💜🌱
#شـهیدانه🌹
هروقت دودو تا چار تا کردی و
ارزش حرف خدا برات بالاتر از حرف مردم بود
اونوقته که میتونی آروزی شهادت کنی...
#بدونتعارف📻
اَللّھُمَّ؏َـجِّللِوَلیِّڪَالفَࢪَج♥️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
تلنگر⚠️
گر طالب شهادتے بدان:
نماز خوبه اول وقت باشه✅
وگرنه همه بلدن..
اول غذا بخورن..🍔
اول یه دل سیر چت ڪنند..📱
اول بخوابند..
خلاصه اول همه ڪاراشون رو انجام میدن
بعد نماز بخونن..❌🙄
ڪسے ڪه دنباله شهادته
باید از تموم تعلقات دنیا دست بڪشه💯
اللهم صل علی محمد وال محمد 🌴
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
•
.
درس خواندنش ڪمۍ با بقیـھ فرق داشت!
زمـٰان نوشتن یاد داشت هایش ،
اگر فڪرش کُند میشد یا در مسئلـھای
مـےماند؛گوشـھی یاد داشتش مـےنوشت:
الھـےوربـےمنلـےغیرڪ :)♥️
#شھیدمجیدشھریاری🌱'
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
#شهیدیکهاهلبیتبراشیههفتهعزاداربودن😳😳👇
یه بنده خدایی میگفت : یه شوهرخاله داشتم مغازه ی خوار و بار داشت خیلی به شهدای مدافع حرم گیر میداد ...😞
همش میگفت رفتن بجنگن واسه بشار اسد و سوریه آباد بشه😒 و به ریش ما بخندن و ... خیلی گیر میداد به مدافعان حرم گاهی وقتا هم میگفت اینا واسه پول میرن ☹️خلاصه هرجا که نشست و برخواست داشت پشت شهدای مدافع حرم بد میگفت تا اینکه خبر شهادت💔 شهید محسن حججی خبرساز شد و همه جا پر شد از عکس و اسم مبارک این شهید👌 شبی که خبر شهادت #شهید_حججی رو آوردن خاله اینا مهمون ما بودن شوهرخاله ی منم طبق معمول میگفت واسه پول رفته و کلی حرفای بد و بیراه😐ما خیلی دلگیر میشدیم مخصوصا از حرفایی که در مورد #شهید_حججی گفت بغض گلومو فشار میداد😢 و اما هرچی بهش میگفتیم اشتباه میکنی گوشش بدهکار نبود اخرشم عصبی شد و از خونمون به حالت قهر رفت😞یه هفته بعد از جلو مغازش که رد میشدم چشمام گرد شد😳😳 چی میدیدم اصلا برام قابل باور نبود . یه عکس بزرگ از #شهیدحججی داخل مغازش بود همون عکسی که شهید دست به سینه ایستاده باورتون نمیشه چشمام داشت از حدقه درمیومد رفتم توی مغازه احوالپرسی کردم یهو دیدم زارزار گریه کرد😭. گفتم : چی شده چه خبره این عکس شهید این رفتارای شما😕شوهرخالم گفت : روم نمیشه حرف بزنم کلی اصرار کردم آخرش با خجالت گفت : اون شبی که از خونتون با قهر اومدم بیرون رفتم خونه ، شبش خواب دیدم روی یه تخت دراز کشیدم یه آقایی اومد خونمون کنار تختم نشست☺️ به اون زیبایی کسی رو توی عمرم ندیده بودم ، هرکاری کردم نتونستم بلند بشم، توی عالم رویا بهم الهام شد که ایشون قمر بنی هاشم #حضرت_ابوالفضل علیه السلام هستن😭سلام دادم به آقا،آقا جواب سلاممو دادن و روشونو برگردوندن 😭گفتم آقا چه غلطی کردم من، چه خطای بزرگی از من سر زده😭آقا با حالت غضب و ناراحتی فرمودند : آقای فلانی ما یک هفته هست که برای شهید محسن عزاداریم تو میای به شهید ما توهین میکنی ؟ 😭😭یهو از خواب پریدم تمام بدنم خیس عرق بود ولی میلرزیدم 😞متوجه شدم چه غلطی ازم سر زده شروع کردم توبه کردن و استغاثه توروخدا گول حرفای بیگانگان رو نخورید به خدا شهدا راهشون از اهل بیت جدا نیست😔 تموم بدنم میلرزید و صدای گریه هامون فضای مغازشو پر کرده بود 😭😭بمیرم برای غربت و عزتت محسن جان حالا میفهمم چرا رهبرم گفت حجت بر همگان شدی 😔😭💔
روحت شاد و یادت گرامی
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
آری!
تفاوت نمے ڪند که تو دانشجو هستے یا ڪارمند،
ڪارگر هستے یا ڪشاورز،
طلبہ هستے یا ڪاسب بازار...
آنچہ از همہ این ها فراتر مے رود #انسانیت توست
و انسان، اگر انسان باشد
و بہ وجدان خویش رجوع ڪند،
ندای «هل من ناصر» سیدالشهدا را
خواهد شنید
ڪہ #میثاق_فطرتش را بہ او گوشزد مے ڪند....
#شهید_آوینی🌷
اللهم صل علی محمد وال محمد 🌴
🛑📷 تصویر کوچکترین شهید حادثه انفجار تروریستی مسجد شیعیان قندوز افغانستان
#محرم
#پروفایل_محرم
#پروفایل
#واکسن
#رئیسی
#پروفایل_شهدایی
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
🌹🌹🌹
@rafiq_shahidam
❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
هرروز یک صفحه
صفحه22
به نیت صاحب خانه شدن مستاجران
#قران
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
#محرم
#پروفایل_محرم
#پروفایل
#واکسن
#رئیسی
#پروفایل_شهدایی
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
🌹🌹🌹
@rafiq_shahidam
❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
خانهاش طبقه چهارم یک مجتمع بود
و آسانسور هم نداشت!
دفعهاول که رفتم، دیدم تمام پلهها
رنگآمیزی شده خیلی خوشم آمد.
گفت: خودم این پلهها را رنگ زدم
که وقتی خانمم میره بالا کمتر خسته بشه.. :)
#شهید_محسنحججی
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
🦋 برگرفته از کتاب از پروانه ها بپرسید
📚 به قلم آقای علی اکبر بقائی
#شهیدانه
#چـادرانه 💚🍃
حجاب یک #تفکر است ،
یک تفکر زیبا😍👌
حجاب یعنی...
داشتن درک بالا
ازمحبت #خدا😌❤️
حجاب یعنی...
خدایا
با اینکه آزادم به گناه
ولی...
ارزشم بالاتر از آن است
و تفکرم بازتر...🙃❣️
پس ای زیبا ترینم 😍
با عشق به تو حجابم را
حفظ می کنم
#حجاب_برتر 💓
#شهیدانه🌻
وقتےشماازاینوانطعنهمیخورید
ولاجرمبهگوشهاتاقپناهمیبرید..
وباعکسهایماسخنمیگویید
واشڪمیریزید..
بهخداقسماینجاکربلامیشود..💔
وبرایهریڪازغمهایِدلتان
اینجاتمامشهیدانزارمیزنند.....(:
#شهیدسیدمجتبیعلمدار!🦋
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
#تلنگر🌿•.
میدونی چرا توبه ،قیمت دارہ؟!
چون وقتی میای ڪه میتونی
نیای. . . مهم اینه ڪه هر جا
هستی و فهمیدی داری راهُ
اشتباه میری برگردی..🙃..
#ان_الله_یحب_التوابین❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
لحظهی غروب، متعلّق به امام زمانت است، برنامهٔ خود را طوری تنظیم کن که چند دقیقه توسل به امام زمان ارواحنافداه داشته باشی. همه باهم دعای فرج روزمزمه کنیم👇👇🤲
.
حتیاگربهآخرتاعتقادی
نداریدبرایاموردنیویتان
زیارتعاشورابخوانید...!
-علامهامینی🌿''
هدایت شده از 🖤کانال شهید مصطفی صدرزاده🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلت که گیر باشد رها نمی شوی... یادت باشد خدا بندگانش را با آنچه بدان دلبسته اند، می آزماید...
#شهید_همت🌷
هدایت شده از 🖤کانال شهید مصطفی صدرزاده🖤
دفترچه ای داشت که برنامه ها و کارهایش را داخل آن مینوشت
روزی که خیلی کار برای خدا انجام میداد بیشتر از روزهای قبل خوشحال بود ...
یادم هست یک بار گفت: امروز بهترین روز من است، چون خدا توفیق داد توانستم گره از کار چندین بنده خدا باز کنم .
علمدار کمیل شهید ابراهیم هادی🌷
هدایت شده از 🖤کانال شهید مصطفی صدرزاده🖤
@dars_akhlaq(3).mp3
854.1K
💐 علامه استاد حسن زاده آملی (ره)
🔴 موضوع : خودت رو آلوده نکن، ابد در پیش داریم..
#شهید_رحمان_مدادیان
《ماجرای متوسل شدنم به شهید رحمان مدادیان》
همیشه نمازهام رو سروقت و حتی نماز شبم رو تو یه ساعت مشخص میخونم.
یه چند شبی بود که توفیق پیدا نمیکردم واسه خوندن نماز شب،قضاش رو میخوندم ولی اون نماز اول وقته یه چیز دیگه هست؛ناراحت بودم و بد جور دلم گرفته بود.
با استادم مطرح کردم ایشون هم راه حل هایی بهم دادن ولی هیچ کدومشون جواب نداد.با خیلیا مشورت کردم ولی یا بعضی هاشون جوابم رو نمیدادن یا بعضی ها راه حل هایی بهم میدادن؛همش رو امتحان کردم ولی بهم کمک نکرد.
دیگه کم کم ناامید شده بودم و نمیدونستم باید چیکار کنم و همچنان توفیق نداشتم . . .
تا اینکه عکس شهید رحمان مدادیان رو تو یکی از گروه هایی که عضو بودم دیدم وقتی عکس رو باز کردم و چشمم به عکسشون افتاد،یادم اومد که از نماز شب محرومم.
همونجا بود که به ایشون متوسل شدم، و بعد از اون دیگه نمازم اول وقت شد و نماز شبم هم همیشگی شده . .
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
❤️❤️❤️❤️
*اینستاگرام شهید رحمان مدادیان*🌹🌹🌹🌹
@shahid_rahman_medadian
❤️❤️❤️❤️
https://instagram.com/shahid_rahman_medadian?utm_medium=copy_link
کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
#او_را.... 122 -مرجان چرا اینجوری میکنی آخه؟؟ بلند شد و شروع کرد به داد زدن! -برای اینکه داری واس
#او_را.... 123
طبق معمول سر ساعت اومده بود و با همون تیپ ساده ی قشنگش و کتابی توی دست،سنگین و آروم نشسته بود.
زهرا هم از اوایل دوستیمون تغییراتی کرده بود.
صبورتر و عاقل تر از قبل شده بود و مشخص بود که همیشه در حال خودسازیه.
رسیدم به آلاچیق.
چشم هام هنوز از گریه ی صبحم قرمز بود و دلم غمدار.
آروم سلامی دادم و رفتم تو.
زهرا ایستاد و بالا لبخند و چشم هایی که ازش شوق میبارید سر تا پام رو نگاه کرد.
-سلام عزیییییزمممم!مثل فرشته ها شدی!مبارکه!
اومد طرفم و محکم تر از همیشه بغلم کرد.
-ممنون گلم. لطف داری!
-قربونت برم. چقدر خوب شدی!ماشاءالله...
ازش تشکر کردم و دستش رو گرفتم و به سمت نیمکت کشوندم.
-چرا این شکلی شدی ترنم؟چرا ترنم سرحال همیشگی نیستی؟
سرم رو پایین انداختم و مشغول بازی با انگشت هام شدم.
راست میگفت.
اصلا حوصله نداشتم!
زهرا دستش رو زیر چونم گذاشت و سرم رو آورد بالا.
-ببینمت!بخاطر مرجانه؟
اشکی که تو چشم هام حلقه زده بود رو همونجا خشک کردم و اجازه ی ریختن بهش ندادم.
زهرا با انگشتش گونم رو نوازش داد و لبخند مهربونی،گوشه ی لبش نقش بست!
-ترنم؟یادته که گفتم ادعا،پایان ماجرا نیست؟نمیخوای امتحان پس بدی؟نمیخوای به خدا ثابت کنی اینقدر دوستش داری که بخاطرش از همه چیز میگذری؟
نگاهم رو به سنگ فرش های کف آلاچیق دوختم.
-زهرا؟
-جان زهرا؟
-چرا همه از من میگذرن؟!
-همه؟!کی گفته؟!
-زندگیم اینو میگه!خانوادم،مرجان و...
و تو دلم گفتم سعید،سجاد...!
-اینا همه ان؟!مگه گذشتنشون از تو،چیزی از تو کم میکنه؟
-نه.فقط یه گوشه از قلبم رو!
-مگه قلبت نذریه که بین همه پخشش کردی؟!
اگر به نااهل ندیش،اینجور نمیشه!
-یکیشون نااهل نبود!
اما رفت. بدم گذشت و رفت!😔
-کی؟!
-چی بگم!فکر کن یه دلخوشی تو اوج روزای سخت!
-عاشقش بودی؟
سرم رو پایین انداختم. ادامه داد
-عاشقت بود؟
رفتم تو فکر! "عاشقم بود؟؟؟"
-نمیدونم!
-شاید اونم عاشق کس دیگه ای بوده!
قلبم تیر کشید!یعنی سجادهم مثل سعید...؟
-نه!نمیدونم...آخه بهش نمیخورد.
یعنی نمیتونست.
نمیدونم!اون اصلا تو یه دنیای دیگه بود!
-خب چرا فراموشش نمیکنی؟!
تو چشم های زهرا نگاه کردم.
فراموش کردن سجاد؟!مگه امکان داشت؟!
-نمیتونم. حتی خیالش آرومم میکنه!
-پس کار خودشه!
چشم هام از تعجب گرد شد.
-کار کی؟!
-خدا!
آروم تر سرجام نشستم.
-یعنی چی؟!
-یا وقت میده که خودت بفهمی هر عشق و آرامشی جز خودش،دروغه!
یا ازت میگیره تا اینو بهت بفهمونه!
دوباره حلقه ی اشک های مزاحم،تصویر زهرا رو تار کرد.😔😭
"محدثه افشاری"
@aah3noghte
@RomaneAramesh
#انتشارحتماباذکرلینک‼️
https://chat.whatsapp.com/GpDB9aU80kpEUd8B525boN
#او_را... 124
فکر نمیکنی این ظلمه؟!
-اگر جز این باشه،ظلمه!
اگر انسان رو بذاره به حال خودش و تو رسیدن به هدف کمکش نکنه،ظلمه!
نگاهم رو به آسمون دوختم.
-ولی من از وجود" اون"،به آرامش و خدا رسیدم!
-نمیدونم.شاید اشتباه کردی!
شایدم وسیله بوده تا تو اینا رو بهتر بفهمی.
ولی خواست خدا نبوده که بیشتر از این جلو برید!
-یعنی خودش میخواسته؟
-شاید!شایدم خواست خدا رو به خواست خودش ترجیح میداده!
-پس ازدواج چی؟
اون که خواست خداست .اونم توش عشق به غیر خداست!
-اونم امتحانه!
اون عشقیه که به دستور خداست.
اینجا خدا میگه حق نداری عشق بازی کنی؛اونجا میگه حق نداری عشق بازی نکنی!!
بالاخره هر لحظه یه دستوری برای رشدت میده دیگه!
بلند شدم و چند قدم راه رفتم.پس قرار نبود پازل زندگی من با سجاد تکمیل شه!؟
گذشتن از مرجان،برام آسون تر بود تا گذشتن از سجاد...
-ترنم؟
برگشتم و به چهره ی خندون زهرا نگاه کردم.
-تازه داری بنده میشی!
خدا هم میخواد راه و رسم بندگی بهت یاد بده دیگه!
مردش هستی؟!
به آسمون چشم دوختم.احساس میکردم آبی تر از همیشه شده.
آروم سرم رو تکون دادم.
زهرا مهربون تر لبخند زد.
-سخته ها!مطمئنی مردشی؟
نگاهش کردم.
-یه جمله بود که میگفت اشک خدا رو پشت پرده ی رنج هات ببین!
میدونم که ناراحت میشه از ناراحتیم!ولی به هر حال باید محکمم کنه.
میخوام خودم رو بسپرم به دستش...
میدونی زهرا!
من اهل این چیزا نبودم!
اون وقتی هم که اومدم،برای به اینجا رسیدن نیومدم!
اومدم یکم آروم شم و خودم رو پیدا کنم که پابندش شدم!
شاید هیچکس مثل من نفهمه الان حتی تو اوج سختی هام چه آرامشی دارم!
میخوام بمونم.
میخوام به پای این عشق بمونم.
سخته!
میخوام ثابت کنم که قدر مهربونی هاش رو میدونم و حتی با این رنج ها،بیشتر بدهکارش میشم...
من از دیشب لحظه های سختی رو گذروندم اما تو همین چند ساعت سختی،به اندازه ی سال ها بزرگ شدم!میمونم. میخوام بزرگم کنه...
زهرا بلند شد و آروم اومد طرفم و دست هام رو گرفت.
-بندگیت مبارک!☺️
ناهار رو مهمون زهرا بودیم و بعد به سمت حسینیه راه افتادیم.
برای مراسمی قرار بود،دکور رو عوض کنن و دوباره دورهم جمع شده بودن.
با دیدنشون تمام غصه هام از یادم رفت.
از چادر سر کردنم اینقدر خوشحال شده بودن که حد نداشت.
اینقدر پر انرژی بودن که گاهی بهشون حسودیم میشد.
دلم میخواست یه روز منم مثل این جمع بتونم یه مذهبی شاد و سرحال بشم!
"محدثه افشاری"
@aah3noghte
@RomaneAramesh
#انتشارحتماباذکرلینک‼️
https://chat.whatsapp.com/GpDB9aU80kpEUd8B525boN