کانون فرهنگی هنری راه آسمان شهرک مدرس
❣️﷽❣️ بسم الله الرحمن الرحیم ✔️ کتاب سه دقیقه در قیامت 🔷#قسمت_سیزدهم 💠سفر کربلا حسابي به مشكل خ
❣️﷽❣️
بسم الله الرحمن الرحیم
✔️ کتاب سه دقیقه در قیامت
🔷#قسمت_چهاردهم
💠آزار مؤمن
در دوران جواني در پايگاه بسيج شهرستان فعاليت داشتم. روزها و شبها با دوستانمان با هم بوديم. شبهاي جمعه همگي در پايگاه بسيج دور هم جمع بوديم و بعد از جلسه قرآن، فعاليت نظامي و گشت و بازرسي و... داشتيم.
✅در پشت محل پايگاه بسيج، قبرستان شهر ما قرار داشت. ما هم بعضي وقتها، دوستان خودمان را اذيت ميكرديم! البته تاوان تمام اين اذيتها را در آنجا دادم.
🔻برخي شبهاي جمعه تا صبح در پايگاه حضور داشتيم. يك شب زمستاني، برف سنگيني آمده بود. يكي از رفقا گفت: كسي جرئت داره الآن تا انتهاي قبرستان برود؟! گفتم: اينكه كار مهمي نيست. من الآن ميروم. او هم به من گفت: بايد يك لباس سفيد بپوشي! من سرتا پا سفيدپوش شدم و حركت كردم.
❄️خسخس صداي پاي من بر روي برف، از دور هم شنيده ميشد. من به سمت انتهاي قبرستان رفتم! اواخر قبرستان كه رسيدم، صوت قرآن شخصي را از دور شنيدم!
🍃يك پيرمرد روحاني كه از سادات بود، شبهاي جمعه تا سحر، در انتهاي قبرستان و در داخل يك قبر مشغول تهجد و قرائت قرآن ميشد. فهميدم كه رفقا ميخواستند با اين كار، با سيد شوخي كنند.
⭕️ميخواستم برگردم اما با خودم گفتم: اگر الآن برگردم، رفقاي من فکر ميکنند ترسيدهام. براي همين تا انتهاي قبرستان رفتم. هرچه صداي پاي من نزديكتر ميشد، صداي قرائت قرآن سيد هم بلندتر ميشد!
🔶از لحن او فهميدم كه ترسيده ولي به مسير ادامه دادم. تا اينكه به بالاي قبري رسيدم كه او در داخل آن مشغول عبادت بود. يكباره تا مرا ديد فريادي زد و حسابي ترسيد. من هم كه ترسيده بودم پا به فرار گذاشتم.
🌱پيرمرد سيد، رد پاي مرا در داخل برف گرفت و دنبال من آمد. وقتي وارد پايگاه شد، حسابي عصباني بود. ابتدا كتمان كردم، اما بعد، از او معذرتخواهي كردم. او با ناراحتي بيرون رفت.
🌀حالا چندين سال بعد از اين ماجرا، در نامه عملم حكايت آن شب را ديدم. نميدانيد چه حالي بود، وقتي گناه يا اشتباهي را در نامه عملم ميديدم، خصوصاً وقتي كسي را اذيت كرده بودم، از درون عذاب ميكشيدم. گويي خودم به جاي آن طرف اذيت ميشدم.
✨از طرفي در اين مواقع، باد سوزان از سمت چپ وزيدن ميگرفت، طوري كه نيمي از بدنم از حرارت آن داغ ميشد! وقتي چنين اعمالي را مشاهده ميكردم، به گونهاي آتش را در نزديكي خودم ميديدم كه چشمانم ديگر تحمل نداشت.
🔹همان موقع ديدم كه آن پيرمرد سيد، كه چند سال قبل مرحوم شده بود، از راه آمد و كنار جوان پشت ميز قرار گرفت. سيد به آن جوان گفت: من از اين مرد نميگذرم. او مرا اذيت كرد. او مرا ترساند. من هم گفتم: به خدا من نميدانستم كه سيد داخل قبر عبادت ميكند.
🔅جوان رو به من گفت: اما وقتي نزديك شدي فهميدي كه مشغول قرآن خواندن است. چرا همان موقع برنگشتي؟ ديگه حرفي براي گفتن نداشتم.
🖋ادامه دارد...
#️⃣#یارمهربان
#️⃣#کانون_فرهنگی_هنری_راه_آسمان
#️⃣#لطفا_به_اشتراک_بگذارید
join⤵️
🆔@rahea3em
کانون فرهنگی هنری راه آسمان شهرک مدرس
❣️﷽❣️ بسم الله الرحمن الرحیم ✔️ کتاب سه دقیقه در قیامت 🔷#قسمت_چهاردهم 💠آزار مؤمن در دوران جواني
❣️﷽❣️
بسم الله الرحمن الرحیم
✔️ کتاب سه دقیقه در قیامت
🔷#قسمت_پانزدهم
💠خلاصه پس از التماسهاي من، ثواب دو سال عبادتهاي مرا برداشتند و در نامه عمل او قرار دادند تا راضي شود.
🔻دو سال نمازي كه بيشتر به جماعت بود. دو سال عبادت را دادم به خاطر اذيت و آزار يك مؤمن.
🍃در لابهلاي صفحات اعمال خودم به يك ماجراي ديگر از آزار مؤمنين برخوردم. شخصي از دوستانم بود كه خيلي با هم شوخي ميكرديم و همديگر را سر كار ميگذاشتيم.
🔶يكبار در يك جمع رسمي با او شوخي كردم و خيلي بد او را ضايع كردم. خودم هم فهميدم كار بدي كردم، براي همين سريع از او معذرتخواهي كردم. او هم چيزي نگفت.
🌀گذشت تا روز آخر كه ميخواستم براي عمل جراحي به بيمارستان بروم. دوباره به همان دوست دوران جواني زنگ زدم و گفتم: فلاني، من خيلي به تو بد كردم. يكبار جلوي جمع، تو را ضايع كردم. خواهش ميكنم مرا حلال كن. من شايد از اين بيمارستان برنگردم.
✅بعد در مورد عمل جراحي گفتم و دوباره به او التماس كردم تا اينكه گفت: حلال كردم، انشاءالله كه سالم و خوب برگردي. آن روز در نامه عملم، همان ماجرا را ديدم.
🔅جوان پشت ميز گفت: اين دوست شما همين ديشب از شما راضي شد. اگر رضايت او را نميگرفتي بايد تمام اعمال خوب خودت را ميدادي تا رضايتش را كسب كني، مگر شوخي است، آبروي يك انسان مؤمن را بردي.
🖋ادامه دارد...
#️⃣#یارمهربان
#️⃣#کانون_فرهنگی_هنری_راه_آسمان
#️⃣#لطفا_به_اشتراک_بگذارید
join⤵️
🆔@rahea3eman
کانون فرهنگی هنری راه آسمان شهرک مدرس
❣️﷽❣️ بسم الله الرحمن الرحیم ✔️ کتاب سه دقیقه در قیامت 🔷#قسمت_پانزدهم 💠خلاصه پس از التماسهاي م
❣️﷽❣️
بسم الله الرحمن الرحیم
✔️ کتاب سه دقیقه در قیامت
🔷#قسمت_شانزدهم
💠حسینیه
ميخواستم بنشينم و همانجا زار زار گريه كنم. براي يك شوخي بيمورد دو سال عبادتهايم را دادم. براي يك غيبت بيمورد، بهترين اعمال من محو ميشد. چهقدر حساب خدا دقيق است. چهقدر كارهاي ناشايست را به حساب شوخي انجام داديم و حالا بايد افسوس بخوريم.
🔻در اين زمان، جوان پشت ميز گفت: شخصي اينجاست كه چهار ساله منتظر شماست! اين شخص اعمال خوبي داشته و بايد به بهشت برزخي برود، اما معطل شماست.
✅با تعجب گفتم: از چه كسي حرف ميزنيد؟ يكي از پيرمردهاي اُمناي مسجدمان را ديدم كه در مقابلم و در كنار همان جوان ايستاده.
🔶خيلي ابراز ارادت كرد و گفت: كجايي؟ چند ساله منتظرت هستم. بعد از كمي صحبت، اين پيرمرد ادامه داد: زماني كه شما در مسجد و بسيج، مشغول فعاليت فرهنگي بوديد، تهمتي را در جمع به شما زدم. براي همين آمدهام كه حلالم كنيد.
🍃آن صحنه برايم يادآوري شد. من مشغول فعاليت در مسجد بودم. كارهاي فرهنگي بسيج و... اين پيرمرد و چند نفر ديگر در گوشهاي نشسته بود. بعد پشت سر من حرفي زد كه واقعيت نداشت. او به من تهمت بدي زد. او نيت ما را زير سؤال برد.
🌀عجيبتر اينكه، زماني اين تهمت را به من زد كه من ابتداي حضورم در بسيج بود و نوجوان بودم!! آدم خوبي بود. اما من نامه اعمالم خيلي خالي شده بود.
🔅به جوان پشت ميز گفتم: درسته ايشان آدم خوبي است، اما من همينطوري نميگذرم. دست من خالي است. هر چه ميتواني از او بگير. جوان هم رو به من كرد و گفت: اين بنده خدا يك وقف انجام داده كه خيلي بابركت بوده و ثواب زيادي برايش ميآيد.
🔹او يك حسينيه را در شهرستان شما، خالصانه براي رضاي خدا ساخته كه مردم از آنجا استفاده ميكنند. اگر بخواهي ثواب كل حسينيهاش را از او ميگيرم و در نامه عمل شما ميگذارم تا او را ببخشي. با خودم گفتم: «ثواب ساخت يك حسينيه به خاطر يك تهمت؟! خيلي خوبه.»
🌱بنده خدا اين پيرمرد، خيلي ناراحت و افسرده شد، اما چارهاي نداشت. ثواب يك وقف بزرگ را به خاطر يك تهمت داد و رفت به سمت بهشت برزخي. براي تهمت به يك نوجوان، يك حسينيه را كه بااخلاص وقف كرده بود، داد و رفت!
💫اما تمام حواس من در آن لحظه به اين بود كه وقتي كسي به خاطر تهمت به يك نوجوان، يك چنين خيراتي را از دست ميدهد، پس ما كه هر روز و هرشب پشت سر ديگران مشغول قضاوت كردن و حرف زدن هستيم چه عاقبتي خواهيم داشت؟! ما كه بهراحتي پشت سر مسئولين و دوستان و آشنايان خودمان هرچه ميخواهيم ميگوييم...
⭕️باز جوان پشت ميز به عظمت آبروي مؤمن اشاره كرد.
🖋ادامه دارد...
#️⃣#یارمهربان
#️⃣#کانون_فرهنگی_هنری_راه_آسمان
#️⃣#لطفا_به_اشتراک_بگذارید
join⤵️
🆔@rahea3eman
کانون فرهنگی هنری راه آسمان شهرک مدرس
❣️﷽❣️ بسم الله الرحمن الرحیم ✔️ کتاب سه دقیقه در قیامت 🔷#قسمت_شانزدهم 💠حسینیه ميخواستم بنشينم
❣️﷽❣️
بسم الله الرحمن الرحیم
✔️ کتاب سه دقیقه در قیامت
🔷#قسمت_هفدهم
💠اعجاز اشک
ايستاده بودم و مات و مبهوت به کتاب اعمالم نگاه ميکردم. انگار هيچ ارادهاي از خودم نداشتم. هيچ کار و عملم قابل دفاع نبود. فقط نگاه ميکردم.
🔻يکي آمد و دو سال نمازهاي من را برد! ديگري آمد و قسمتي از کارهاي خير مرا برداشت. بعدي...
✨بلاتشبيه شبيه يک گوسفند که هيچ ارادهاي ندارد و فقط نگاه ميکند، من هم فقط نگاه ميکردم. چون هيچگونه دفاعي در مقابل ديگران نميشد کرد.
🔶در دنيا، انسان هرچند مقصر باشد، اما در دادگاه از خود دفاع ميکند و با گرفتن وکيل و... خود را تاحدودي از اتهامات تبرئه ميکند. اما اينجا... مگر ميشود چيزي گفت؟! فقط نگاه ميکردم. حتي آنچه در فکر انسان بوده براي همه نمايان است، چه رسد به اعمال انسان. براي همين هيچکس نميتواند بيدليل از خود دفاع کند.
🍃در کتاب اعمال خودم چهقدر گناهاني را ديدم که مصداق اين ضربالمثل بود: آش نخورده و دهن سوخته. شخصي در مقابل من غيبت کرده يا تهمت زده و من هم در گناه او شريک شده بودم. چهقدر گناهاني را ديدم که هيچ لذتي برايم نداشت و فقط سرافکندگي برايم ايجاد کرد.
🌀خيلي سخت بود. خيلي. حساب و کتاب خدا به دقت ادامه داشت. اما زماني که بررسي اعمال من انجام ميشد و نقايص کارهايم را ميديدم، گرماي شديدي از سمت چپ به سوي من ميآمد! حرارتي که نزديک بود تمام بدنم را بسوزاند.
💫اما... اين حرارت تمام بدنم را ميسوزاند، طوري که قابل تحمل نبود. همه جاي بدنم ميسوخت، بهجز صورت و سينه و کف دستهايم! براي من جاي تعجب بود. چرا اين سه قسمت بدنم نميسوزد؟! لازم به تکلم نبود. جواب سؤالم را بلافاصله فهميدم.
🔹من از نوجواني در هيئت و جلسات فرهنگي مسجد محل حضور داشتم. پدرم به من توصيه ميکرد که وقتي براي آقا امام حسين(ع) و يا حضرتزهرا(س) و اهل بيت اشک ميريزي، قدر اين اشک را بدان. اشک بر اين بزرگان، قيمتي است و ارزش آن را در قيامت ميفهميم.
✅پدرم از بزرگان و اهل منبر شنيده بود که اين اشک را به سينه و صورت خود بکشيد و اين کار را ميکرد. من نيز وقتي در مجالس اهلبيت گريه ميکردم. اشک خود را به صورت و سينهام ميکشيدم. حالا فهميدم که چرا اين سه عضو بدنم نميسوزد!
🔅نکته ديگري که در آن وادي شاهد بودم بحث اشک و توبه بر درگاه الهي بود. من دقت کردم که برخي گناهاني که مرتکب شده بودم در کتاب اعمالم نيست! بعد از اينکه انسان از گناهي توبه ميکند و ديگر سمتش نميرود، گناهاني که قبلاً مرتکب شده کاملاً از اعمالش حذف ميشود. آنجا رحمت خدا را به خوبي حس کردم.
⭕️حتي اگر کسي حقالناس بدهکار است اما از طلبکار خود بياطلاع است، با دادن رد مظالم برطرف ميشود. اما حقالناسي که صاحبش را بشناسد بايد در دنيا برگرداند. حتي اگر يک بچه از ما طلبکار باشد و در دنيا حلال نکرده باشد، بايد در آن وادي صبر کنيم تا بيايد و حلال کند.
🖋ادامه دارد...
#️⃣#یارمهربان
#️⃣#کانون_فرهنگی_هنری_راه_آسمان
#️⃣#لطفا_به_اشتراک_بگذارید
join⤵️
🆔@rahea3eman
کانون فرهنگی هنری راه آسمان شهرک مدرس
❣️﷽❣️ بسم الله الرحمن الرحیم ✔️ کتاب سه دقیقه در قیامت 🔷#قسمت_هفدهم 💠اعجاز اشک ايستاده بودم و م
❣️﷽❣️
بسم الله الرحمن الرحیم
✔️ کتاب سه دقیقه در قیامت
🔷#قسمت_هجدهم
💠بیتالمال
از ابتداي جواني و از زماني كه خودم را شناختم، به حقالناس و بيتالمال بسيار اهميت ميدادم. پدرم خيلي به من توصيه ميكرد كه مراقب بيتالمال باش. مبادا خودت را گرفتار كني.
🔻از طرفي من پاي منبرها و مسجد بزرگ شدم و مرتب اين مطالب را ميشنيدم. لذا وقتي در سپاه مشغول به كار شدم، سعي ميكردم در ساعاتي كه در محل كار حضور دارم، به كار شخصي مشغول نشوم.
🌀اگر در طي روز كار شخصي داشتم و يا تماس تلفني شخصي داشتم، به همان ميزان و كمي بيشتر، اضافهكاري بدون حقوق انجام ميدادم كه مشكلي ايجاد نشود. با خودم ميگفتم: حقوق كمتر ببرم و حلال باشد خيلي بهتر است.
💫از طرفي در محل كار نيز تلاش ميكردم كه كارهاي مراجعين را به دقت و با رضايت انجام دهم. اين موارد را در نامه عملم ميديدم.
🍃جوان پشت ميز به من گفت: خدا را شكر كن كه بيتالمال بر گردن نداري وگرنه بايد رضايت تمام مردم ايران را كسب ميكردي!
⭕️اتفاقاً در همانجا كساني را ميديدم كه شديداً گرفتار هستند. گرفتار رضايت تمام مردم، گرفتار بيتالمال.
🔶اين را هم بار ديگر اشاره کنم ُبعد زمان و مكان در آنجا وجود نداشت. يعني به راحتي ميتوانستم كساني را كه قبل از من فوت كردهاند ببينم، يا كساني را كه بعد از من قرار بود بيايند! يا اگر كسي را ميديدم، لازم به صحبت نبود، به راحتي ميفهميدم كه چه مشكلي دارد. يكباره و در يك لحظه ميشد تمام اين موارد را فهميد.
✅من چهقدر افرادي را ديدم كه با اختلاس و دزدي از بيتالمال به آن طرف آمده بودند و حالا بايد از تمام مردم اين كشور، حتي آنها كه بعدها به دنيا ميآيند، حلاليت ميطلبيدند!
🔹اما در يكي از صفحات اين كتاب قطور، يك مطلبي براي من نوشته بود كه خيلي وحشت كردم! يادم افتاد كه يكي از سربازان، در زمان پايان خدمت، چند جلد كتاب خاطرات شهدا به واحد ما آورد و گذاشت روي طاقچه و گفت: اينها اينجا بماند تا سربازهايي كه بعداً ميآيند، در ساعات بيكاري استفاده كنند.
✨كتابهاي خوبي بود. يك سال روي طاقچه بود و سربازهايي كه شيفت شب بودند، يا ساعات بيكاري داشتند استفاده ميكردند. بعد از مدتي، من از آن واحد به مكان ديگري منتقل شدم. همراه با وسايل شخصي كه ميبردم، كتابها را هم بردم.
🖋ادامه دارد...
#️⃣#یارمهربان
#️⃣#کانون_فرهنگی_هنری_راه_آسمان
#️⃣#لطفا_به_اشتراک_بگذارید
join⤵️
🆔@rahea3eman
کانون فرهنگی هنری راه آسمان شهرک مدرس
❣️﷽❣️ بسم الله الرحمن الرحیم ✔️ کتاب سه دقیقه در قیامت 🔷#قسمت_هجدهم 💠بیتالمال از ابتداي جواني
❣️﷽❣️
بسم الله الرحمن الرحیم
✔️ کتاب سه دقیقه در قیامت
🔷#قسمت_نوزدهم
💠يك ماه از حضور من در آن واحد گذشت، احساس كردم كه اين كتابها استفاده نميشود. شرايط مكان جديد با واحد قبلي فرق داشت و سربازها و پرسنل، كمتر اوقات بيكاري داشتند. لذا كتابها را به همان مكان قبلي منتقل كردم و گفتم: اينجا بماند بهتر استفاده ميشود.
🔻جوان پشت ميز اشارهاي به اين ماجراي كتابها كرد و گفت: اين كتابها جزو بيتالمال و براي آن مكان بود، شما بدون اجازه، آنها را به مكان ديگري بردي، اگر آنها را نگه ميداشتي و به مكان اول نميآوردي، بايد از تمام پرسنل و سربازاني كه در آينده هم به واحد شما ميآمدند، حلاليت ميطلبيدي!
🌀واقعاً ترسيدم. با خودم گفتم: من تازه نيت خير داشتم. من از كتابها استفاده شخصي نكردم. به منزل نبرده بودم، بلكه به واحد ديگري بردم كه بيشتر استفاده شود، خدا به داد كساني برسد كه بيتالمال را ملك شخصي خود كردهاند!!!
🍃در همان زمان، يكي از دوستان همكارم را ديدم. ايشان از بچههاي با اخلاص و مؤمن در مجموعه دوستان ما بود. او مبلغي را از فرمانده خودش به عنوان تنخواه گرفته بود تا برخي از اقلام را براي واحد خودشان خريداري كند. اما اين مبلغ را به جاي قرار دادن در كمد اداره، در جيب خودش گذاشت!
⭕️او روز بعد، در اثر سانحه رانندگي درگذشت. حالا وقتي مرا در آن وادي ديد، به سراغم آمد و گفت: «خانواده فكر كردند كه اين پول براي من است و آن را هزينه كردهاند. تو رو خدا برو و به آنها بگو اين پول را به مسئول مربوطه برسانند. من اينجا گرفتارم. تو رو خدا براي من كاري بكن.»
💫تازه فهميدم كه چرا برخي بزرگان اينقدر در مورد بيتالمال حساس هستند. راست ميگويند كه مرگ خبر نميكند.
🖋ادامه دارد...
#️⃣#یارمهربان
#️⃣#کانون_فرهنگی_هنری_راه_آسمان
#️⃣#لطفا_به_اشتراک_بگذارید
join⤵️
🆔@rahea3eman
کانون فرهنگی هنری راه آسمان شهرک مدرس
❣️﷽❣️ بسم الله الرحمن الرحیم ✔️ کتاب سه دقیقه در قیامت 🔷#قسمت_نوزدهم 💠يك ماه از حضور من در آن و
❣️﷽❣️
بسم الله الرحمن الرحیم
✔️ کتاب سه دقیقه در قیامت
🔷#قسمت_بیستم
💠صدقه
در ميان روزهايي كه بررسي اعمال آنها انجام شد، يكي از روزها براي من خاطرهساز شد.
🔻چون در آن وضعيت، ما به باطن اعمال آگاه ميشديم. يعني ماهيت اتفاقات و علت برخي وقايع را ميفهميديم.
🌀چيزي كه امروزه به اسم شانس بيان ميشود، اصلاً آنجا مورد تأييد نبود، بلكه تمام اتفاقات زندگي به واسطة برخي علتها رخ ميداد.
🔅روزي در دوران جواني با اعضاي سپاه به اردوي آموزشي رفتيم. كلاسهاي روزانه تمام شد و برنامه اردو به شب رسيد، نميدانيد كه چهقدر بچههاي همدوره را اذيت كردم.
🍃بيشتر نيروها خسته بودند و داخل چادرها خوابيده بودند، من و يكي از رفقا ميرفتيم و با اذيت كردن، آنها را از خواب بيدار ميكرديم! براي همين يك چادر كوچك، به من و رفيقم دادند و ما را از بقيه جدا كردند.
💫شب دوم اردو بود كه باز هم بقيه را اذيت كرديم و سريع برگشتيم چادر خودمان كه بخوابيم. البته بگذريم از اينكه هرچه ثواب و اعمال خير داشتم، بهخاطر اين كارها از دست دادم!
✅وقتي در اواخر شب به چادر خودمان برگشتيم، ديدم يك نفر سر جاي من خوابيده! من يك بالش مخصوص براي خودم آورده بودم و با دو عدد پتو، براي خودم يك رختخواب قشنگ درست كرده بودم.
✨چادر ما چراغ نداشت و متوجه نشدم چه كسي جاي من خوابيده، فكر كردم يكي از بچهها ميخواهد من را اذيت كند، لذا همينطور كه پوتين پايم بود، جلو آمدم و يك لگد به شخص خواب زدم!
⭕️يكباره ديدم حاج آقا... كه امام جماعت اردوگاه بود از جا پريد و قلبش را گرفته و داد ميزد: كي بود؟ چي شد؟ وحشت كردم. سريع از چادر آمدم بيرون.
🖋ادامه دارد...
#️⃣#یارمهربان
#️⃣#کانون_فرهنگی_هنری_راه_آسمان
#️⃣#لطفا_به_اشتراک_بگذارید
join⤵️
🆔@rahea3eman
کانون فرهنگی هنری راه آسمان شهرک مدرس
❣️﷽❣️ بسم الله الرحمن الرحیم ✔️ کتاب سه دقیقه در قیامت 🔷#قسمت_بیستم 💠صدقه در ميان روزهايي كه بر
❣️﷽❣️
بسم الله الرحمن الرحیم
✔️ کتاب سه دقیقه در قیامت
🔷#قسمت_بیست_یک
💠بعدها فهميدم كه حاج آقا جاي خواب نداشته و بچهها براي اينكه مرا اذيت كنند، به حاج آقا گفتند كه اين جاي حاضر و آماده براي شماست!
🔻اما لگد خيلي بدي زده بودم. بنده خدا يك دستش به قلبش بود و يك دستش به پشتش!
🍃حاج آقا آمد از چادر بيرون و با عصبانيت گفت: الهي پات بشكنه، مگه من چيكار كردم كه اينجوري لگد زدي؟ جلو رفتم و گفتم: حاج آقا غلط كردم. ببخشيد. من با كسي ديگه شما را اشتباه گرفتم. اصلاً حواسم نبود كه پوتين پايم كردم و ممكن است ضربه شديد شود.
🌀خلاصه اون شب خيلي معذرتخواهي كردم. بعد به حاج آقا گفتم: شرمنده، شما برويد بخوابيد، من تو ماشين ميخوابم، فقط با اجازه بالش خودم رو برميدارم. چراغ برداشتم و رفتم توي چادر، همين كه بالش رو برداشتم، ديدم يك عقرب به بزرگي كف دست زير بالش من قرار دارد! حاج آقا هم داخل شد و هر طوري بود عقرب رو كشتيم.
💫حاجي نگاهي به من كرد و گفت: جان مرا نجات دادي، اما بد لگدي زدي، هنوز درد دارم. من هم رفتم داخل ماشين خوابيدم. روز بعد اردو تمام شد و برگشتيم.
✅روز بعد، من در حين تمرين در باشگاه ورزشهاي رزمي، پايم شكست. اما نكته جالب توجه اين بود كه ماجراي آن روز در نامه عمل من، كامل و با شرح جزئيات نوشته شده بود.
✨جوان پشت ميز به من گفت: آن عقرب مأمور بود كه تو را بكشد، اما صدقهاي كه آن روز دادي، مرگ تو را به عقب انداخت!
🔹همان لحظه فيلم مربوط به آن صدقه را ديدم. يام افتاد عصر همان روز، خانم من زنگ زد و گفت: فلاني كه همسايه ماست، خيلي مشكل مالي دارد. هيچي براي خوردن ندارند. اجازه دارم از پولهايي كه كنار گذاشتي مبلغي به آنها بدهم؟ گفتم: آخه اين پولها براي خريد موتور است. اما عيب نداره. هر چهقدر ميخواهي به آنها بده.
⭕️جوان گفت: صدقه مرگ تو را عقب انداخت. اما آن روحاني كه لگد خورد؛ ايشان در آن روز كاري كرده بود كه بايد اين ضربه را ميخورد. ولي به نفرين ايشان، پاي تو هم شكست.
🔅بعد به اهميت صدقه دادن و خيرخواهي براي مردم اشاره كرد. البته اين نکته را بايد ذکر کنم: «به من گفته شد که صدقات، صلهرحم، نماز جماعت و زيارت اهلبيت(ع) و حضور در جلسات ديني و هر کاري که خالصانه براي رضاي خدا انجام دهي جزو مدت عمرت حساب نشده و باعث طولانيشدن عمر ميگردد.»
🖋ادامه دارد...
#️⃣#یارمهربان
#️⃣#کانون_فرهنگی_هنری_راه_آسمان
#️⃣#لطفا_به_اشتراک_بگذارید
join⤵️
🆔@rahea3eman
کانون فرهنگی هنری راه آسمان شهرک مدرس
❣️﷽❣️ بسم الله الرحمن الرحیم ✔️ کتاب سه دقیقه در قیامت 🔷#قسمت_بیست_یک 💠بعدها فهميدم كه حاج آقا
❣️﷽❣️
بسم الله الرحمن الرحیم
✔️ کتاب سه دقیقه در قیامت
🔷#قسمت_بیست_دوم
💠گرهگشایی
بيشتر مردم از کنار موضوع مهم «حل مشکلات مردم» به سادگي عبور ميکنند. اگر انسان بتواند حتي قدمي کوچک در حل گرفتاري بندگان خدا بردارد، اثر آن را در اين جهان و در آنسوي هستي بهطور کامل خواهد ديد.
🔻در بررسي اعمال خود، مواردي را ديدم که برايم بسيار عجيب بود. مثلاً شخصي از من آدرس ميخواست. من او را کامل راهنمايي کردم. او هم دعا کرد و رفت.من نتيجة دعاي او را به خوبي در نامه عملم مشاهده کردم!
🌀يا اينکه وقتي کاري براي رضاي خدا و حل مشکل مردم انجام ميدادم، اثر آن در زندگي روزمرهام مشاهده ميشد.
🔅اينکه ما در طي روز، حوادثي را از سر ميگذرانيم و ميگوييم خوب شد اينطور نشد. يا ميگوييم: خدا را شکر که از اين بدتر نشد، به خاطر دعاي خير افرادي است که مشکلي از آنها برطرف کرديم.
✅من هر روز براي رسيدن به محل کار، مسيري را در اتوبان طي ميکنم. هميشه، اگر ببينم کسي منتظر است، حتماً او را سوار ميکنم. يک روز هوا باراني بود. پيرزني با يک ساک پر از وسايل زير باران مانده بود. با اينکه خطرناک بود اما ايستادم و او را سوار کردم. ساک وسايل او گِلي شده و صندلي را کثيف کرد، اما چيزي نگفتم.
✨پيرزن تا به مقصد برسد مرتب براي اموات من دعا کرد و صلوات فرستاد. بعد هم خواست کرايه بدهد که نگرفتم وگفتم: هرچه ميخواهي پول بدهي براي اموات ما صلوات بفرست.
🍃من در آنسوي هستي، بستگان و اموات خودم را ديدم. آنها از من بهخاطر دعاهاي آن پيرزن و صلواتهايي که برايشان فرستاد، حسابي تشکر کردند.
⭕️اين را هم بگويم که صلوات، واقعاً ذکر و دعاي معجزهگري است. آنقدر خيرات و برکات در اين دعا نهفته است که تا از اين جهان خارج نشويم قادر به درکش نيستيم
🖋ادامه دارد...
#️⃣#یارمهربان
#️⃣#کانون_فرهنگی_هنری_راه_آسمان
#️⃣#لطفا_به_اشتراک_بگذارید
join⤵️
🆔@rahea3eman
کانون فرهنگی هنری راه آسمان شهرک مدرس
❣️﷽❣️ بسم الله الرحمن الرحیم ✔️ کتاب سه دقیقه در قیامت 🔷#قسمت_بیست_دوم 💠گرهگشایی بيشتر مردم از
❣️﷽❣️
بسم الله الرحمن الرحیم
✔️ کتاب سه دقیقه در قیامت
🔷#قسمت_بیست_سوم
💠پیامبر اکرم(ص) فرمودند: «گرهگشايي از کار مؤمن از هفتاد بار حج خانه خداوند بالاتر است.»
🔻ثمرات اين گرهگشايي آنجا بسيار ملموس بود. بيشتر اين ثمرات در زندگي دنيايي اتفاق ميافتد. يعني وقتي انسان در اين دنيا، خودش را بهخاطر ديگران بهسختي بياندازد، اثرش را بيشتر در همين دنيا مشاهده خواهد کرد.
🍃يادم ميآيد که در دوران دبيرستان، بيشتر شبها در مسجد و بسيج بودم. جلسات قرآن و هيئت که تمام ميشد، در واحد بسيج بودم و حتي برخي شبها تا صبح ميماندم و صبح به مدرسه ميرفتم.
🔶يک نوجوان دبيرستاني در بسيج ثبتنام کرده بود. او چهرهاي زيبا داشت و بسيار پسر سادهاي بود. يک شب، پس از اتمام فعاليت بسيج، ساعتم را نگاه کردم. يک ساعت به اذان صبح بود. بقيه دوستان به منزل رفتند. من هم به اتاق دارالقران بسيج رفتم و مشغول نماز شب شدم.همان نوجوان يکباره وارد اتاق شد و سريع در کنارم نشست!
🍃وقتي نمازم تمام شد باتعجب گفتم: چيزي شده؟ با رنگ پريده گفت: هيچي، شما الآن چه نمازي ميخواندي؟ گفتم: نمازشب. قبل اذان صبح مستحب است که اين نماز را بخوانيم. خيلي ثواب دارد. گفت: به من هم ياد ميدهي؟ به او ياد دادم و در کنارم مشغول نماز شد.
🌀اما ميدانستم او از چيزي ترسيده و نگران است. بعد از نماز صبح با هم از مسجد بيرون آمديم.
💫گفتم: اگر مشکلي هست بگو، من مثل برادرت هستم. گفت: روبهروي مسجد يک جوان هرزه منتظر من بود. او با تهديد ميخواست من را به خانهاش ببرد. حتي تا نيمه شب منتظرم مانده بود. من فرار کردم و پيش شما آمدم. روز بعد يک برخورد جدي با آن جوان هرزه کردم و حسابي او را تهديد کردم. آن جوان هرزه ديگر سمت بچههاي مسجد نيامد.
✨اين نوجوان هم با ما رفيق و مسجدي شد. البته خيلي براي هدايت او وقت گذاشتم. خدا را شکر الآن هم از جوانان مؤمن محل ماست.
✅مدتي بعد، دوستان من که به دنبال استخدام در سپاه بودند، شش ماه يا بيشتر درگير مسائل گزينش شدند. اما کل زمان پيگيري استخدام بنده يک هفته بيشتر طول نکشيد! تمام رفقاي من فکر ميکردند که من پارتي داشتم اما...
🖋ادامه دارد...
#️⃣#یارمهربان
#️⃣#کانون_فرهنگی_هنری_راه_آسمان
#️⃣#لطفا_به_اشتراک_بگذارید
join⤵️
🆔@rahea3eman
کانون فرهنگی هنری راه آسمان شهرک مدرس
❣️﷽❣️ بسم الله الرحمن الرحیم ✔️ کتاب سه دقیقه در قیامت 🔷#قسمت_بیست_سوم 💠پیامبر اکرم(ص) فرمودند:
❣️﷽❣️
بسم الله الرحمن الرحیم
✔️ کتاب سه دقیقه در قیامت
🔷#قسمت_بیست_چهارم
💠آنجا به من گفتند: زحمتي که براي رضاي خدا براي آن نوجوان کشيدي، باعث شد که در کار استخدام کمتر اذيت شوي و کار شما زودتر هماهنگ شود. البته اين پاداش دنيايياش بود. پاداش آخرتياش در نامه عمل شما محفوظ است.
🔻حتي به من گفتند: اينکه ازدواج شما به آساني صورت گرفت و زندگي خوبي داري، نتيجه کارهاي خيري است که براي هدايت ديگران انجام دادي.
🍃من شنيدم که مأمور بررسي اعمال گفت: کوچکترين کاري که براي رضاي خدا و در راه کمک به بندگان خدا کشيده باشيد، آنقدر در پيشگاه خدا ارزش پيدا ميکند که انسان، حسرت کارهاي نکرده را ميخورد.
✨يك روز همسرم به من گفت: دختري را در مدرسه ديدهام كه از لحاظ جسمي خيلي ضعيف است. چندين بار از حال رفته و... من پيگيري كردم، او يك دختر يتيم و بيسرپرست است. بيا امروز به منزلشان برويم. آدرسشان را بلدم.
🌀باهم راه افتاديم. در حاشيه شهر، وارد يك منزل كوچك شديم كه يك اتاق بيشتر نداشت، هيچگونه امكانات رفاهي در آنجا ديده نميشد. يك يخچال و يك اجاقگاز در كنار اتاق بود. مادر و دو دختر در آن خانه زندگي ميكردند. پدر اين دخترها در سانحه رانندگي مرحوم شده بود. به بهانۀ خوردن آب، سر يخچال رفتم. هيچ چيزي در اين يخچال نبود!
💫سرم داغ شده بود. خدايا چه كنم؟! خودم شرايط مالي خوبي نداشتم. چطور بايد به آنها كمك ميكردم؟ فكري به ذهنم رسيد. به سراغ خالهام رفتم. او همسر شهيد و انسان مؤمن و دست به خيري بوده و هست. او را به منزل آنها آوردم. شرايط منزلشان را ديد. خودم نيز كمي كمك كردم و همان شب براي آن دو دختر، كاپشن و لباس مناسب خريديم. خالهام آخر شب با كلي وسايل برگشت و يخچال آنها را پر از مواد غذايي كرد. در ماههاي بعد، تا توانست زندگي آنها را تأمين نمود.
⭕️وقتي در آن سوي هستي مشغول بررسي اعمال بودم، مشاهده كردم كه شوهر خالهام به سمت من آمد. او از رفقايم بود كه شهيد شد و در كنار ديگر شهدا در بهشت برزخي، عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ بود.
✅به من كه رسيد، در آغوشم گرفت و صورتم را بوسيد. خيلي از من تشكر كرد. وقتي علت را سؤال كردم گفت: توفيق رسيدگي به آن خانواده يتيم را شما به همسر من دادي، نميداني چه خيرات و بركاتي نصيب شما و همسر من شد.
🔶خدا مي داند كه با گرهگشايي از كار مردم، چه مشكلات دنيايي و آخرتي از شما حل ميشود.
🖋ادامه دارد...
#️⃣#یارمهربان
#️⃣#کانون_فرهنگی_هنری_راه_آسمان
#️⃣#لطفا_به_اشتراک_بگذارید
join⤵️
🆔@rahea3eman
کانون فرهنگی هنری راه آسمان شهرک مدرس
❣️﷽❣️ بسم الله الرحمن الرحیم ✔️ کتاب سه دقیقه در قیامت 🔷#قسمت_بیست_چهارم 💠آنجا به من گفتند: زح
❣️﷽❣️
بسم الله الرحمن الرحیم
✔️ کتاب سه دقیقه در قیامت
🔷#قسمت_بیست_پنجم
💠با نامحرم
خيلي مطلب در موضوع ارتباط با نامحرم شنيده بودم. اينكه وقتي يك مرد و زن نامحرم در يك مكان خلوت قرار ميگيرند، نفر سوم آنها شيطان است. يا وقتي جوان بهسوي خدا حركت ميكند، شيطان با ابزار جنس مخالف بهسوي او ميآيد و... يا در جايي ديگر بيان شده كه در اوقات بيكاري، شيطان به سراغ فكر انسان ميرود و...
🔻خيلي از رفقاي مذهبي را ديدهام كه به خاطر اختلاط با نامحرم، گرفتار وسوسههاي شيطان شده و در زندگي دچار مشكلات شدند.
🌀اين موضوع فقط به مردان اختصاص ندارد. زناني كه با نامحرم در تماس هستند نيز به همين دردسرها دچار ميشوند.
🍃اينجا بود كه كلام حضرت زهرا(س) را درك کردم كه ميفرمودند: «بهترين (حالت) براي زنان اين است (که بدون ضرورت) مردان نامحرم را نبينند و نامحرمان نيز آنان را نبينند.»
✨شكر خدا از دوره جواني اوقات بيكاري نداشتم كه بخواهم به موضوعات اينگونه فكركنم و در همان ابتداي جواني شرايط ازدواج براي من فراهم شد. اما در كتاب اعمال من، يك موضوع بود كه خدا را شكر به خير گذشت.
⭕️در سالهاي اولي که موبايل آمده بود براي دوستان خودم با گوشي پيامك ميفرستادم. بيشتر پيامهاي من شوخي و لطيفه و... بود.
💫آن زمان تلگرام و شبكههاي اجتماعي نبود. لذا از پيامك بيشتر استفاده ميشد. رفقاي ما هم در جواب براي ما جك ميفرستادند.
🔹در اين ميان يك نفر با شمارهاي ناآشنا براي من لطيفههاي عاشقانه ميفرستاد. من هم در جواب براي او جك ميفرستادم. نميدانستم اين شخص كيست. يكي دو بار زنگ زدم اما گوشي را جواب نداد. اما بيشتر مطالب ارسالي او لطيفههاي عاشقانه بود.
🔅براي همين يكبار از شماره ثابت به او زنگ زدم، به محض اينكه گوشي را برداشت و بدون اينكه حرفي بزنم متوجه شدم يك خانم جوان است!
✅بلافاصله گوشي را قطع كردم. از آن لحظه به بعد ديگر هيچ پيامي برايش نفرستادم و پيامهايش را جواب ندادم. يادم هست با جوان پشت ميز خيلي صحبت كردم. بارها در مورد اعمال و رفتار انسانها براي من مثال ميزد.
🌀همينطور كه برخي اعمال روزانه مرا نشان ميداد، به من گفت: نگاه حرام و ارتباط با نامحرم خيلي در رشد معنوي انسانها مشكلساز است. مگر نخواندهاي كه خداوند در آيه 30 سوره نور ميفرمايد: «به مؤمنان بگو: چشمهاي خود را از نگاه به نامحرم فرو گيرند.»
🌱بعد به من گفت: اگر شما تلفن را قطع نميکردي، گناه سنگيني در نامۀ اعمالت ثبت ميشد و تاوان بزرگي در دنيا ميدادي.
🖋ادامه دارد...
#️⃣#یارمهربان
#️⃣#کانون_فرهنگی_هنری_راه_آسمان
#️⃣#لطفا_به_اشتراک_بگذارید
join⤵️
🆔@rahea3eman