eitaa logo
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
5هزار دنبال‌کننده
25.2هزار عکس
16.1هزار ویدیو
190 فایل
♡ولٰا تَحْسَبَّنَ الَّذینَ قُتِلوا في سَبیلِ اللِه اَمواتا بَل اَحیٰاعِندَ رَبهِم یُرزقون♡ شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 #باشهداتاشهادت ارتباط با خادم کانال👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌بر‌محرم..🙂🖤 رفقا‌نذر‌فقط‌پولی‌نیست.. بیاین‌نذر‌کنیم‌که‌توی‌محرم‌گناه‌نکنیم نذر‌کنیم‌چشممون‌پاک‌باشه نذر‌کنیم‌نماز‌اول‌وقت‌بخونیم‌یا... خلاصه‌که‌در‌کنار‌عذا‌داری خود‌سازی‌هم‌بکنیم... اینطوری‌امام‌حسین(ع)‌ خیلے‌راضے‌تر‌هستن...
*همیشہ‌میگفت:↯ یه‌شہید‌انتخاب‌کنید، بࢪید دنبالش‌بشناسیدش؛ باهاش‌اࢪتباط‌بࢪقراࢪ کنید شبیہش‌بشید ! حاجت‌بگیرید‌شما هم ”شہید‌میشید“ :) •|🌸♥️|• •🐣•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ در شب اول محرم، پیکر مطهر اولین شهید روحانی مدافع حرم، شیخ محمد مهدی ، پس از هفت سال به وطن بازگشت پیکر مطهر اولین شهید روحانی که در عملیات بصری الحریر در جنوب سوریه فداکارانه و مظلومانه به شهادت رسیده بود، پس از 7 سال به وطن برگشت شهید مالامیری از اساتید حوزه علمیه قم بود که شاگردان بسیاری را تربیت کرد. از اولین روحانیونی بود که به عنوان نیروی تبلیغی رزمی به سوریه اعزام شد و شربت شیرین شهادت را نوشید 🏴🏴🏴
✨ بـسـم الله الـرحـمـن الـرحیـم✨ من مصطفی صدرزاده هستم 🌹مـتـولـد سـال 1365 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ @shahid__mostafa_sadrzadeh1 سخـنان سـردارشـهـید قـاسـم سـلیمـانی در مـورد ایـن جـوان🌺 یـه جـوان تــو دل بـرویـی بـود.... آدم لـذت مـی بـرد نـگـاهــش.... مـن واقـعـا عـاشـقــش بـودم..... دلـم کوه انـدوه و برس بـه دادم دنــیـام سـرد و بی روح بـرس بـه دادم سـهـم مــن بــین خوبـا بیـن شما هـا یـه سیـنــه مـجـروح بـرس بـه دادم🥺 🥀🥀🥀🥀🥀 بـا دلی بی قـرار تا به دمشـق رفتـی یـو شـهـریـار تا بـه دمشـق سـالک رهسـپار تـا به دمـشـق رفتـه بـودی چـه کـار تا به دمـشـق؟ پـاسـخـم را به خـاک و خـون دادی غیـرت عـشـق را جـنـون دادی رفتی از خـویشـتـن سـفـر کـردی در ره عـشـق تـرک سـر کـردی ره صـدسـالـه را گـذر کـردی خـویـش را بـر حـرم سـپـر کـردی نـام تـو چـیسـت سـیـد ابـراهــیــم؟🍃 🗓️1400/5/19 @shahid__mostafa_sadrzadeh1 @rafiq_shahidam96 https://www.instagram.com/p/CSZDdrADX59/?utm_medium=share_sheet
«🌻🌿» همیشه‌ میگفت : واسه‌ کی ‌کار میکنی ؟! میگفتم : امام‌ حسین میگفت : پس، حرف‌ها رو بیخیال !! کار خودت ‌رو بکن جوابش با امام‌حسین ♥️(: . 🌸″ . •🐣•
~🥀 وچه زیباست سیاهی چادرت…💫 نمی دانم این چه حسی بوده که چادرت به من داده…🌼 اما می دانم که با دیدن آن… امید.. قوت قلب... و آبرو می گیرم🔖 باور کن چادرت نعمت است قدر این نعمت را بدان! ❣یـــازهــرا سـلام الله عـلـیها❣ 🕊🥀
⚘⚘⚘ ما که رفتیم با دلی سوخته و‌چشم داغدار کربلا ‌ندیده... تو اما ای برادر! مسافر اگر شدی⚘ جای من به مولا سلامی برسان...⚘ ای‌ شهید! توخود زائر حسینی سلام ‌مارا هم به ارباب برسان..⚘⚘⚘.
AUD-20210725-WA0015.
11.19M
✨ شرح‌وبررسی‌کتاب سه‌دقیقه‌درقیامت ♨️تجربھ‌نزدیڪ‌بھ‌مـرگ‌ جانباز مدافـع‌حرم ⏳جلسه دوم 🎙️حجت الاسلام امینی خواه ✨الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ✨ ════✧🌸✧════
اولین زیارت عاشورا به نیت 🖤شهیـد ابراهیم هادی🖤
کسانی که زیارت عاشورا را قرائت کردند در لینک ناشناس زیر👇🏻 https://harfeto.timefriend.net/16285706750115 ثبت کنند یا در شخصی(پیوی) بنده قرائت زیارت عاشورا خود را اعلام کنید👇🏻 https://wa.me/989336409752
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
🌈 #قسمت_سی_ام 🌈 #هرچی_تو_بخوای مشغول سالاد درست کردن بودم که گوشیم📲 زنگ خورد... حانیه بود.حتما اون
🌈 🌈 محمد گفت:چی نه؟🤔 گفتم: _قبلنا نورانی تر بودی.😄دلتو خوش نکن،لامپ هات خراب شدن.😝 محمد لبخند زد.☺️ -بادمجونی دیگه،😁اونم از نوع بم.. نوچ..آفت نداری.🙁😁 همه لبخند زدن.😊😊😊 -مال مرغوبی نیستی داداش.😐☝️(به مریم اشاره کردم)بیخ ریش صاحبت میمونی داداش.😁😉 همه خندیدن...😁😃😄😀 محمد هم که فضا رو مناسب دید شوخی میکرد. ساعت سه و نیم🕞 بود و لحظه به لحظه به رفتن محمد نزدیکتر میشد و قلب همه مون فشرده تر... دیگه نتونستم تحمل کنم.رفتم توی اتاقم تا نماز بخونم.😞😣✨ بعد نماز میخواستم برم سجده که محمد گفت: _قبول باشه..برای منم دعا کن. اومد جلوم نشست.ازدیدن اشکهام جا خورد.😭 ابروهاش رفت تو هم.سریع اشکهامو پاک کردم.گفت: _حواسم بهت بود...بزرگ شدی.😊 نگاهش نمیکردم... اگه نگاهش میکردم اشکهام😭 سرازیر میشد و محمد ناراحت میشد.ولی دلم میخواست این ساعت های آخر نگاهش کنم.گفت: _چرا به من نگاه نمیکنی؟😊 -آخه...اشکهام..😔😢 زیر چونه مو و گرفت و سرمو آورد بالا -به من نگاه کن.اشکهاتم اومد اشکالی نداره.😊 نگاهش میکردم و اشکهام بی اختیار میریخت.😭 -فکر کنم اونقدر بزرگ شدی که بتونم روت حساب کنم....حواست به مریم وضحی باشه.بیشتر ازقبل.مخصوصا مریم...بارداره.☺️ ازتعجب چشمهام گرد شد.گفتم: _زن باردارتو میذاری و میری؟ اون به تو نیاز داره نه من.😳😥 -خوش گذرانی که نمیرم.😊 از حرفم شرمنده شدم.چند ثانیه سکوت کرد.بلند شد و رفت سمت در... برگشتم سمتش.اونم برگشت و گفت: _ممنون.امروز باشوخی های تو خداحافظی بهتر از دفعات قبل بود.😊 -محمد -جانم؟ با بغض گفتم:برمیگردی دیگه؟😢 -آره بابا.بادمجون بم آفت نداره.😁 چراغهامم خاموش کردم،نور بالا نزنم تا حوریه ها اغفالم نکنن. 😂😜 بعد بلند خندید. اومد نزدیک.سرمو گذاشتم رو شونه ش و آروم گریه میکردم.😣😢 مریم در زد... از بغل محمد رفتم کنار و اشکهامو پاک کردم.محمد گفت: _بفرمایید مریم درو بازکرد و گفت: _محمد،مامان کارت داره.😒 -باشه.الان میام.☺️ به مریم نگاه کردم.... چقدر خودشو کنترل میکرد تا گریه نکنه. محمد کلا به گریه کردن همه حساس بود و به گریه های مریم حساس تر،اصلا طاقت دیدن اشکهاشو نداشت. مریم هم خیلی خوب محمد رو درک میکرد و پیش اون گریه نمیکرد.باهم رفتن بیرون. محمد برگشت سمت من و گفت: _یادت نره چی گفتم. گفتم:_باشه -راستی تا برنگشتم به کسی نگو مریم بارداره.😊 -چشم😞 -ولی خودت حواست بهش باشه ها.حالش زیاد خوب نیست.حتی خانواده ش هم نمیدونن. -چشم داداش.اصلا تا شما بیای میرم خونه ی شما میمونم، خوبه؟😕😒 لبخندی زد و رفت بیرون...☺️ دیگه پاهام تحمل ایستادن نداشتن.روی صندلی نشستم و به مریم فکر میکردم. ساعت نزدیک پنج بود... 😧🕔 ادامه‌ دارد... 📚 نویسنده : بانو مهدی‌یار منتظرقائم http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c