفه ی من نیست؛ حتی گاهی بدون اطلاع من لباس هایم را می شست. گاهی ذخیره ی غذایی خود را با دیگران تقسیم می کرد و بسیار شوخ طبع بود. واقعا" در کنارش احساس آرامش می کردیم. منبع:کتاب گل و گلاب http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c