eitaa logo
کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
4.6هزار دنبال‌کننده
23.2هزار عکس
14.7هزار ویدیو
182 فایل
♡ولٰا تَحْسَبَّنَ الَّذینَ قُتِلوا في سَبیلِ اللِه اَمواتا بَل اَحیٰاعِندَ رَبهِم یُرزقون♡ شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 #باشهداتاشهادت ارتباط با خادم کانال👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
*⭕️ داش ابراهیمم نذار زمین بخوریم*
💢توصیه مهم شهید ابراهیم هادی: ✅به فکرِ مثلِ شهدا مردن نباشید به فکرِ مثل شهدا زندگی کردن باشید.
🕊 . وقتـے درونت پاڪ باشد ، خُدا چھره‌ات را گیرا مـےکند✨ این گیرایـے از زیبایۍ و جوانـے نیست این گیرایـے از نورِ ایمانـے است ڪھ در ظاهر نمایان میشود! ☁️🌱
هم اکنون شبکه قرآن پخش زنده از کربلا حرم ارباب ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*🌷سلام برشهیدان🌷* *همانهائے ڪه نام مبارڪشان قوّت قلب گــ🌷ـل لاله است.* *ڪسانے ڪه ترنّم گفته هاشان زینت بخش فڪه وطلائیه ولطافت ڪلامشان نوازشگرآسمان شهرمےشد.* *سلام برشهداے مظلوم وغریب هشت سال دفاع مقدس وشهداے مدافع حرم* *📎سلام برآلاله هاے پرپرشده سپاه* *بادل وجانم میخوانم:*     *🕊زیارت "شهــــــداء"🕊* *🌺بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم🌺* *🚩 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَااَولِیاءَ اللہ وَاَحِبّائَهُ* *🚩 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَااَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ* *🚩 اَلسَلامُ عَلَیڪُم یااَنصَارَدینِ اللهِ* *🚩 اَلسَلامُ عَلَیڪُم یااَنصارَرَسُولِ اللہِ* *🚩 اَلسَلامُ عَلَیڪُم یااَنصارَاَمیرِالمُومِنینَ* *🚩 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یااَنصارَفاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ* *🚩 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یااَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ* *🚩 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یااَنصارَاَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَاُمّے طِبتُم وَطابَتِ الاَرضُ الَّتے فیها دُفِنتُم، وَفُزتُم فَوزًاعَظیمًافَیالَیتَنے ڪُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَمَعَڪُم...🍃🌹🍃 ╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam96 @rafiq_shahidam96 🕊️🕊️🕊️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 چشمم به راه ماند.... بیا و....... شبی از این پس کوچه های خاکی قلبم..... عبور کن....... 🍃 یاصاحب الزمان الغوث🍃 ╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam96 @rafiq_shahidam96 🕊️🕊️🕊️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
شهیدانه: [۲/۷،‏ ۸:۰۷] ص ن: ✨💕صبح خودرابا سلام به 14معصوم (ع)شروع کنیم💕✨ 🌕بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ🌕 💚ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ 💛ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ 💜ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ 💙ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ 💚ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪَ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ 💛ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ 💜ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ 💙ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ 💚ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍ ﺍﻟﮑﺎﻇﻢُ 💛ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ 💜ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ 💙ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﺍﻟﻬﺎﺩﯼ 💚ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ 💛السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی یا خلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان... ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ 🌹التماس دعای فرج🌹 [۲/۷،‏ ۸:۰۷] ص ن: 💖بسم الله الرحمن الرحیم💖 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🎊به نيت تعجيل در فرج امام زمان عج وسلامتیش 🌺خشنودی 14معصوم ع ╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam96 @rafiq_shahidam96 🕊️🕊️🕊️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
شادی روح شهدای گمنام🌸 شهدای هسته‌ای🌸 شهدای انقلاب🌸 شهدای دفاع مقدس🌸 شهدای امر به معروف🌸 شهدای مدافع حرم🌸 شهدای مدافع امنیت🌸 شهدای مدافع سلامت🌸 شهدای محراب🌸 شهدای روحانیت🌸 و همه شهدا🌸🌸 🌸اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم🌸 🌸اللهم عجل لولیک الفرج🌸 ╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam96 @rafiq_shahidam96 🕊️🕊️🕊️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
🏴حسین به کوفه نیا.... 🌴پنجم شوال سالروز ورود مسلم‌بن عقیل(علیه‌السلام) به کوفه... پنجم_شوال سالروز_ورود_مسلم_بن_عقیل_به_کوفه شهیدانه: ╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam96 @rafiq_shahidam96 🕊️🕊️🕊️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
◾️ورود مسلم ابن عقیل به کوفه: پس از دعوت كوفيان از امام حسين (علیه‌السلام) و ارسال نامه‌های بی‌شمار برای وی و درخواست از آن حضرت جهت رفتن به كوفه و برعهده گرفتن رهبری قيام بر ضد يزيد بن معاويه آن حضرت، پسرعمويش مسلم‌بن عقيل(علیه‌السلام) را با نامه‌اي به سوی كوفيان اعزام كرد. مسلم‌بن عقيل(علیه‌السلام) در پانزدهم ماه مبارك رمضان سال 60 قمری از مكه معظمه خارج گرديد و از آن جا به مدينه منوره رفت و پس از تجديد ديدار با خانواده خويش و زيارت قبر شريف پيامبر(صلی الله علیه و آله) و وداع با آن مضجع مطهر به سوی كوفه حركت كرد و در روز پنجم شوال همان سال وارد شهر عظيم كوفه گرديد و در خانه مختاربن ابی عبيده ثقفی كه از شيعيان مبارز و از مخالفان سرسخت بني‌اميه بود، سكونت گزيد. تاریخ پنجم شوال همزمان با ورود حضرت  مسلم(علیه السلام) به کوفه دراین روز به سال 60هجری قمری حضرت مسلم(علیه السلام) سفیر امام‌حسین(علیه السلام) وارد کوفه شد و مردم را برای بیعت با حضرت دعوت کرد . مردم کوفه دسته دسته به خدمتش شتافتند و نامه‌ای که امام برای اهل کوفه نوشته بودند استماع کردند، سپس با حضرت مسلم بیعت کردند تا اینکه 18هزار نفر شدند. پس از آن حضرت مسلم(علیه السلام) به امام‌حسین(علیه‌السلام) نامه‌ای نوشتند و از بیعت نمودن کوفیان اطلاع دادند و امام‌حسین (علیه‌السلام) را به کوفه دعوت نمودند. امام‌حسین(علیه‌السلام) طى نامه و پیامى جداگانه که خطاب به مردم کوفه نوشت، تکلیف مردم و ماموریت مسلم را روشن ساخت. متن نامه امام چنین بود: «بسم الله الرحمن الرحیم»  از حسین‌بن على، به جماعت مؤمنان و مسلمانان اما بعد، سعید و هانى، با نامه‌هایتان نزد من آمدند. آنان آخرین کسانى بودند از فرستادگانتان که نزد من آمدند. من تمام مقصود و هدفى را که ذکر کرده بودید فهمیدم. بیشتر سخن شما این بود که: ما را امام و پیشوایى نیست، پس بشتاب! شاید خدا ما را به واسطه تو بر هدایت، هماهنگ و مجتمع کند. اینک، من برادرم، عموزاده‏ام و شخص مورد اعتمادم از خانواده‏ خویش «مسلم‏بن عقیل‏» را به سوى شما فرستادم و او را مامور کردم که از حال شما و از کار و نظرتان به من گزارش بفرستد. اگر به من چنین گزارش دهد که راى بزرگان و صاحبان فضل و خرد شما، همانند چیزى است که قاصدان شما گفتند و در نام ه‌هاى شما نوشته شده است ‏به خواست‏ خدا بزودى به سویتان خواهم آمد. به جانم سوگند پیشوا و امام، تنها و تنها کسى است که به کتاب خدا حکم و عمل کند و به قسط رفتار نماید و به حق، گردن بنهد و خود را وقف و پای بند فرمان خدا سازد، والسلام.»  وقایع الشیعه ص۱۷۷ کوفه میا حسین جان کوفه وفا ندارد کوفی بی مروت شرم وحیا ندارد (*حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان)
| شیطان زِ صدای زیرو بم می‌ترسد از نسل مدافع حرم می‌ترسد مانند نتانیاهو وُ آل سعود از نام خلیج فارس هم می‌ترسد چریکِ‌حرم ╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam96 @rafiq_shahidam96 🕊️🕊️🕊️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
دلم را ببرید و پس ندهید ای شهیدان.... دلم را...... دلم را...... دلی که سنگین است را نظر کنید.... ╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam96 @rafiq_shahidam96 🕊️🕊️🕊️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان گردان سیاه پوش راوی (خواهر شهید) قسمت پنجم فرار از مدرسه مثل هر روز صبح، بعد از ازدواجم، شوهرم حسین صفاریزاده را راه انداختم و خودم هم به خانه ِ ی پدرم رفتم. دختر خواهر حسین، سال هشتم بود و من نهم. در یک مدرسه با هم درس میخواندیم. او من را به خانوادهی شوهرم معرفی کرد. فامیل نبودند. از من خوششان آمد و به خواستگاریم آمدند. خانواده ی صفاریزاده هم در قزوین به خانوادهای مذهبی معروف بودند. آقاجان سریع جواب مثبت داد. من روی حرف آقاجان و عزیزم حرف نمیزدم. خودم هم راضی بودم با اینکه چهارده سال بیشتر نداشتم. خیلی دوست داشتم که ادامه ی تحصیل بدهم و دیپلمم را بگیرم. آن موقع نظام آموزشی شش سال، شش سال بود. وقتی سال نهم بودم، با آنکه دخترها با مانتوی زیر زانو و جوراب کوتاه و بیحجاب به مدرسه میرفتند، ولی من حجابم کامل بود. چون از یک خانوادهی مذهبی بودم، مادرم بسیار به حجابم دقت میکرد. همیشه شلوار میپوشیدم و مانتوی بلند و گشاد به تن میکردم و با روسری به مدرسه میرفتم. هرچند خیلی از بچه ها و معلم های غیرمذهبی من را مسخره میکردند، ولی من هم مدرسه را دوست داشتم و هم حجابم را. کوتاه نمیآمدم. هر دو را محکم چسبیده بودم تا آنکه سال نهم مدیر مدرسه آنقدر من را آزار داد و حتا با خطکش کتکم زد تا روسریم را دربیاورم. من زیر بار نرفتم. کم کم به خاطر اذیتهای خانم مدیر، که هنوز بعد از این همه سال چهره و رفتارش را فراموش نکرده ام، با توصیه ی مادرم در خانه ماندم و آن سال امتحاناتم را به صورت متفرقه دادم. همان سال بعد از قبولی در امتحاناتم، با حسین ازدواج کردم. سه سال بعد از به دنیا آمدن ناصر، خدا به من دو خواهر داد. با آمدن فرح و فریده هم من و هم آقاجانم به آرزویمان رسیدیم. حالا شده بودیم هفت تا بچه، چهار پسر و سه دختر. یک خانواده ی پرجمعیت. پاییز سال 1344 بود. بعد از رفتن حسین به سر کار، من هم طبق معمول دویدم به سمت خانه ی پدریم. با ذوق مسیر خانه ی خودم تا خانه ی پدری ام را ِ طی کردم. لای در کوچه باز بود و صدای همهمه از حیاط میآمد. پرده ی کلفت جلوی در را کنار زدم و وارد حیاط شدم. هنوز در همان خانه ی متبرک زندگی میکردیم. سلام بلندی به همه دادم. رقیه باجی و زهراخانم کاربینهایمان لب حوض مشغول شستن رختها بودند. ننه جون و خان جون پای تنور نان نشسته بودند و نان میپختند. بوی نان تازه حیاط را پر کرده بود. با اینکه صبحانه ی ادامه دارد..... ╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam96 @rafiq_shahidam96 🕊️🕊️🕊️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
رمان گردان سیاه پوش راوی (خواهر شهید ) قسمت ششم مفصلی با شوهرم خورده بودم، با بوی نان، احساس گرسنگی کردم. آن زمان در بیشتر خانه ها تنور بود و خانم ها خودشان نان میپختند. جلو رفتم و پیشانی ننه جون و خان جون ر‌ا بوسیدم و گفتم: »نون های شیرمالی پختید یا هنوز نون ساده میپزید؟« ننه جون با خنده گفت: »اآلن شیرمالی هم برات درست میکنم عزیزم.« رقیه باجی همینطور که تلمبه ی آب را فشار میداد تا لگن زیرش پر از آب شود، گفت: »حشمت جون! بیا نزدیک تا ببوسمت. دلم برات تنگ شده بود.« عزیز از اتاق بیرون آمد. فرح و فریده هم همراهش بودند. تا من را دیدند، به طرفم دویدند و من هم آغوشم را برایشان باز کردم. عزیز بلند گفت: »خوش اومدی حشمت جون. حالت خوبه مادر؟ حسین آقا خوبه؟ مادرشوهرت خوبه؟« فرح و فریده را بوسیدم و جواب مادرم را دادم. خانج ون از آن طرف حیاط گفت: »انگار یه ساله دخترش رو ندیده! حشمت که هر روز اینجاست. از دیروز تا امروز مگه قراره چیزی بشه!« رقیه باجی به جای عزیز به خان جون گفت: »پسر و عروست رو مگه نمیشناسی حاج خانم؟ هر دو از بس عاطفی و بچه دوست ُ هستند که من فکر کنم اگه حشمت جون هر روز نیاد اینجا، بیگم خانم و پسرت مریض بشن. تازه حشمت جون بچه ی اولشونم هست و یه جایگاه ویژهای داره براشون.« خان جون با خنده گفت: »شوخی کردم. من خودمم هر روز باید حشمت رو ببینم، والا اون روز انگار چیزی کم دارم.« به سمت حوض رفتم تا کمی به شستن لباسها کمک زهراخانم و رقیه باجی کنم. دیروز جمعه بود و طبق معمول همه به حمام عمومی سر کوچه رفته بودند. لباسهای عزیز و آقاجان و ششتا بچه و ننه جون و خان جون، زیاد بود. بندهی خدا عزیز بدون کمک نمیتوانست تمام کارهای خانه را انجام دهد. عزیز صبح که بیدار میشد، کوره را با زغال روشن میکرد و غذای این همه آدم را با مهمانهای ناخوانده درست میکرد. رقیه باجی و زهراخانم هم برای کارهای خانه، مثل رخت شستن و جارو کردن و خالصه هر کاری که میشد، به خانه مان میآمدند و به عزیز کمک میکردند و از آقاجانم پول میگرفتند. کلی لباس برای شستن جمع شده بود. به سمت حوض رفتم. چمباتمه زدم دم تشت تا رخت چنگ بزنم. زهراخانم با لحن شوخی گفت: »چی کار میکنی دختر؟ پاشو عزیزم. میخوای ما رو از نون خوردن بندازی؟ برو به مامانت کمک کن.« ننه جون از کنار تنور صدایم کرد و گفت: »حشمت جون بیا شیرمال زدم برات؛ این هم کنجدی. بدو بیا که خان جونت سفارشی برات کنجد پاشیده.« هر کسی مشغول کاری بود که یکدفعه ناصر وارد حیاط شد. اول از همه فرح او را دید. به سمتش دوید و گفت: »سلام داداشی. آخ جون، چه زود از مدرسه اومدی! میآی بازی کنیم؟« با شنیدن حرفهای فرح همه سرشان را به سمت آنها چرخاندند. رقیه باجی گفت: »سلام ناصر جان. پسرم چه زود تعطیل شدید!« ناصر آن زمان هفت سالش بود و به دبستان شش بهمن میرفت. فقط بلند به همه سالم کرد. چهره اش درهم و غمگین بود. عزیز با شنیدن صدای ما از آشپزخانه بیرون آمد و گفت: »ناصر چیزی شده؟ چرا اینقدر زود برگشتی خونه؟ تا ظهر که خیلی مونده!« ناصر چیزی نگفت و سریع به سمت اتاق رفت. نان شیرمال به دست، پشت ناصر وارد اتاق شدم. در را بستم. ناصر کز کرده بود گوشه ی اتاق و به گل های قالی نگاه میکرد. از اول عاشقش بودم. وقتی دامه دارد .... ╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam96 @rafiq_shahidam96 🕊️🕊️🕊️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*يک روز نسيم خوش خبر می آيد 🌼* *بس مژده به هر کوی و گذر می آيد🌼* *عطر گل عشق در فضا مي پيچد 🌼* *می آيی و انتظار سر می آيد🌼* 🌀🌈🌀🌈🌀🌈🌀🌈🌀🌈 *ختم ۱۰۰صلوات هدیه به پیشگاه نورانی منجی بشریت ،مهدی موعود (عج الله تعالی فرجه الشریف)*🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا