صلوات خاصه امام رضا {ع}.mp3
572.1K
❁﷽❁
♥️🍃اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ🍃♥️
♥️🍃وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ🍃♥️
♥️🍃صَلاَةً كَثِيرَةً تَامَّةً زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ🍃♥️
┄┅─✵💝✵─┅┄
https://eitaa.com/rah_shohadaaa
┄┅─✵💝✵─┅┄
امیرالمؤمنین علیه السلام:
در فریب آرزوها، عمرها به پایان می رسد
غررالحکم، حدیث 6471
┄┅─✵💝✵─┅┄
https://eitaa.com/rah_shohadaaa
┄┅─✵💝✵─┅┄
1_6609800.mp3
3.81M
🎧حکایت شنیدنی ملاقات #نظافتچی با امام زمان(عجل الله تعالی فرجه)
🎤 #استاد_عالی
🍂 #امام_زمان🌼🍃
┄┅─✵💝✵─┅┄
https://eitaa.com/rah_shohadaaa
┄┅─✵💝✵─┅┄
سال ۹۲ بود که تلویزیون اخبار حمله گروه داعش به سوریه را نشان میداد منصور خیلی بیتابی میکرد میگفت ناموس اسلام را بیپناه گیر آوردهاند؛😔 نباید ساکت بنشینم.حدود سه ماه از نبرد سوریه با داعش میگذشت و هر بار منصور بیقرارتر میشد،می گفت حرم خانم زینب سلامالله علیها سرباز میخواهد🍃،میگفتم منصور تو که نمی توانی بروی چرا اینقدر حرص میخوری؛ فقط سرش را تکان میداد.شب اول محرم بود ساعت ۱۲ شب منصور تلفن کرد و گفت سلام مامان علی من زندهام ولی رفتهام سوریه و تلفن قطع شد☹️. فردا شب دوباره همان ساعت ۱۲ تماس گرفت گفت میخواهم با بچهها حرف بزنم علیرضا قهر کرده بود، گفت چرا بابا منو گذاشت رفت سوریه😢؛ولی با بیتا و همتا حرف زد آن موقع بنیامین یک سال و نیمش بود نمیتوانست حرف بزند گفت میخواهم صدایش را بشنوم و در آخر گفت حلالم کن.دیگر خبری از وی نداشیم تا ۳۰ آبان ۹۲ که آقایی تماس گرفت و گفت همرزم منصور هستم؛گفتم آقا تو را به خدا بگو منصور شهید شده؟😭گفت خانم این چه حرفیه؟منصور حالش خوبه؛تو مخابرات کار میکنه؛فقط یه امانتی به من داده به شما برسانم،آدرس دارم.فردا ساعت ۹صبح آمد محلهمان و همسایهها دورش جمع شدند و خبر شهادتش پیچید💔.چهارم آذر ۹۲ پیکر مطهرش را آوردند و پنجم آذر با گمنامی و مظلومیت تمام و بدون کمترین اطلاع رسانی به مردم تشییع و امامزاده سید هادی به خاک سپرده شد.آری شهید مسلمی سواری در حالی که زخمی بود توسط داعشیان کافر و عمال صهیونیستی زنده زنده در آتش سوزانده شد تا با مظلومیت تمام به فیض شهادت نایل آید😔
┄┅─✵💝✵─┅┄
https://eitaa.com/rah_shohadaaa
┄┅─✵💝✵─┅┄
4_5868417921960641543.apk
4.07M
نرم افزار #نختم
نرم افزاریه که وقتی قفل گوشیتون رو باز میکنید هر بار یک آیه رو براتون نمایش میده و به حول و قوه الهی میتونین قرآن رو ختم کنید
#هدیه_معنوی💌🎁
┄┅─✵💝✵─┅┄
https://eitaa.com/rah_shohadaaa
┄┅─✵💝✵─┅┄
🍃°•🌸|رَهْـرُوٰآݩِ شُـهَـدٰآ|🌸•°🍃
°•\ 🍀🌺 بسم الله الرحمن الرحیم 🥀 #بسم_رب_عشق #تفحصم_کنید... (پارت ۵۴) 🌷🌷🌷
°•\ 🍀🌺
بسم الله الرحمن الرحیم
🥀 #بسم_رب_عشق
#تفحصم_کنید...
(پارت ۵۵)
🌷🌷🌷🌷
* امیر امام حسین بدون هیچ چشم داشتی و حتی جبرانی به دیگران کمک میکردن و خب این یه امر طبیعی هم بود ...
امام حتی تا اخرین لحظه شهادتشون سعی داشتند حتی قاتلش که شمر بود امر به معروف کنن و به راه راست هدایت...
اما طمع مال و اموال و حکومت چشمهای شمر رو کور کرده بود و سخنان امام رو نمیشنید ...
داستانش هم اینه که ...
در زمانهای قدیمتر در مدینه رسم بر این بود که هر کس کار خلافی می کرد و خطایی از او سر می زد .. دست و پای او را غل و زنجیر می کردند و در قفس در بین مردم می چرخاندند تا عبرتی برای مردم و سایرین باشد ...
از قضا یک روز از روزها مثل اینکه عمل ناپسندی از شمر سرزده بود که او را در غل و زنجیر در میدان شهر می گرداندند ...
امام حسن و امام حسین در ان زمان کودک و خردسال بودند ...
حسنین دست در دست اقا امیر المومنین (ع) از خانه به قصد کاری خارج شدند که در راه به کاروانی که شمر و همراهی میکردند و در شهر میگرداندند برخورد میکنند ..
شمر هم پشیمان و سرشکسته به هر کس روی می انداخت توجهی نمی کردند ..
تا اینکه چشم شمر به اقا امیر المومنین (ع) و حسنین (ع) افتاد ..
شمر رو کرد سمت اقا امیر المومنین و گفت : یا علی میشود تو به من کمک کنی پشیمان و سر شکسته ام ... ؟؟!!!
اقا امیر المومنین (ع) .. دستهای حسنین و رها کرد چند قدمی به سمت شمر رفت .... اما تا نگاه مولا به صورت شمر افتاد...
نمی دونم چه اتفاقی رخ داد که اقا برگشت کردند و باز دست حسنین و گرفتند و قصد حرکت کردند ...
چند قدمی که بر داشتند ...
شمر دید که مولا کاری نکرد ...
و خیلی هم در ان زمان درمانده بود و فرقی برایش نمی کرد که چه کسی او را نجات دهد ...
فقط در فکر خلاصی از ان وضع بود ...
پس بی درنگ رو به امام حسن کرد و گفت : یا حسن تو کمکم کن .. پشیمانم .. ؟؟!!
امام حسن (ع) برگشتن که کمک شمر کنند اما ایشان هم با دیدن صورت شمر نمیدانم چه دیدند که منصرف شدند ...
برگشتند و دست پدر را گرفتند ... و با ایشان هم قدم شدند ....
شمر که دید دیگر راه چاره ندارد و واقعا در مانده شده بود ... این بار صدایش را بلند تر کرد و گفت :
حسیین تو کمکم کن ...
سخت گرفتار و پشیمان شدم ...
#ادامهدارد
┄┅─✵💝✵─┅┄
https://eitaa.com/rah_shohadaaa
┄┅─✵💝✵─┅┄
🍃°•🌸|رَهْـرُوٰآݩِ شُـهَـدٰآ|🌸•°🍃
°•\ 🍀🌺 بسم الله الرحمن الرحیم 🥀 #بسم_رب_عشق #تفحصم_کنید... (پارت ۵۵) 🌷🌷🌷🌷 *
قسـمت پنجاه پنجم رݦاݩ تقدیـݥ نگاهتـوݩ🌸🍃
8.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ
خوش به حال شهدا🌹
سیدرضانریمانی
🌷🇮🇷🌷
🕊https://eitaa.com/rah_shohadaaa