eitaa logo
خانم دکتر سلاجقه جراح عروق رفسنجان و تهران
15 دنبال‌کننده
5 عکس
2 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فِرِیدونْ یا آفریدونْ (به اوستایی: 𐬚𐬭𐬀𐬉𐬙𐬀𐬊𐬥𐬀 ت.ت. 'ثْرَئیتَونَه'؛ به پارسی میانه: 𐭯𐭫𐭩𐭲𐭥𐭭 ت.ت. 'فِرِدُن') از برجسته‌ترین چهره‌های اسطوره‌ای ایران است. او پسر آبتین و فرانک و از تبار جمشید است که با یاری کاوه آهنگر بر ضحاک ستمگر، چیره شد و او را در کوه دماوند، زندانی کرد. سپس خود، پادشاه جهان می‌شود و در شاهنامه فردوسی از پادشاهان پیشدادی به‌شمار می‌آید. فریدون، جهان را میان سه پسرش سلم، تور و ایرج بخش می‌کند. ایران را به ایرج می‌دهد ولی سلم و تور به ایرج، رشک برده و ایرج را می‌کُشند.فریدون پس از آگاهی از این رخداد، ایران را به منوچهر، نوهٔ ایرج می‌بخشد. زادگاه فریدون، روستای ورکه لاریجان در تبرستان یا وَرَنا که در متون متأخر به‌نام «وَر» شناخته شده، یک روستا در منطقهٔ لاریجان بوده‌است. شهر آمل را به روایتی، فریدون، بنا کرده و گفته شده که آرامگاه او و فرزندانش نیز در همان شهر، بوده‌است
نظریهٔ نسبیَت، دو نظریه اصلی و معروف نسبیت خاص و نسبیت عام آلبرت اینشتین را در بر می‌گیرد. ایدهٔ اصلی این نظریه آن است که زمان و فضا مرتبط هستند، نه جدا و ثابت نسبیت خاص، نگره‌ای درباره ساختار فضازمان است. این نگره را اینشتین، ۱۹۰۵، در مقالۀ «دربارهٔ الکترودینامیک اجسام در حرکت» پیش نهاد. این نگره بر پایه دو فرض است که در تناقض با مکانیک کلاسیک هستند: قوانین فیزیک در دستگاه ناظر کلی (نظارت کیهانی) برای همهٔ اجسام، یک‌سان است. (اصل نسبیت). سرعت نور در فضای آزاد، برای همه ناظران، صرف‌نظر از حرکت نسبی‌شان یا حرکت منبع نور، ثابت است. چنین نگره‌ای هم‌خوانی بیشتری با آزمایش‌ها نشان می‌دهد. برای نمونه، آزمایش مایکلسون-مورلی نه تنها فرض دوم را تأیید می‌کرد، بلکه نتایج جالب دیگری را نیز به‌همراه داشت: • نسبیت هم‌زمانی: دو رویداد که برای یک ناظر هم‌زمان هستند، ممکن است برای ناظر دیگری که نسبت به ناظر نخست در حرکت است، هم‌زمان نباشند. • کش‌آمدن زمان: برای ناظر در حرکت، نسبت به ناظر ساکن، گذر زمان آرام‌تر است. • کوتاه‌شدن طول: از دید ناظر ایستا، طول یک جسم متحرک در راستای حرکت، کوتاه‌ می‌شود. • هم‌ارزی جرم و انرژی: {\displaystyle E=mc^{2}} جرم و انرژی، هم‌ارز هستند و به‌هم تبدیل می‌شوند. • سرعت نور، بیشترین سرعت ممکن است: هیچ جسمی یا موجی نمی‌تواند در فضای آزاد با سرعتی بیشتر از سرعت نور حرکت کند. • جاذبه در فضا با سرعت نور حرکت می‌کند، نه سریع‌تر، نه آرام‌تر.
Magnetic resonance imaging (MRI) is a medical imaging technique used in radiology to form pictures of the anatomy and the physiological processes inside the body. MRI scanners use strong magnetic fields, magnetic field gradients, and radio waves to generate images of the organs in the body. MRI does not involve X-rays or the use of ionizing radiation, which distinguishes it from computed tomography (CT) and positron emission tomography (PET) scans. MRI is a medical application of nuclear magnetic resonance (NMR) which can also be used for imaging in other NMR applications, such as NMR spectroscopy تصویربرداری رزونانس مغناطیسی (MRI) یک تکنیک تصویربرداری پزشکی است که در رادیولوژی برای ایجاد تصاویری از آناتومی و فرآیندهای فیزیولوژیکی داخل بدن استفاده می‌شود. اسکنرهای MRI از میدان های مغناطیسی قوی، گرادیان میدان مغناطیسی و امواج رادیویی برای تولید تصاویری از اندام های بدن استفاده می کنند. MRI شامل اشعه ایکس یا استفاده از پرتوهای یونیزان نیست که آن را از توموگرافی کامپیوتری (CT) و توموگرافی گسیل پوزیترون (PET) متمایز می کند. MRI یک کاربرد پزشکی از تشدید مغناطیسی هسته ای (NMR) است که می تواند برای تصویربرداری در سایر کاربردهای NMR مانند طیف سنجی NMR نیز استفاده شود.
: يونس وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ إِن كَانَ كَبُرَ عَلَيْكُم مَّقَامِي وَتَذْكِيرِي بِآيَاتِ اللَّهِ فَعَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْتُ فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَشُرَكَاءَكُمْ ثُمَّ لَا يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا إِلَيَّ وَلَا تُنظِرُونِ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻧﻮﺡ ﺭﺍ ﺑﺮﺍی ﺑﺖ‌ﭘﺮﺳﺖ‌ﻫﺎ ﺑﺨﻮﺍﻥ: ﺍﻭ ﻗﻮﻣﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﻃﻠﺒﻴﺪ: «ﻣﺮﺩم! ﺍﮔﺮ ﺗﺤﻤﻞ ﺣﻀﻮﺭم ﺑﺮﺍﻳﺘﺎﻥ ﺳﺨﺖ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻳﺎﺩﺁﻭﺭی ﺁﻳﻪ‌ﻫﺎی ﺧﺪﺍ ﺑﺮﺍﻳﺘﺎﻥ ﺳﻨﮕﻴﻦ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﮔﺮ ﻗﺼﺪ ﻣﻘﺎﺑﻠﻪ ﺩﺍﺭﻳﺪ، ﺑﺪﺍﻧﻴﺪ ﺗﻮﻛﻠﻢ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﺳﺖ؛ ﭘﺲ ﻓﻜﺮﻫﺎﻳﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺭﻭی ﻫﻢ ﺑﮕﺬﺍﺭﻳﺪ ﻭ ﺑﺖ‌ﻫﺎﻳﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺟﻤﻊ ﻛﻨﻴﺪ ﻭ ﻫﺮ ﻛﺎﺭی ﻣﻲ‌ﺗﻮﺍﻧﻴﺪ، ﺑﻜﻨﻴﺪ ﺗﺎ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺑﻌﺪﻫﺎ ﻏﺼﻪ ﺑﺨﻮﺭﻳﺪ ﻛﻪ ﭼﺮﺍ ﻓﻠﺎﻥ ﻛﺎﺭ ﺭﺍ ﻧﻜﺮﺩﻳﺪ! ﺑﻌﺪ، ﻛﺎﺭم ﺭﺍ ﺗﻤﺎم ﻛﻨﻴﺪ ﻭ ﻣﻬﻠﺘﻢ ﻧﺪﻫﻴﺪ.(٧١) : هود إِنِّي تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ رَبِّي وَرَبِّكُم مَّا مِن دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا إِنَّ رَبِّي عَلَىٰ صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺗﻮﻛﻞ ﻣﻲ‌ﻛﻨﻢ ﻛﻪ ﺻﺎﺣﺐ‌ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﻣﻦ ﻭ ﺷﻤﺎﺳﺖ. ﻫﺮ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺯﻧﺪﻩ‌ﺍی ﺑﺎﺷﺪ، ﺯﻣﺎم ﻛﺎﺭﻫﺎﻳﺶ ﺩﺳﺖ ﺍﻭﺳﺖ ﻭ ﺑﺲ. ﺧﺪﺍ ﺑﺎ ﺭﺍﻩ‌ﻭﺭﻭﺷﻲ ﺩﺭﺳﺖ ﻛﺎﺭ ﻣﻲ‌ﻛﻨﺪ. (٥٦) : إبراهيم وَمَا لَنَا أَلَّا نَتَوَكَّلَ عَلَى اللَّهِ وَقَدْ هَدَانَا سُبُلَنَا وَلَنَصْبِرَنَّ عَلَىٰ مَا آذَيْتُمُونَا وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ ﻭ ﭼﺮﺍ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺗﻮﻛﻞ ﻧﻜﻨﻴﻢ؟ ﻣﮕﺮ ﻧﻪ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺍﻭ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ‌ﻫﺎی ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﻲ ﺭﺍﻫﻨﻤﺎﻳﻲ‌ﻣﺎﻥ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ؟! ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺍﺫﻳﺖ ﺷﻤﺎ ﺻﺒﺮ ﻣﻲ‌ﻛﻨﻴﻢ. ﺍﻫﻞ ﺗﻮﻛﻞ ﺑﺎﻳﺪ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺗﻮﻛﻞ ﻛﻨﻨﺪ.‘ (١٢) : ۱ - معنای توکل توکل یکی از مقامات عرفانی، به معنای اعتماد و امیدِ تمام به خدا و قطع اعتماد و امید از مخلوقات یا اسباب و وسایط است. توکل، به معنای متعارف، کار خویش را به دیگری سپردن است، با اعتماد به کفایت او، که حاصل آن اطمینان و آرامش است. در آثار عرفانی نیز به همین کاربرد متعارف کلمه توجه شده است. غزالی در احیاء علوم الدین،   پس از بیان ریشة لغوی واژه و مشتقات آن، توکل را به معنای اعتماد قلب، فقط به وکیل دانسته و وکالت در خصومت (وکالت حقوقی) را مثال زده و شروط لازم را برای وکیل بر شمرده که از آن جمله هدایت‌گری، قدرت و شفقت است. وی تحقق وثوق و اطمینان شخص به وکیل را در گرو احراز این صفات می‌داند. بنا بر شرح التعرف  توکیل کار خود را به دیگری (خلق) سپردن و توکل کار خویش را به حق سپردن است. به نظر می‌رسد درست تر آن است که توکیل در بافت و زمینه عرفی به کار می‌رود و متعلَّق توکل فقط خداست. به این معنا، توکل یعنی سپردن کار خویش به خدا، با همان اطمینان و جمعیت خاطری که انسان کار خود را به وکیل یا مباشر معتمد و با کفایت خویش می‌سپارد. عرفا و مشایخ نیز در جاهای متعدد توکل را اعتماد و امید به خدا معنا کرده اند؛ اعتماد و امیدی که مبدأ آن حسن ظن به خدا و منت‌هایش آرامش و اطمینان قلبی است
کَی‌کاووسْ یا کَی‌کاوُسْ (به اوستایی: 𐬐𐬀𐬎𐬎𐬌 𐬎𐬯𐬀𐬥 ت.ت. 'کَوی‌اوسان')، در اوستا فرزند «کی‌اَپیوِه» است که او فرزند «کی‌قباد» است؛ ولی در شاهنامهٔ فردوسی و در روایت‌های پسین، کی‌کاووس را فرزند کی‌قباد دانسته‌اند. او یکی از پادشاهان نامدار کیانی است. برخی روایت‌های او با نمرود شباهت دارد. سوگنامهٔ رستم و سهراب و داستان سیاوش نیز به دوران پادشاهی کی‌کاووس تعلق دارد. کی‌کاووس در داستان‌های اسطوره‌ای ایران بیشتر به عنوان مظهر و قدرتی یاد شده‌است که با همهٔ تسلط و شکوه، در برابر جهان، ناچیز و رفتنی است. وی صد و پنجاه سال پادشاهی کرد و پس از او کی‌خسرو به پادشاهی رسید در شاهنامه کیکاوس فرزند کیقباد دانسته شده‌است و پس از او به پادشاهی می‌رسد. کیکاوس پس از آن‌که فریب دیوان را می‌خورد، با وجود مخالفت‌های پهلوانان و بزرگان به ویژه زال، آهنگ جنگ مازندران کرده تا آنجا را فتح کند. شاه مازندران از دیو سپید کمک می‌خواهد. دیوسپید جادو کرده چشمان کیکاوس و همراهانش را تیره و نابینا می‌سازد و لشکر ایران پریشان و پراکنده می‌شود. کیکاوس در این هنگام به یاد پندهای زال و بزرگان ایران می‌افتد و به رستم پیغام می‌فرستد که او را یاری نماید. زال هم رستم را برای یاری روانهٔ مازندران می‌کند. رستم پس از آزمایش‌ها و نبردهای شگفت‌انگیز از هفت منزل - که به هفتخان رستم معروف است - می‌گذرد و بر دیو سپید پیروز می‌گردد. کیکاوس و همراهانش توسط رستم از چنگ دیو سپید نجات می‌یابند و علاج بینایی کیکاوس قطره‌ای از خون جگر دیو سپید بود که رستم آن را دریده و در چشمان کیکاوس چکاند تا نور و روشنی به چشمش بازگشت.
الفتح مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعًا سُجَّدًا يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِم مِّنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَٰلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِي الْإِنجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَىٰ عَلَىٰ سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُم مَّغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِيمًا ﻣﺤﻤﺪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺧﺪﺍ ﻭ ﻫﻤﺮﺍﻫﺎﻧﺶ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺩﺷﻤﻨﺎﻥ ﺑﻲ‌ﺩﻳﻦ ﺳﺮﺳﺨﺖ‌ﺍﻧﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ. ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺯﻳﺎﺩ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺭﻛﻮﻉ ﻭ ﺳﺠﻮﺩ ﻣﻲ‌ﺑﻴﻨﻲ. ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻟﻄﻒ ﻭ ﺭﺿﺎﻳﺖ ﺧﺪﺍﻳﻨﺪ. ﻧﺸﺎﻧﮥ ﺑﻨﺪﮔﻲ ﻭ ﻓﺮﻭﺗﻨﻲ ﺍﺯ ﻗﻴﺎﻓﻪ‌ﻫﺎﻳﺸﺎﻥ ﭘﻴﺪﺍﺳﺖ. ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﻭﺻﻔﺸﺎﻥ ﺩﺭ ﺗﻮﺭﺍﺕ. ﺍﻣﺎ ﻭﺻﻔﺸﺎﻥ ﺩﺭ ﺍﻧﺠﻴﻞ: ﻣﺜﻞ ﺯﺭﺍﻋﺘﻲ‌ﺍﻧﺪ ﻛﻪ ﺧﺪﺍ ﺟﻮﺍﻧﻪ‌ﻫﺎﻳﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﻝ ﺧﺎﮎ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺑﻴﺎﻭﺭﺩ ﻭ ﺭﺷﺪﺷﺎﻥ ﺑﺪﻫﺪ ﺗﺎ ﻣﺤﻜﻢ ﺑﺸﻮﻧﺪ ﻭ ﺑﺮ ﺳﺎﻗﻪ‌ﻫﺎﻳﺸﺎﻥ ﺑﺎﻳﺴﺘﻨﺪ؛ ﺟﻮﺭی‌ﻛﻪ ﻛﺸﺎﻭﺭﺯﺍﻥ ﺭﺍ ﺳﺮِ ﺫﻭﻕ ﺑﻴﺎﻭﺭﺩ. ﺧﺪﺍ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﻳﻦ‌ﻃﻮﺭ ﻣﻘﺘﺪﺭ ﻣﻲ‌ﻛﻨﺪ ﺗﺎ ﺑﻪ‌ﻭﺍﺳﻄﮥ ﺁﻥ‌ﻫﺎ ﺑﻲ‌ﺩﻳﻦ‌ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ‌ﺧﺸﻢ ﺑﻴﺎﻭﺭﺩ. ﺑﻠﻪ، ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺎﻥ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻛﻪ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﻭ ﻛﺎﺭﻫﺎی ﺧﻮﺏ ﻛﺮﺩﻩ‌ﺍﻧﺪ، ﺁﻣﺮﺯﺵ ﻭ ﭘﺎﺩﺍﺷﻲ ﺑﺰﺭﮒ ﻭﻋﺪﻩ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ. (٢٩)
داستان عشق حضرت حافظ و شاخه نبات   :آورده‌اند که سال‌ها پیش خواجه شمس‌الدین محمد شاگرد نانوایی بود. عاشق دختر یکی از اربابان شهر شد. که دختری بود زیبا رو بنام شاخ نبات. در کنار نانوایی مکتب خانه ای قرار داشت که در آنجا قرآن آموزش داده می‌شد و شمس‌الدین در اوقات بیکاری پشت در کلاس مینشست و به قرآن خواندن آنان گوش می‌داد. تا اینکه روزی از شاخ نبات پیغامی شنید که در شهر پخش شد " من از میان خواستگارانم با کسی ازدواج می‌کنم که بتواند 100 درهم برایم بیاورد!" 100 درهم، پول زیادی بود که از عهده خیلی از مردم آن زمان بر نمی‌آمد که بتوانند این پول را فراهم کنند! عده ای از خواستگاران شاخ نبات پشیمان شدند و عده ای دیگر نیز سخت تلاش کردند تا بتوانند این پول را فراهم کنند و او را که دختری زیبا بود و ثروتمند به همسری گزینند تا در ناز و نعمت زندگی کنند! در بین خواستگاران خواجه شمس‌الدین محمد نیز به مسجد محل رفت و با خدای خود عهد بست که اگر این 100 درهم را بتواند فراهم کند 40 شب به مسجد رود و تا صبح نیایش کند. او کار خود را بیشتر کرد و شب‌ها نیز به مسجد می‌رفت و راز و نیاز می‌کرد تا اینکه در شب چهلم توانست 100 درهم را فراهم کند و شب به خانه شاخ نبات رفت و اعلام کرد که توانسته است 100 درهم را فراهم کند و مایل است با شاخ نبات ازدواج کند. شاخ نبات او را پذیرفت و پذیرایی گرمی از او کرد و اعلام کرد که از این لحظه خواجه شمس‌الدین شوهر من است. شمس‌الدین با شاخ نبات راجع به نذری که با خدای خود کرده بود گفت و از او اجازه خواست تا به مسجد رود و آخرین شب را نیز با راز و نیاز بپردازد تا به عهد خود وفا کرده باشد. اما شاخ نبات ممانعت کرد. خواجه شمس‌الدین با ناراحتی از خانه شاخ نبات خارج شد و به سمت مسجد رفت و شب چهلم را در آنجا سپری کرد. سحرگاه که از مسجد باز می‌گشت چند جوان مست خنجر به دست جلوی او را گرفتند و جامی به او دادند و گفتند بنوش او جواب داد من مرد خدایی هستم که تازه از نیایش با خدا فارغ شده‌ام، نمی‌توانم این کار را انجام دهم اما آنان خنجر را به سوی او گرفتند و گفتند اگر ننوشی تو را خواهیم کشت بنوش، خواجه شمس‌الدین اولین جرعه را نوشید آنان گفتند چه می‌بینی گفت: هیچ و گفتند: دگر بار بنوش، نوشید، گفتند:حال چه می‌بینی؟ گفت: حس می‌کنم از آینده باخبرم و گفتند :باز هم بنوش، نوشید، گفتند: چه می‌بینی؟ گفت :حس می‌کنم قرآن را از برم؛ و خواجه آن شب به خانه رفت و شروع کرد از حفظ قرآن خواندن و شعر گفتن و از آینده‌ی مردم گفتن و دیگر سراغی هم از شاخ نبات نگرفت! تا اینکه آوازه او به گوش شاه رسید و شاه او را نزد خود طلبید و او از آن پس همدم شاه شد؛ و شاه لقب لسان‌الغیب و حافظ را به او داد. (لسان‌الغیب چون از آینده مردم می‌گفت و حافظ چون حافظ کل قرآن بود). تا اینکه شاخ نبات آوازه او را شنید و فهمید و نزد شاه است و به دنبال او رفت اما ... حافظ او را نخواست و گفت : زنی که مرا از خدای خود دور کند به درد زندگی نمی‌خورد ... تا اینکه با وساطت شاه با هم ازدواج کردند. این همه شهد و شکر کز سخنم می‌ریزد اجر صبریست کزآن شاخ نباتم دادند
دوش وقتِ سَحَر از غُصه نجاتم دادند واندر آن ظلمتِ شب آبِ حیاتم دادند بیخود از شَعْشَعِهٔ پرتوِ ذاتم کردند باده از جامِ تَجَلّیِ صفاتم دادند چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی آن شبِ قدر که این تازه براتم دادند بعد از این رویِ من و آینهٔ وصفِ جمال که در آن جا خبر از جلوهٔ ذاتم دادند من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب؟ مستحق بودم و این‌ها به زکاتم دادند هاتف آن روز به من مژدهٔ این دولت داد که بِدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند این همه شهد و شکر کز سخنم می‌ریزد اجرِ صبریست کز آن شاخِ نباتم دادند همّتِ حافظ و انفاسِ سحرخیزان بود که ز بندِ غمِ ایّام نجاتم دادند
عَهد اَلَسْت یا اَلَسْت، به عهد و پیمانی اشاره دارد که خداوند در عالم ذرّ از همه آدمیان گرفته است. این اصطلاح برگرفته شده از تعبیر قرآنی «اَلَسْتُ بِرَبِّکمْ؛ آیا من پروردگار شما نیستم؟» است. براساس آیات قرآن، خداوند در یک زمان از فرزندان آدم نسبت به ربوبیت خود اقرار گرفته است. حکمت پیمان گرفتن خداوند از انسان‌ها را اتمام حجت بر آنان دانسته‌اند تا در روز قیامت برای شرک ورزیدن به خدا، عدم آگاهی خود نسبت به خداوند را عذر و بهانه قرار ندهند. دوش دیدم که ملایک درِ میخانه زدند گِلِ آدم بِسِرشتَند و به پیمانه زدند ساکنانِ حرمِ سِتْر و عِفافِ ملکوت با منِ راه نشین بادهٔ مستانه زدند آسمان بارِ امانت نتوانست کشید قرعهٔ کار به نامِ منِ دیوانه زدند جنگِ هفتاد و دو ملت همه را عُذر بِنِه چون ندیدند حقیقت رَهِ افسانه زدند شُکرِ ایزد که میانِ من و او صلح افتاد صوفیان رقص کنان ساغرِ شکرانه زدند آتش آن نیست که از شعلهٔ او خندد شمع آتش آن است که در خرمن پروانه زدند کس چو حافظ نَگُشاد از رخِ اندیشه نقاب تا سرِ زلفِ سخن را به قلم شانه زدند  
میرزا محمد رضی معروف به میررضی آرتیمانی از شاعران و عارفان مشهور زمان صفویه است که در نیمه دوم قرن دهم هجری قمری در روستای آرتیمان از توابع تویسرکان به دنیا آمد. در ایام جوانی به همدان عزیمت و در آنجا مشغول تحصیل شد و در سلک شاگردان میرمرشد بروجردی درآمد. میررضی به علت شایستگی وافری که داشت زود مورد توجه شاه عباس صفوی قرار گرفت و در جمع منشیان و میرزایان شاه در آمد و به همین دلیل بود که داماد خاندان بزرگ صفوی شد. او در سال ۱۰۳۷ هجری قمری دیده از جهان فرو بست. او را در محل خانقاهش در تویسرکان به خاک سپردند. از او حدود ۱۲۰۰بیت شعر به جا مانده که معروفترین آنها ساقی نامهٔ اوست. الهی به مستان میخانه‌ات به عقل آفرینان دیوانه‌ات به دردی کش لجهٔ کبریا که آمد به شأنش فرود انّما به درّی که عرش است او را صدف به ساقی کوثر، به شاه نجف به نور دل صبح خیزان عشق ز شادی به انده گریزان عشق به رندان سر مست آگاه دل که هرگز نرفتند جز راه دل به انده‌پرستان بی پا و سر به شادی فروشان بی شور و شر به مستان افتاده در پای خم به مخمور با مرگ با اشتلم بشام غریبان، به جام صبوح کز ایشانست شام و سحر را فتوح