رسـم هست شب ششم گل پخش میکنند..
اخه یه دستہ گل رفت میدان ولی پرپر برگشت...😭🥀
هرچقدر قاسم اصرار میکرد عمو رو تا به میدان رود امام حسین اجازه نمیدادند...
تا اقا دست خط برادر را دید شروع کرد به گریه کردن...و اجازه داد به قاسـم تا به میدان برود💔
به حضرت ابولفضل فرمودند:
تا لباس جنگی بر تن قاسم کنند...💔
نانجیبۍ فریاد زد...
بخدا قسم من این پسر بچہ را میڪشم💔
چنان با چڪمهاش محکم
بہ کمر قاسم زد ڪه با شتاب به زمین خورد...😭
نالہاش بلنـد شد...
الغثنی یا اماه...💔
یعنی عـمو به فریادم برس..😭
ای عمـو زود برس بر سره من...
تـا نگردید خبر مادره من...💔
تنہ من زیر سـٌم اسـب سپاه
مادرم منتظـر و چشم به راه...
دوسـت دارم وقتے شھید شدم
تشریف بیارید و سرم رو بر پاهایتان بزارم💔
کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
دوسـت دارم وقتے شھید شدم تشریف بیارید و سرم رو بر پاهایتان بزارم💔
دوست ندارم لشکریان بگن
من یتیـم و بیپدرم...😭
عمـو وارد میدان شد
میدَوید تا به قاسم برسد
تا عمو برسد دوباره یک نانجیبی
از میان جمع رسید...
اقا رسید بالا سر حضرت قاسـم
سر اورا به سینه اش چسباند و گریه کردند...😭
مولا فرمودند :قاسـم جان
من چطور به مادرات بگویـم...💔
به پدرت چه گویـم...
او تورا پیش من امانت گذاشته بود😭
حضرت قاسم فرمود:
عمو جان این شهادت از عسل هم برایم شیرین تر بود...💔