@rafiq_shahidam96
✅امروز، بهترین روز من است...
● ابراهیم همیشه در کار خیر پیش قدم بود. دوست داشت از صبح تا شب مشغول کار برای رضای خدا باشد. دفترچه ای داشت که برنامه ها و کارهایش را داخل آن مینوشت.
● روزی که خیلی برای خدا کار انجام میداد، بیشتر از روزهای قبل خوشحال بود.
● یادم هست یکبار به من گفت: «امروز بهترین روز من است، چون خدا توفیق داد و توانستم گره از کار چندین بنده خدا وا کنم.»
📚سلام بر ابراهیم2
@khamenei_ir
💚
@rafiq_shahidam96
•••••••••••••••••••••••••••••••
.
پ ن: انتخاب درست و اصلح هم کار خیر، پیش قدم شو دوستاتو دعوت کن😊
.
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهید_ابراهیم_هادی🌷 #الله_اکبر #کار_درست #کار_درست_انتخاب_درست #شهدا #۱۴۰۰ #رفیق_شهیدم #ابراهیم_هادی #شهید_مصطفی_صدرزاده #شهید_آوینی #شهید_احمد_مشلب #شهادت #شهید_جهاد_عماد_مغنیه #شهید_مهدی_زین_الدین #شهید_حسین_معزغلامی #شهدای_گمنام #شهیدمجیدقربانخانی #شهید_صدرزاده #شهید_همت #شهید_حسن_باقری #حاج_مهدی_رسولی #حاج_حسین_یکتا #حاج_محمود_کریمی #حاج_حیدر_خمسه #حاج_میثم_مطیعی #خادمین_شهدا #خادم_الشهدا #فکه #باشهداتاشهادت
https://www.instagram.com/p/CQQdOcqBAo7/?utm_medium=share_sheet
✅امروز، بهترین روز من است...
● ابراهیم همیشه در کار خیر پیش قدم بود. دوست داشت از صبح تا شب مشغول کار برای رضای خدا باشد. دفترچه ای داشت که برنامه ها و کارهایش را داخل آن مینوشت.
● روزی که خیلی برای خدا کار انجام میداد، بیشتر از روزهای قبل خوشحال بود.
● یادم هست یکبار به من گفت: «امروز بهترین روز من است، چون خدا توفیق داد و توانستم گره از کار چندین بنده خدا وا کنم.»
📚سلام بر ابراهیم2
@khamenei_ir
💚
@rafiq_shahidam96
•••••••••••••••••••••••••••••••
.
پ ن: انتخاب درست و اصلح هم کار خیر، پیش قدم شو دوستاتو دعوت کن😊
.
#شهید_ابراهیم_هادی🌷 #کار_درست #کار_درست_انتخاب_درست
https://www.instagram.com/p/CQQdOcqBAo7/?utm_medium=share_sheet
*مجموعه فرهنگی شهید ابراهیم هادی 💖هادی دلها*
*ما را در فضای مجازی دنبال کنید*
*@rafiq_shahidam96*
*جهت دریافت کتاب شهید ابراهیم هادی به صورت وقف در گردش با شماره زیر تماس بگیرید یا در* *واتساپ پیام بدین*
⤵️⤵️⤵️⤵️
*09335848771*
*خادم شهید ابراهیم هادی*
❤️❤️❤️❤️
🍃🌹🍃🌹🍃
#انتخابات #رئیسی
*مـجموعہ فرهنگے شہید ابـراهیم* *هادے 💝هادےدلہـا*
*ما را در فضاے مجازے دنبال ڪنید*
❤️❤️❤️❤️
*@rafiq_shahidam96*
❤️❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
⤵️⤵️⤵️⤵️
*🌻[پیج اینستاگرام شهید ابراهیم هادی*
https://www.instagram.com/rafiq_shahidam96/
خط مقدم من همین انگشتان مهر خورده بود.
ای سردار دلها
ای شهیدان
شاهد باشید که
من خط مقدم را که دشمن گلوله بار میکرد را حفظ کردم
شاهد باشید که من ولی زمانم را یاری کردم
.
.
.
من سنگرم را حفظ کردم...🥰🥰🥰
شما چطور؟😊😊😊😊
#کار_درست
#مردم_میدان
راه گـــــم
نمیشود🌱
اگـر جـــلودار✨
تـــــو باشی ☺️✋
#شهید_محمدابراهیم_همت
#روزتون_متبرک_به_نگاهشهید🌹
✨﷽✨
✅با مردم خوب حرف بزن!
✍ نوشته یک روانشناس:
هنوز زن و شوهر مشکلداری ندیدهایم که خوب حرف زدن را بلد باشند. خوب حرف زدن، آرامش میآورد. آدمها را آرام میکند. عینهو مرهم است.
جالب است که در قرآن، خوب حرف زدن از نشانههای ایمان به خداست که در چهار پنج جزء اول قرآن که عموماً مربوط به تعریف دین و حد و حدود آن هستند، آمده است.
با مردم به زبان خوش سخن بگویید (بقره۸۳)
خدا که موسی را میفرستد سر وقتِ فرعونی که روی زمین ادعای خدایی میکرد، از بین تمام توصیههای عالَم میگوید با او خوب حرف بزن: فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَيِّنًا لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَى (طه۴۴)
یا مثلا به پیامبر ص میگوید میدانی رمز موفقیت تو چیست که آدمها جانشان را هم برایت میدهند؟
1⃣ اول اینکه نه تنها شنونده خوبی هستی بلکه سرتاپا گوشی (توبه۶۱)
2⃣ دوم آنکه چنان خوش قلب و رئوفی که حتی دلت برای دشمنانت هم میسوزد و حسرت میخوری از گمراهیشان (شعرا۳ - فاطر۸)
3⃣ و سوم آنکه نرمخو و خوشگفتاری (آل عمران ۱۵۹)
#انتخابات #کار_درست #حاج_قاسم #رئیسی
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
🔴ملاک رای دادن در #انتخابات از دیدگاه شهید همت
هرکس را که دشمن می کوبد به همون رای بدید☝️
#انتخابات_اصلح
#رئیسی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیج شهید ابراهیم هادی دلها:
فکر کرده سردار آزمون سردار سپاه هست. 😄😂 خدا دشمنان ما رو از احمق آفریده ........ بعد اینا به ما میگن رای ندین بعضی هم گوش میکنن به حرفاشون😄😄😄
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#انتخابات #رئیسی #کار_درست #حاج_قاسم #انتخابات
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
❤️❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋 🖌 به قلم : #بهناز_ضرا
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱
🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹
📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋
🖌 به قلم : #بهناز_ضرابی_زاده🌱🌸
📌 قسمت: #دویست_چهل_سوم
#فصل_هجدهم
تا شما از حمام بیایی، من هم آماده می شوم.»
پدرشوهرم قبول کرد. من هم سفره صبحانه را انداختم.
خدیجه و معصومه را از خواب بیدار کردم. داشتم صبحانه شان را می دادم که صمد آمد و نشست کنار سفره.
گفت: «قدم!»
نگاهش کردم. حال و حوصله نداشتم. خودش هم می دانست.
هر وقت می خواست به منطقه برود، این طور بودم کلافه و عصبی.
گفت: «یک رازی توی دلم هست. باید قبل از رفتن بهت بگویم.»
با تعجب نگاهش کردم.
همان طور که با تکه ای نان بازی می کرد، گفت:
«شب عملیات به ستار گفته بودم برود توی گروهان سوم. اولین قایق آماده بود تا برویم آن طرف رود.
نفراتم را شمردم. دیدم یک نفر اضافه است. هر چی گفتم کی اضافه است، کسی جواب نداد.
مجبور شدم با چراغ قوه یکی یکی نیروها را نگاه کنم. یک دفعه ستار را دیدم.
عصبانی شدم. گفتم مگر نگفته بودم بروی گروهان سوم. شروع کرد به التماس و خواهش و تمنا. ای کاش راضی نمی شدم. اما نمی دانم چی شد قبول کردم و او آمد.
آن شب با چه مصیبتی از اروند گذشتیم.
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلـوات💐
🌱 &ادامه دارد....
🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋
*مـجموعہ فرهنگے شہید ابـراهیم هادے 💝هادےدلہـا*
*ما را در فضاے مجازے دنبال ڪنید*
⤵️⤵️⤵️⤵️
🌻|پیج اینستاگرام شهید ابراهیـم هادی :
https://www.instagram.com/rafiq_shahidam96/
🌻|ڪانال شهیـد ابـراهیـم هادی ایـتا:
@rafiq_shahidam96
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱
🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹
📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋
🖌 به قلم : #بهناز_ضرابی_زاده🌱🌸
📌 قسمت: #دویست_چهل_چهارم
#فصل_هجدهم
زیر آن آتش سنگین توی آن تاریکی و ظلمات زدیم به سیم خاردارهای دشمن.
باورت نمی شود با همان تعداد کم، خط دشمن را شکستیم و منتظر نیروهای غواص شدیم؛
اما گردان غواص ها نتوانست خط را بشکند و جلو بیاید.
ما دست تنها ماندیم. اوضاع طوری شده بود که با همان اسلحه هایمان و از فاصله خیلی نزدیک روبه روی عراقی ها ایستادیم و با آن ها جنگیدیم.
یک دفعه ستار مرا صدا کرد. رفتم و دیدم پایش تیر خورده. پایش را با چفیه ام بستم و گفتم برادر جان! مقاومت کن تا نیروها برسند.
آن قدر با اسلحه هایمان شلیک کرده بودیم که داغ داغ شده بود. دست هایم سوخته بود.»
دست هایش را باز کرد و نشانم داد.
هنوز آثار سوختگی روی دست هایش بود. قبلاً هم آن ها را دیده بودم، اما نه او چیزی گفته بود و نه من چیزی پرسیده بودم.
گفت: «برایم چای بریز.» صدای شرشر آب از حمام می آمد.
سمیه، زهرا و مهدی خواب بودند و خدیجه و معصومه همان طور که صبحانه شان را می خوردند، بهت زده به بابایشان نگاه می کردند. چای را گذاشتم پیشش. گفتم: «بعد چی شد؟!»
گفت:
«عراقی ها گروه گروه نیرو می فرستادند جلو و ما چند نفر با همان اسلحه ها مجبور بودیم از خودمان دفاع کنیم.
زیر آن آتش و توی آن وضعیت، دوباره صدای ستار را شنیدم. دویدم طرفش، دیدم این بار بازویش را گرفته. بدجوری زخمی شده بود. بازویش را بستم.
🌱 &ادامه دارد....
🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋
*مـجموعہ فرهنگے شہید ابـراهیم هادے 💝هادےدلہـا*
*ما را در فضاے مجازے دنبال ڪنید*
⤵️⤵️⤵️⤵️
🌻|پیج اینستاگرام شهید ابراهیـم هادی :
https://www.instagram.com/rafiq_shahidam96/
🌻|ڪانال شهیـد ابـراهیـم هادی ایـتا:
@rafiq_shahidam96
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱
🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹
📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋
🖌 به قلم : #بهناز_ضرابی_زاده🌱🌸
📌 قسمت: #دویست_چهل_ پنجم
#فصل_هجدهم
صورتش را بوسیدم و گفتم’ برادر جان خیلی از بچه ها مجروح شده اند، طاقت بیاور
.’ دوباره برگشتم. وضعیت بدی بود.
نیروهایم یکی یکی یا شهید می شدند، یا به اسارت درمی آمدند و یا مجروح می شدند. دوباره که صدای ستار را شنیدم، دیدم غرق به خون است.
نارنجکی جلوی پایش افتاده بود و تمام بدنش تا زیر گلویش سوراخ سوراخ شده بود.
کولش کردم و بردمش توی سنگری که آنجا بود. گفتم: ’طاقت بیاور، با خودم برمی گردانمت.’
یکی از بچه ها هم به اسم درویشی مجروح شده بود. او را هم کول کردم و بردم توی همان سنگر بتونی عراقی ها. موقعی که می خواستم ستار را کول کنم و برگردانم.
درویشی گفت حاجی! مرا تنها می گذاری؟! تو را به خدا مرا هم ببر. مگر من نیرویت نیستم؟! ستار را گذاشتم زمین و رفتم سراغ خیرالله درویشی.
او را داشتم کول می کردم که ستار گفت بی معرفت، من برادرتم! اول مرا ببر.
وضع من بدتر است. لحظه سختی بود. خیلی سخت. نمی دانستم باید چه کار کنم.»
صمد چایش را برداشت. بدون اینکه شیرین کند، سرکشید و گفت:
«قدم! مانده بودم توی دوراهی. نمی دانستم باید چه کار کنم. آخرش تصمیمم را گرفتم و گفتم من فقط یک نفرتان را می توانم ببرم.
خودتان بگویید کدامتان را ببرم. این بار دوباره هر دو اصرار کردند.
رفتم صورت ستار را بوسیدم. گفتم خداحافظ برادر، مرا ببخش. گفته بودم نیا.
🌱 &ادامه دارد....
🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋
*مـجموعہ فرهنگے شہید ابـراهیم هادے 💝هادےدلہـا*
*ما را در فضاے مجازے دنبال ڪنید*
⤵️⤵️⤵️⤵️
🌻|پیج اینستاگرام شهید ابراهیـم هادی :
https://www.instagram.com/rafiq_shahidam96/
🌻|ڪانال شهیـد ابـراهیـم هادی ایـتا:
@rafiq_shahidam96
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱
🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹
📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋
🖌 به قلم : #بهناز_ضرابی_زاده🌱🌸
📌 قسمت: #دویست_چهل_ششم
#فصل_هجدهم
با آن حالش گفت مواظب دخترهایم باش.
گفتم چیزی نمی خواهی؟!
گفت تشنه ام.
قمقمه ام را درآوردم به او آب بدهم. قمقمه خالی بود؛ خالی خالی.»
صمد این را که گفت، استکان چایش را توی سفره گذاشت و گفت:
«قدم جان! بعد از من این ها را برای پدرم بگو. می دانم الان طاقت شنیدنش را ندارد، اما باید واقعیت را بداند.»
گفتم: «پس ستار این طور شهید شد؟!»
گفت: «نه... داشتم با او خداحافظی می کردم، صورتش را بوسیدم که عراقی ها جلوی سنگر رسیدند و ما را به رگبار بستند.
همان وقت بود که تیر خوردم و کتفم مجروح شد. توی سنگر، سوراخی بود. خودم را از آنجا بیرون انداختم و زدم به آب.
بچه ها می گویند خیرالله درویشی همان وقت اسیر شده و عراقی ها ستار را به رگبار بستند و با لب تشنه به شهادت رساندند.»
بعد بلند شد و ایستاد. گفتم: «بیا صبحانه ات را بخور.»
گفت: «میل ندارم. بعد از شهادتم، این ها را موبه مو برای پدر و مادرم تعریف کن.
از آن ها حلالیت بخواه، اگر برای نجات پسرشان کوتاهی کردم.»
🌱 &ادامه دارد....
🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋
*مـجموعہ فرهنگے شہید ابـراهیم هادے 💝هادےدلہـا*
*ما را در فضاے مجازے دنبال ڪنید*
⤵️⤵️⤵️⤵️
🌻|پیج اینستاگرام شهید ابراهیـم هادی :
https://www.instagram.com/rafiq_shahidam96/
🌻|ڪانال شهیـد ابـراهیـم هادی ایـتا:
@rafiq_shahidam96
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
امروز رفتیم برا اونایی که نمیخوان رای بدن
⤵️⤵️
رئیس جمهور انتخاب کردیم
⤵️😉⤵️😉
ان شاء الله که راضی باشن
#رئیسی #کار_درست #انتخابات
@rafiq_shahidam96
❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c