7.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 اهمیت #فرزند_آوری در قرآن
🎙 #حجت_الاسلام_قرائتی نسبت به موضوع فرزندآوری در #قرآن و اهمیت و جایگاه آن برای جامعه پرداخته است.
#حرف_حساب
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
❌ همتی هستند! عبدالناصر! سلطان تپه های نامنظم اقتصادی!
❌ تقریباً نیمی از افزایش قیمت دلار تا ۸۰ هزار تومان در دوران مدیریت اقتصادی عبدالناصر همتی اتفاق افتاده ‼️
وقتی تو ایام انتخابات دهانمون کف کرد از بس گفتیم اینها دولت سوم روحانی اند و باعث و بانی وضع نابسامان اقتصادی مملکت هستند...
حالا باید بخاطر سیاسی بازی یک عده، چوبشو همگی بخوریم.
آزموده را آزمودن خطاست
با توجه به ضرب المثل مشهور که میگه سالی که نکوست... متأسفانه به دلار 100ت هم خواهیم رسید.
#سرطان_اصلاحات
#حرف_حساب
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
#گیزویز
@Gizviz 👏
🍃🌸🌿🌸🍃🌸🌿🌸
9.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍎 باید اینگونه زندگی کنیم.
مرحوم آیه الله مجتهدی
#پای_درس_استاد
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
* 💞﷽💞
#رمان_بانوی_پاک_من🥀
#قسمت_نود_و_چهار
"اباالفضل"
برگشتن به مشهد همانا و گرفتن دل من همانا.
خیلی خیلی دلتنگ صحن و سرای آقا بودم و همش تو فکر این بودم که بریم مشهد زندگی کنیم.
اما کار و زندگیم اینجا بود. کاش میشد...
خلاصه شروع کردم به کار و خیلی مصرانه و هدف دار کار میکردم تا زندگی خوبی رو برای همسر و دخترم درست کنم.
نمیخواستم کمبودی رو حس کنن از زندگی با من.
از هر لحاظی کمبوداشون رو برطرف میکردم.
هم مالی هم عاطفی..
اسم تازه و زندگی تازه داشتم و خوشحال هم بودم.
خداروشکر میکردم اینهمه دوسم داشته و بهم نگاه کرده که شدم یک بنده مسلمون و شیعه خودش.
زهرا هم روز به روز خانم تر و مهربون تر میشد.
محدثه یک سالش شده بود و فرداشب تولدش بود.
زهرا گفت همه رو دعوت کنم میخواد جشن بگیره منم اطاعت کردم.
رفتیم کیک و بادکنک و تم صورتی خریدیم براش با کلاه رنگی.
برای هدیه جشن تولدش هم پلاک ون یکاد قشنگی گرفتیم و رفتیم خونه.
مهمون هامون رو دعوت کردیم و صبح زود زهرا شروع کرد به تزئینات خونه.
منم تا عصر رفتم سرکار و با عصر با خریدایی که خانمم سفارش داده بود برگشتم خونه.
مهمونا کم کم اومدن و زهرا چون به همه محرم بود دیگه چادر نپوشید و به جاش لباس صورتی خیلی قشنگی تنش کرد که مثل فرشته ها کرده بودش.
تن محدثه هم مثل لباس خودش کرده بود و نشوندش نقل مجلس.
مامانم هنوز با محدثه سرسنگین بود و من خیلی از این بابت ناراحت بودم.
همه مهمونا که اومدن جشن رو شروع کردیم.
محدثه کلی ذوق میکرد و دستاش رو بهم میزد. زهرا بعد از فوت کردن شمع ها توسژط من و خودش، ایستاد و گفت:این جشن هم یک دورهمی ساده است هم تولد محدثه جان هم اگه خدا بخواد آشتی کنونه.
بعد رفت سمت مامانم و گفت:عمه جون من نمیدونم شما چرا با من سرسنگینین و محل نمیدین. من بدی به شما نکردم اگرم کردم عذر میخوام ازتون.
من و اباالفضل میخوایم یک عمر با هم زندگی کنیم پس میخوام با من خوب باشین و مثل دختر خودتون بدونین منو.
نشست کنارش و دستشو گرفت بوسید.
مامانم تعجب کرد و من از ته دلم به همسرم افتخار کردم.
_شما هم مثل مامان خودم. هیچ فرقی ندارین برام
#نویسنده_زهرا_بانو
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد🍃
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
✿💕کانال رمان عاشقانه ی مذهبی💕✿
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
* 💞﷽💞
#رمان_بانوی_پاک_من🥀
#قسمت_نود_و_پنج
_مامان؟نمیخواین چیزی بگین؟
مامانم سکوت کرده بود و از خجالت سرش رو پایین انداخته بود.
_مامان جون من شما رو مثل مامان خودم دوست دارم باور کنین.
بعد لبخندی بهش زد که خودم کیف کردم.
خوشحال بودم که همچین همسر خانوم و مهربونی دارم. به وجودش افتخار میکردم و بهش می بالیدم.
_من..من شرمندتم عروس گلم. خیلی حرفا پشت سرت زدم و مطمئنا خیلی چیزا شنیدی برای همین..پشیمونم.
زهرا دست مامان رو فشار داد و گفت:دشمنتون شرمنده مامان جون. من از شما کینه ای به دل ندارم فقط دلم میخواست تو این شب قشنگ هیچکس با کسی دعوا و خصومت نداشته باشه.
خلاصه روبوسی کردن و آشتی کردن.
همه با خوشحالی رفتن سراغ کادو ها و زهرا هم اعلام کرد کادوها رو.
بعد باز کردن تموم کادو ها، زهرا گفت:اولا ممنونم از همه شما که قدم رنجه کردین و اومدین تو جشنمون شریک باشین.
دوما خواستم بگم که من از زندگیم خیلی راضیم و افتخار میکنم به داشتن همچین خانواده خوب و صمیمی.. فقط الان، اینجا جای خواهرم..محدثه جون خالیه.
دلم خیلی براش تنگ شده و دوست داشتم اونم پیش ما بود.
یک قولیم که پیش خودم به خدا دادم این بود که از دخترش به نحو احسن مراقبت کنم و نزارم آب تو دلش تکون بخوره.
همه شروع کردند به دست زدن و من و زهرا رفتیم تو آشپزخونه برای تقسیم کیک ها.
_زهرا؟
برگشت سمتم و گفت:جانم؟
نگاهش رو به جون میخریدم. محو صورت و نگاهش بودم که گفت:جان؟؟؟
_زهرا من.. به داشتنت افتخار میکنم.
لبخندی به روم پاشید و گفت:حالا یه سوپرایزم دارم برات که بیشتر افتخار کنی بهم.
با ذوق گفتم:چی؟چی؟
سرشو پایین انداخت و گفت:تو به زودی پدر میشی..
هنگ کردم.. باورش برام سخت بود که زهرا باردار باشه.
از خوشحالی زبونم بند اومده بود و قادر به حرف زدن نبودم.
_چی؟؟ زهرا؟؟تو؟؟
_نه عزیزم ما.. ما داریم بچه دار میشیم.
از ذوق چشمام پر اشک شد و ته دلم خدا رو شکر کردم.
دستش رو گرفتم و فشار دادم.
_حالا فهمیدم دلیل اون تکرار خوابی که میدیدم چیه؟
_کدوم خواب؟
_من خواب میدیدم که تو یک باغ بزرگیم و یک خانم نورانی نوزاد کوچیکی رو بهم میده و از اون طرف مردی سوار بر اسب میاد جلوم و منم از خواب میپرم.
_خب؟
_اون خانمه حضرت زهراست و اون بچه محدثه من..اون مرد اسب سوار هم حضرت اباالفضل.
محدثه رو حضرت فاطمه بهم دادن منم اسم این بچه ای که تو راهه رو میزارم فاطمه.
حضرت اباالفضل هم که زندگیمو نجات داد از بلایی که ممکن بود سرم بیاد.
دلم آروم گرفت وقتی زهرا آروم سرشو گذاشت رو سینه ام و گفت:خیلی خوشحالم از اینکه دارمت اباالفضل.
منم بالبخند روی موهاشو بوسیدم و گفتم:منم بهت افتخار میکنم خانوم خونه ام. دوست دارم عزیزم...❣
دوستـت دارم را😍
بایــد هر از گاهـــی
آرام گفـــت😌
تا
صدای عشق
شنیده شـــود🙃❤️
#پایان
#نویسنده_زهرا_بانو
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد🍃
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
✿💕کانال رمان عاشقانه ی مذهبی💕✿
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
⭕️ بی بی سی و اینترنشنال، این نوجوانانِ دلپاک را به شما نشان نمیدهند که فکر کنید دیگه کار نسلِ جدید تمامه..
ماشاء الله به اين همه جمعیت معتکف
#حرف_حساب
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
با عکس بالایی شروع شد.
با عکس پایینی تمام شد.
#حرف_حساب
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
باسلام
باتشکر از حمایت های اعضای کانال
به استحضار اعضای محترم میرسونم یکی از نویسنده های محترم دهه هشتادی که توفیق داریم ایشان در کانال راه عضو هستند، یکی از داستانهایی که خودشون نوشتند را در کانال بارگزاری کنیم.
در ضمن خوب است بدونید ایشان نویسنده موفقی بوده و بارها جایزه و مقام گرفته اند.
خوب این شما و این داستان کوتاه ولی واقعی به نام #حیا به نوشته خانم عربی
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
(بسم رب مهدی الزهرا)
داستان 8 قسمتی از خانم عربی نویسنده محترمی که عضو کانالمون هستند، تقدیم شما🌺
#پارت۱
موضوع: حیا
کاش می دانست وقتی نگاه سنگینش را که به من زل زده حس میکنم چقدر حس بدی میگیرم....
و بیشتر به بیکار بودن و بی عقل بودن اون آدم پی میبرم...
ده دقیقه ای بود که زل زده بود به من و من هم طوری رفتار کردم که انگار نه انگار....
نمیدونم شیطان در فکرش چی نقاشی میکرد.
ولی قطعا با کارد و چنگال داشت مغزشو میتراشید تا خودشو بندازه تو باتلاق.....
ازپنجره نگاه کردم دیدم اتوبوس داره به ایستگاه نزدیک میشه بلند شدم و چادرمو محکم تو دستم گرفتم و با غرور منتظر شدم تا اتوبوس بایسته.
اتوبوس ایستاد و من پیاده شدم اون هم همزمان با من پیاده شد. ولی موقع پیاده شدن پاش به لبه پله اتوبوس گیر کرد و کله پا شد...
چند تا پسر دبستانی که وسط راه سوار شده بودن ازین حواس پرتی اون آقا زدن زیر خنده...
منم یه نیمچه لبخند زدم و سرم رو بالا گرفتمو به آسمون خدا نگاه کردم...
چوب خدای من برای ریحانه های خلقتش بی صدا تر از همیشه میشه...
راه خونه رو پیش گرفتم و ذهنم رفت سمت چهارسال پیش...
درست مثل یه برگ درخت که باد اونو به رقص در میاره و اونو میندازه تو آب و برگ هم با تمام سرعت شنا میکنه....
چهار سال قبل🙂
#نویسنده:مطهرهعربی
💕کانال رمان عاشقانه ی مذهبی💕
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
#پارت۲
موضوع:حیا
چهار سال قبل.....>
به یاد دارم که شهریور سال 1398 بود که پدرم تصمیم گرفت ازین منطقه نقل مکان کنیم...
شغل پدرم طوری بود که باید هر دو سال یکبار اساس کشی میکردیم و من هم طبق همیشه باید مدرسم رو عوض میکردم....
یه حسایی داشتم و یجوری بودم.....
با پدر و مادرم رفتیم اداره آموزش پرورش تهران و نامه انتقالی پدرم رو نشون دادیم و من اونسال میرفتم پایه هشتم و با نامه ای که اداره بهمون داد. من رو تو مدرسه ی نزدیک خونمون ثبت نام کردند....
هر چقدر به آغاز سال تحصیلی جدید نزدیک تر میشدم دل نگرونی خاصی تو وجودم بود
هزار تا سوال تو ذهنم تایپ میشد و حذف میشد.
مثلا به خودم میگفتم
من قراره تو چه فضایی قدم بزارم؟
یا قراره با کی رابطه دوستی برقرار کنم؟
کادر مدرسه مهربون هستن یا بداخلاق؟
سعی میکردم فکرم و مثبت کنم تا این افکار مزاحم منو آزار ندن.
روز موعود رسید و موقع رفتن به مدرسه شد...
مثل همیشه بلند شدم وحاضر شدم و آماده رفتن به مدرسه شدم....
خوراکی هامو برداشتم و داخل کیفم گذاشتم...
مامانم اومد و بغلم کرد و درگوشم گفت: مواظب قشنگیات باش.
این جمله رو همیشه بهم میگفت و همیشه طوری باهام رفتار میکرد که من متوجه باشم چطوری تو جامعه حضور پیدا کنم و با هرکسی هم قدم نشم....
اما خب آدم گاهی وقتا وسوسه میشه و پاش لیز میخوره....
خدا نکنه که اون روز چشمامون رو همه چی بسته بشه حتی رو خود با ارزشمون.
رفتم دم در منتظر شدم تا بابام و یاسین بیان...
یاسین 8 سال از من کوچیکتر بود...
با یاسین سوار ماشین شدیم و منتظر شدیم تا بابا بیاد...
بابا اومد و سوار ماشین شد و با شوخی و خنده یاسینو رسوندیم مدرسه حالا نوبت من بود...
برعکس یاسین که از خوشحالی در حال پرواز بود من استرس کل وجودمو گرفته بود...
بابام سعی میکرد این استرسو ازوجودم کم کنه ولی خودشم انگار همین حس ها رو داشت.
#نویسنده:مطهرهعربی
💕کانال رمان عاشقانه ی مذهبی💕
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
11.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥فضائل بینظیر أمیرالمؤمنین علی بن أبیطالب -علیه السلام- در منابع اهل سنّت.
این ۱۵۸ ثانیه ذکر فضائل امیر المومنین از منابع اهل سنت رو باید ده ها بار گوش کرد و لذت برد و افتخار کرد به شیعه ی علی (ع) بودن و این فیلم رو بفرستید برای همه تا یه کم معرفتشون نسبت به وجود آقامون امام علی ( ع) بیشتر بشه.
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
8.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻بشنوید جواب جالب آقا پسرا رو در رابطه با ازدواجِ دوست دخترش...💍
#حرف_حساب
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin