eitaa logo
کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
4.6هزار دنبال‌کننده
23.2هزار عکس
14.6هزار ویدیو
182 فایل
♡ولٰا تَحْسَبَّنَ الَّذینَ قُتِلوا في سَبیلِ اللِه اَمواتا بَل اَحیٰاعِندَ رَبهِم یُرزقون♡ شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 #باشهداتاشهادت ارتباط با خادم کانال👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
•💜• • ڪورمنم‌ڪه‌چشمانم‌را‌غبار‌گناه، تاریڪ‌ڪرده‌است! ڪور‌منم‌ڪه‌درد‌ندینت،دلم‌را‌ نمیلرزاند.. ڪور‌من
رفقا🖐🏻 امام زمانمون، آقامون ، بابامون اصلا حالش خوب نیست این همه اتفاق که داره داخل جامعه مون میفته همه رو می بینه این همه بچه که بر اثر گرسنگی می میرن میبینه و گریه می کنه ‌کسی هم نیست ازشون مراقبت کنه 😭🥺 بیاد واسش دعا کنیم خیلی غریبه مخصوصا تو این روزا واسه اومدنش خیلی دعا کنیم🙏 خدایا به حق پهلوی شکسته ی مادر، بحق دل شکسته زینب، به حق پاهای آبله سه ساله قسمت می دیم فرج امام زمانمون رو برسون🖐🏻
🗓تقویم_محرم 🏴 در کربلا چه گذشت؟ ☑️ روز ششم علیه السلام🖤 🖤🖤🖤🖤 @rafiq_shahidam96 🥀🥀🥀🥀 @rafiq_shahidam 🖤🖤🖤🖤 http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
نوه ی حیدری و پیش تو باید سر ریخت با انا بن الحسنت، زَهره ی این لشکر ریخت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مصطفی همیشه به بچه ها میگفت: یه شهید انتخاب کنید برید دنبالش بشناسیدش، باهاش ارتباط برقرار کنید، شبیهش بشید، حاجت بگیرید، شهید میشید.... ‌ شهید مصطفی صدرزاده🌷 شهید محمدابراهیم همت🌷
🌸🌿 بامن‌بمان‌وسایه‌مهرازسرم‌مگیر من‌زنده‌ام‌به‌مهرتوای‌مهربانِ‌من!
دلم هوای شهادت که میکند پناه میبرم به چادرم که تا آسمان راه دارد... چادرمن عطر شهادت 🌷میدهد چرا که چشم شهدا به اوست که مبادا چون چادر مادر شان فاطمه(س) خاکی شود. .. 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤«اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّه»🖤 ⚫ از عجایب گریه بر امام حسین علیه‌السلام... 🎥 آیت الله مصباح یزدی ره 🌹@rafiq_shahidam96
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤 السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین علیه‌السلام🔻 🎥 شعرخوانی صابر خراسانی ⚫ بسم رب الحسن از خیمه قمر می‌آید... 🌹@rafiq_shahidam96
کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
شب هفتم محرم ای غنچه ناز..ای حسرت آب...ای عشق حسین..ای جون رباب🖤😔🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر وقت کسی جایی گیر میکرد یا مشکلش حل نمی شد؛ حسین بهش میگفت: اگه جایی گیر کردی یه تسبیح بردار و ذکر الهی به رقیه بگو بی بی خودش حل میکنه 🕊 🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لطفا تا آخر ببینید هدیه به شهدا صلواتی بفرستید اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم 🌹 _محمد رضا شفیعی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹/نوحه 💠شد اربا اربا او آن ماه زیبا رو 😭😭😭😭😭😭 🌹گلزار شهدای کرمان 🔸مداح حسینخانی 💥پیشنهاد دانلود 🌹@rafiq_shahidam96
کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
🌈 #قسمت_چهل_وپنجم 🌈 #هرچی_تو_بخوای گفتم:کی میری؟😊 -هفته‌ی دیگه.😒 لبخند زدم و گفتم: _خیلی خوش قولی☺️
🌈 🌈 گفتم:کی میری؟😊 -هفته‌ی دیگه.😒 لبخند زدم و گفتم: _خیلی خوش قولی☺️ با لبخند جوابمو داد.😊گفتم: _به کسی هم گفتی؟ -تو اولین نفری.😍 -ای ول بابا،تو خوش قولی معرکه ای.😇 دوباره لبخند زد.☺️ -به خانواده ت چطوری میگی؟😟 -روز قبل از رفتنم بهشون میگم.فعلا به روی خودت نیار.😎☝️ -امین😊 -جان امین😍 -کی برمیگردی؟😅 -چهل و پنج روزه ست.😁 شام رو آوردن.ساکت بودیم و فقط شام میخوردیم.بعد شام گفتم: _محمد هم میاد؟😊 -نه.بخاطر خانواده ش.☺️ دختر دوم محمد هنوز یک ماهش نشده بود.اسمش رو رضوان گذاشته بودن.👶🏻😍 بعد از شام هم شوخی کردیم و خندیدیم.😁😃منو رسوند خونه و رفت. در خونه رو که بستم،پشت در نشستم... وقتی صدای رفتن ماشینش اومد اشکهام بی اختیار میریخت.😣😭 دلم میخواست بلند گریه کنم ولی نمیخواستم رو ناراحت کنم. نمیدونم چقدر طول کشید.دیگه از گریه بی حال شده بودم.... مامان اومد تو حیاط.چشمهاش قرمز بود.حالش مثل وقتی بود که محمد میخواست بره سوریه.😢مطمئن شدم محمد بهشون گفته.اومد پیشم و بغلم کرد.تو بغلش حسابی گریه کردم.😭😫بعد مدتی منو به سختی برد تو خونه.. نگاهی به ساعت انداختم... چهل دقیقه به اذان صبح✨🌌 بود.✨نماز شب✨ خوندم و اذان صبح گفتن. بعد از نماز اونقدر سر سجاده گریه کردم که خوابم برد. چشمهامو که باز کردم دوباره یاد امین افتادم و رفتنش.دوباره اشکهام سرازیر شد.😢 ساعت نه صبح بود.🕘کلاس داشتم. سریع آماده شدم تا به کلاس بعدی م برسم.هیچی از کلاس نمیفهمیدم ولی برای اینکه همه فکر کنن حالم خوبه برم.😣 عصر امین اومد دنبالم...🙈 از دیدنش خوشحال شدم.بازهم طبق قرار وقتی باهم بودیم فقط به حال فکر میکردیم.😇😌 امین گفت: _قراره شام بیام خونه تون.😉 -إ.. جدا؟با کی قرار گذاشتی؟😌 -مامان😍 -یعنی مامان دعوتت کرده؟☹️ -نه.خودم،خودمو دعوت کردم.😁 -چه زود پسر خاله شدی.😬 دوست نداشتم بیاد خونه مون.مامان و بابا ناراحت بودن و حال ما هم عوض میشد. دوست داشتم تا وقتی با امین هستم حالمون خوب باشه.😊 وقتی رسیدیم برخلاف انتظار من، باباومامان بالبخند و خوشرویی با امین برخورد کردن.بیشتر از همیشه شوخی میکردم.😅😣حتی بابا هم بلندمیخندید. قبل از شام امین گفت بریم اتاق من.😇روی صندلی نشست و رو به من گفت: _تو و خانواده ت خیلی خوبین.وقتی به محمد گفتم میخوام برم سوریه☺️ گفت.... ادامه‌ دارد... 📚 نویسنده : بانو مهدی‌یار منتظرقائم http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c