#شهادت امام جعفر صادق (ع)تسلیت باد
همان که غربتش از قبر خاکیاش پیداست
امام صادق شیعه سلاله زهراست
ز کینه و غربت به هم موافق شد
هدف به تیر جسارت امام صادق شد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مناظره جنجالی بین کاندیدای ریاست جمهوری👆🏻
دوستان حتما حتما این مناظره رو تماشا کنید ببینید چه کسانی لیاقت کشور داری را دارند🙏
■ #هادی_دلها💝🖇
همیشه آیه وجَعلنا را زمزمه میکرد،
گفتم:آقا ابرام این آیه برای محافظت
در مقابل دشمن است اینجا که دشمن
نیست،ابراهیم نگاه معناداری کرد و گفت:
دشمنی بزرگتر از شیطان هم وجود دارد؟!
#شهید ابراهیم هادی🌷
🕊🌹🕊
#رفیق_شهیدم_ابراهیم_هادی
دلم هوای شهادت ڪہ مےڪند↶
پناھمیبرم بہچادرم،ڪہتاآسمانراھ دارد
چادر من بوۍ شـهــــادت میدهد
چرا ڪه چشم شهدا بہ اوستـ(:
ڪه مبادا چون چادر مادرشان
فاطمه"س"خاڪے شود...🌷
#ریحانه
#حجاب
#چادرانه
#رفیق_شهیدم_ابراهیم_هادی
@rafiq_shahidam96
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاری بسیار هنرمندانه
حتما ببینید
علت این که آقای رییسی.......
#انتخابات #مناظره #رئیسی #حضور_آگاهانه_و_حداکثری #انتخاب_هوشمندانه #عزّت_ملی #شورای_نگهبان #سرطان_اصلاحات #ما_منتظر_انتخاباتیم
از امام صادق علیه السلام سوال شد آسودگی و راحتی دنیا در چیست ؟ فرمودند :
در ترک هواهای نفسانی .
راحتی آخرت در چیست ؟ فرمودند :
راحتی فقط از روزی است که داخل در بهشت شوید.
تحف العقول صفحه 390
🏴🏴🏴
مـجموعہ فرهنگے شہید ابـراهیم هادے 💝هادےدلہـا
🏴🏴🏴🏴
@rafiq_shahidam96
🏴🏴🏴🏴
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
🌷🍃🌷🍃🌷
💠 خوشا به حال آنان که پروازشان اسیر هیچ قفسی نشد...
💠 و هیچ بالی اسیر پروازشان نساخت ...
💠 خوشا به حال آنان که از رهایی رهیدند و بال و بال جانشان نشد ...
💠 خوشا به حال آنان که .....
💠 خوشا به حال ما ، اگر شهید شویم..
🌷🍃🌷🍃🌷
#رفیق_شهیدم_ابراهیم_هادی
#هادی_دلها
#شهیدانه
@rafiq_shahidam96
🌷🍃🌷🍃🌷
💠 الهی....
💠 بارمان گناه است ویارمان تویی...
💠 اگر گریه سود می بخشد، این دیدگان پر اشک....
💠 اگر سجده، دریای رحمتت را به جوش می آورد، این چهره ی نهاده بر خاک....
💠 اگر توبه سبب ساز طهارت جان وآمرزش عصیان است، این دل شکسته واین جان سوخته....
💠 ما را کوچک کن تا بزرگ شویم....
💠 ما را به خودمان وامگذار....
💠 عنان روحمان را به شیطان مسپار....
💠 بخواه تا بخواهیم....
💠 بطلب، تا فاصله ها را بکاهیم....
🌷🍃🌷🍃🌷
# رفیق_شهیدم_ابراهیم_هادی
#هادی_دلها
@rafiq_shahidam96
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقازادهای که در خط مقدم نبرد به شهادت رسید...
رزمندهای که چند روز پیش به شهادت رسید فرزند سردار عبدالله زاده، رئیس سابق حفاظت اطلاعات ناجا بود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨اگه میخوایم راه حاج قاسم رو ادامه بدیم باید یه نگاه به شناسنامه حاجی بندازیم
فکرنمیکنم دو صفحه آخرش جای خالی داشته باشه..!
#مشارکت_حداکثری✌️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ اتمام حجت نظام با وعدههای تبلیغاتی نامزدهای ریاست جمهوری
#انتخابات #مناظره #رئیسی #حضور_آگاهانه_و_حداکثری #انتخاب_هوشمندانه #عزّت_ملی #شورای_نگهبان #سرطان_اصلاحات #ما_منتظر_انتخاباتیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شهید حاج #قاسم_سلیمانی : در سطح جنگ هیچگونه احساس توقعی از پاداش نداشتند. جنگ ما افتخارش این است که رتبهای نبود. این پارچههای روی دوش من نبود آنوقت کلمه رایج، کلمه سردار، سرهنگ نبود، کلمه رایج کلمه برادر بود. کلمه برادر، برادر حسین، برادر احمد، برادر مهدی، کلمه رایج این بود. یکوقتی در پایان جنگ کسی فکر نمیکرد حقوق فرمانده سپاه ۲۵۰۰ تومان است و حقوق رزمندگان عادی هم ۲۵۰۰ تومان است. این جنگ بود. این زیباییهای جنگ ما را به اینجاها رساند.
#انتخابات🇮🇷
🥀🥀🥀
@rafiq_shahidam96
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اختصاصی
🎥کشف پیکر مطهر یک شهید در روز ۱۵ خرداد ۱۴۰۰ مصادف با شب شهادت امام صادق علیه السلام در منطقه شرق دجله عراق
🖤🖤🖤
@rafiq_shahidam96
کانال ابراهيم هادی (رفیق شهیدم )❤️
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋 🖌 به قلم : #بهناز_ضرا
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱
🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹
📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋
🖌 به قلم : #بهناز_ضرابی_زاده🌱🌸
📌 قسمت: #دویست_یکم
#فصل_شانزدهم
شب شده بود و ما توی جاده ای خلوت و تاریک جلو می رفتیم. یک دفعه یاد آن پسر نوجوان افتادم که آن شب توی خط دیده بودم.
دلم گرفت و پرسیدم: «صمد الان بچه هایت کجا هستند؟ چیزی دارند بخورند. شب کجا می خوابند؟»
او داشت به روبه رو، به جاده تاریک نگاه می کرد. سرش را تکان داد و گفت: «توی همان دره هستند. جایشان که امن است، اما خورد و خوراک ندارند. باید تا صبح تحمل کنند.»
دلم برایشان سوخت، گفتم: «کاش تو بمانی.»
برگشت و با تعجب نگاهم کرد و گفت: «پس شما را کی ببرد؟!»
گفتم: «کسی از همکارهایت نیست؟! می شود با خانواده های دیگر برویم؟»
توی تاریکی چشم هایش را می دیدم که آب انداخته بود، گفت: «نمی شود، نه. ماشین ها کوچک اند. جا ندارند. همه تا آنجا که می توانستند خانواده های دیگر را هم با خودشان بردند؛ وگرنه من که از خدایم است بمانم. چاره ای نیست، باید خودم ببرمتان.»
بغض گلویم را گرفته بود، گفتم: «مجروح ها و شهدا چی؟!»
جوابی نداد.
گفتم: «کاش رانندگی بلد بودم.»
دوباره دنده عوض کرد و بیشتر از قبل گاز داد.
گفت: «به امید خدا می رویم. ان شاءالله فردا صبح برمی گردم.»
🌱 &ادامه دارد....
🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋
*مـجموعہ فرهنگے شہید ابـراهیم هادے 💝هادےدلہـا*
*ما را در فضاے مجازے دنبال ڪنید*
⤵️⤵️⤵️⤵️
🌻|پیج اینستاگرام شهید ابراهیـم هادی :
https://www.instagram.com/rafiq_shahidam96/
🌻|ڪانال شهیـد ابـراهیـم هادی ایـتا:
*@rafiq_shahidam96*
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱
🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹
📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋
🖌 به قلم : #بهناز_ضرابی_زاده🌱🌸
📌 قسمت: #دویست_دوم
#فصل_شانزدهم
چشم هایم در آن تاریکی دودو می زد. یک لحظه چهره آن نوجوان از ذهنم پاک نمی شد.
فکر می کردم الان کجاست؟!
چه کار می کند. اصلاً آن سیصد نفر دیگر توی آن دره سرد بدون غذا چطور شب را می گذرانند. گردان های دیگر چه؟! مجروحین، شهدا!
فردای آن روز تا به همدان رسیدیم، صمد برگشت پادگان ابوذر و تا عید نیامد.
اواخر خردادماه 1364 بود.
چند هفته ای می شد حالم خوب نبود. سرم گیج می رفت و احساس خواب آلودگی می کردم.
یک روز به سرم زد بروم دکتر. بچه ها را گذاشتم پیش همسایه مان، خانم دارابی، و رفتم درمانگاه. خانم دکتری که آنجا بود بعد از معاینه، آزمایشی داد و گفت: «اول بهتر است این آزمایش ها را انجام بدهی.»
آزمایش ها را همان روز دادم و چند روز بعد جوابش را بردم درمانگاه. خانم دکتر تا آزمایش را دید، گفت: «شما که حامله اید!»
یک دفعه زمین و زمان دور سرم چرخید. دستم را از گوشه میز دکتر گرفتم که زمین نخورم.
دست و پایم بی حس شد و زیر لب گفتم: «یا امام زمان!»
خانم دکتر دستم را گرفت و کمک کرد تا بنشینم و با مهربانی گفت: «عزیزم. چی شده؟! مگر چند تا بچه داری.»
با ناراحتی گفتم: «بچه چهارمم هنوز شش ماهه است.»
🌱 &ادامه دارد....
🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋
*مـجموعہ فرهنگے شہید ابـراهیم هادے 💝هادےدلہـا*
*ما را در فضاے مجازے دنبال ڪنید*
⤵️⤵️⤵️⤵️
🌻|پیج اینستاگرام شهید ابراهیـم هادی :
https://www.instagram.com/rafiq_shahidam96/
🌻|ڪانال شهیـد ابـراهیـم هادی ایـتا:
*@rafiq_shahidam96*
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱
🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹
📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋
🖌 به قلم : #بهناز_ضرابی_زاده🌱🌸
📌 قسمت: #دویست_سوم
#فصل_شانزدهم
دکتر دستم را گرفت و گفت: «نباید به این زودی حامله می شدی؛
اما حالا هستی. به جای ناراحتی، بهتر است به فکر خودت و بچه ات باشی. از این به بعد هم هر ماه بیا پیش خودم تا تحت نظر باشی.»
گفتم: «خانم دکتر! یعنی واقعاً این آزمایش درست است؟! شاید حامله نباشم.»
دکتر خندید و گفت: «خوشبختانه یا متأسفانه باید بگویم آزمایش های این آزمایشگاه کاملاً صحیح و دقیق است.»
نمی دانستم چه کار کنم. کجا باید می رفتم. دردم را به کی می گفتم.
چطور می توانستم با این همه بچه قد و نیم قد دوباره دوره حاملگی را طی کنم. خدایا چطور دوباره زایمان کنم. وای دوباره چه سختی هایی باید بکشم. نه من دیگر تحمل کهنه شستن و کار کردن و بچه بزرگ کردن را ندارم.
خانم دکتر چند تا دارو برایم نوشت و کلی دلداری ام داد. او برایم حرف می زد و من فکرم جای دیگری بود. بلند شدم.
از درمانگاه بیرون آمدم. توی محوطه درمانگاه جای دنجی زیر یک درخت دور از چشم مردم پیدا کردم و نشستم.
چادرم را روی صورتم کشیدم و های های گریه کردم. کاش خواهرم الان کنارم بود. کاش شینا پیشم بود. کاش صمد اینجا بود.
ای خدا! آخر چرا؟! تو که زندگی مرا می بینی. می دانی در این شهر تنها و غریبم.
🌱 &ادامه دارد....
🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋
*مـجموعہ فرهنگے شہید ابـراهیم هادے 💝هادےدلہـا*
*ما را در فضاے مجازے دنبال ڪنید*
⤵️⤵️⤵️⤵️
🌻|پیج اینستاگرام شهید ابراهیـم هادی :
https://www.instagram.com/rafiq_shahidam96/
🌻|ڪانال شهیـد ابـراهیـم هادی ایـتا:
*@rafiq_shahidam96*
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c