🔴 هیئت = خشونت علیه کودکان
برخیها! میگن که بچهها رو عزاداری نبرید چون؛
۱. حضور در این مراسمات #خشونت علیه کودکه
۲. مفاهیمی که توی عزاداریها طرح میشه یا کارهایی که توی هیئت میشه خارج از توان و درک کودکه
۳. کودک خیال میکنه این وضعیت پایداره و توی ترس و کابوس میمونه
بعد همون برخیها میگن که این آشنا کردن کودک با #مذهب نیست! و برای رعایت #حقوق_کودک نباید در این مراسمات شرکت کرد! معمولاً هم برای القای پیام از تصاویر #خشن که اکثراً مال #تعزیه دوطفلان حضرت مسلم هست، استفاده میکنن و اینجوری مخاطب رو با خودشون همراه میکنن!
اما بعد؛
ببینید این حرفا و بسیاری از حرفای دیگه ظاهرِ کاملاً شیک و اتوکشیدهای داره. ظاهراً از روی دغدغهمندی طرح میشه و عین خیلی از حرفای دیگه مخلوطی از حق و باطله. پس گیر کجاست؟!
ببینید؛ ما هم موافقیم که خیلی از عزاداریها مناسب کودک نیست. فرضاً جایی که قمه زده میشه - جدای از بررسی اصل موضوع! - اصلاً مناسب کودک نیست یا جایی که جلوی چشم همه دارن گاو یا گوسفند سر میبرن یا جایی که صدا به قدری زیاده که آدم بزرگهام اذیت میشن چه برسه به بچهها یا ...
در واقع ما هم معتقدیم باید از فضایی برای #عزاداری استفاده کنیم که تصویر خوب، مثبت و قابل فهم برای کودک ایجاد کنه و نه اضطراب و پریشانی. برای همین هم دو مطلب قبلی نوشته شد. ضمن اینکه ما با #فشردگی_مذهبی هم مخالفیم و میگیم نباید ذهن کودک رو بیش از حد درگیر مفاهیم انتزاعیِ دین کرد و خیلی از جاها جلوی رشد و فعالیتش رو به اسم اینکه خدا یا پیغمبر دوست نداره، بگیریم!
اما یه سوال؛
به گفتهی غالب روانشناسان، کودکی خیلی مهمه و بخش اعظم شخصیت در شش سال اول شکل میگیره. روانشناسان معتقدن که هر بازی و خاطرهای توی شکلگیری شخصیت موثره. اصلاً هر گرایش و تمایلی که در کودکی ایجاد بشه تا پایان عمر همراهمون میمونه و ریشه بسیاری از #مشکلات ما به دوران کودکی برمیگرده. یعنی اگه توی بچگی یه بار یکی شما رو هُل بده تو استخر و حس غرق شدن داشته باشید، تا آخر عمر میونه خوبی با آب ندارید یا برعکس اگه یه بار تو بچگی تجربه خوبی از اسبسواری داشته باشید، تا آخر عمر؛ اسب که میبینید دلتون میره 🤗
حالا سوال اینه که اگه همه چی توی شش سال اول پروندهاش بسته میشه، برنامهتون برای تربیت دینی چیه؟! آیا گرایشات مذهبی توی تربیت مهم نیستند؟ چطوره که فرضاً #تربیت_اقتصادی اینقدر مهمه و در موردش این همه صحبت میکنیم، اما این مهم نیست؟!
من فهمم اینه که هیچ کس در عالم به اندازه أباعبدالله به گردن بشریت حق نداره، اینم مرد و زن و مسلمون و غیرمسلمون نداره. حالا آیا در حق کودک اجحاف نمیکنیم اگر حب حسین (ع) رو در دلش ایجاد نکنیم؟! آیا #حقوق_کودک زیر پا گذاشته نمیشه؟! اینجا نباید کسی صداش دربیاد؟!
دو گروه هم هستن که این حقِ بچه رو پایمال میکنن، یک گروه که با فشردگیهای دینی، با دادن اطلاعات اضافی و زودهنگام، با در معرض محرکهای خشن قرار دادن کودک، غم رو به اون هبه میکنن!! و یک گروه هم که میگن الآن زوده، بگذار به وقتش میفهمه که معمولا این وقت، هیچ موقع زمانش نمیرسه و ...
#حقوق_کودک
#محرم
#هیئت
#حمید_کثیری
@rahekhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه براتون سوال شده که چرا رسانههای غربی و اصلاحاتی خبری از سارا بهمنیار کار نکردن این فیلم رو ببینید!
دست ندادن سارا بهمنیار با یک مرد حین گرفتن مدال طلا در لیگ جهانی کاراته وان
@rahekhoda
🌹هرم عطش ميان حرم پا گرفته بود
با مشک تشنه اي ره دريا گرفته بود
🌹مي رفت تا که زنده کند موج مرده را
روز نبرد هيبت سقا گرفته بود
🌹مي آمد از شريعه و زخم سه شعبه اي
در چشمهاي مشک و عمو جا گرفته بود
🌹گلدشت علقمه که پر از بوي ياس شد
آن روز عطر چادر زهرا گرفته بود
👈فرا رسیدن «تاسوعای حسینی» بر تمام دلسوختگان سقّای مظلوم کربلا تسلیت باد.
🔸التماس دعا...
#محرم #امام_حسین #عباس
@rahekhoda
🏴🏴شب نهم، شب ابوالفضل العباس(ع)...
آفتاب از روی زين افتاده است
مشك آبش بر زمين افتاده است
كيست اين ساقی كه بیدست آمده است
كز سبوی تيغ سر مست آمده است
كيست اين ساقی كه در خون پا نهاد
تيرها را ديد و پيشانی گشاد
كيست اين ساقی كه بر خود پا گذاشت
آب را در حسرت لبها گذاشت
🏴التماس دعا...
#محرم #عباس #ابولفضل
@rahekhoda
💠ابلیس هم عاشورا گریه کرد . . .
📚پدر آیت الله سید محمدتقی مدرسی نقل می کند:
🌙عصر عاشورای سال ۶۱ هجری ، شیطانک ها دیدند که ابلیس سرکرده ی آنان، به سر و صورت می زند و می گرید.
گفتند: امروز که تو باید خوشحال باشی از چه رو پریشانی و گریان؟
گفت: اشتباه بزرگی کردم که این جماعت را واداشتم که حسین را بکشند.
گفتند:چطور؟ مگر تو نمی خواستی این جمع به ظاهر مسلمان ، راهی جهنم شوند؟ و مگر نشدند؟
گفت:چرا چنین شد ولی از این نکته غفلت کرده بودم که با این کار ، باب رحمت الهی به روی مردم باز می شود هرکس به نحوی خود را در دستگاه امام حسین علیه السلام جای می دهد و از شفاعت او بهره مند می گردد.
السلام علیک یا ابا عبدالله (ع) یا باب رحمه الله الواسعه
📚داستانهای روح افزا صفحه ۱۲۷
#محرم #حسین #امام_حسین
.
#نشر_صدقه_جاریست🌸
@rahekhoda
گزارش خبرنگار گروه جامعه خبرگزاری میزان، سال ۱۳۶۹ بود. من مسئول پذیرش سازمان بودم. آن موقع سیستم ثبت و دریافت مشخصات به صورت دستی انجام میشد. مانند امروز نبود که همه چیز به صورت اتوماتیک و ماشینی انجام شود.
ما چند نفر داشتیم که کارهای اداری مردم را انجام میدادند. معمولاً سرمان خیلی شلوغ بود. یک روز دو خانم میانسال مراجعه کردند. از نوع پوشش آنها مشخص بود که از خانوادههای مذهبی و معتقد بودند. آنها را دعوت کردم که روی صندلی بنشینند و بگویند که چه میخواهند.
درخواست آنها کمی عجیب بود. حکمی از یکی از شعبات دادگاه داشتند مبنی بر مجوز نبش قبر جنازه یک خانم که حدود ۲ یا ۳ ماه پیش دفن شده بود.
کمی تأمل کردم، با توجه به داشتن دستور قضائی و قانونی، نبش قبر بلامانع بود، ولی از لحاظ انسانی سعی کردم که از این خواسته دست بردارند. اما تلاش من کارگر نشد و آنها اسرار داشتند که این مهم انجام شود و گفتند: پس از پیدا شدن وصیتنامه متوفی و سفارش او مبنی بر اینکه پس از مرگش در وادی الاسلام شهر قم دفن شود، ما میخواهیم بنابر وصیتش این کار انجام شود.
حتی در وصیتنامه نیز اشاره کرده که اگر هم جنازه من دفن شده بود باید نبش قبر شود و جنازه منتقل شود. من با شنیدن این موضوع و اصرار متوفی در زمان حیاتش، متقاعد شدم و کار را پیگیری کردم تا انجام شود.
با مسئولین ذیربط هماهنگ کردم. نیروهای واحد دفن در اختیار قرار گرفتند و کارها انجام شود، ولی مهمتر از نبش قبر، فرستادن و انتقال جسد بود به شهر مقدس قم که خود این کار داستانی بود.
معمولاً جنازه بعد از چند روز متلاشی میشود، بو میگیرد و شرایط خوبی ندارد. هیچ رانندهای نبود که این کار را قبول کند. با اینکه یکسری از این ماشینهای بنز داشتیم که اتاقک حمل جنازه با قسمت راننده جدا بود، ولی باز هم کسی زیر بار این کار نرفت.
در نهایت به ذهنم آمد که از رانندههای یک شرکت خصوصی که گاهی در حمل جنازه به سازمان کمک میکردند استفاده کنم.
در بین رانندههای این شرکت یک نفر را میشناختم و ارادت متقابلی بین ما بود. ایشان همیشه به من لطف داشت. خلاصه با وی تماس گرفتم و او قبول کرد که این کار را انجام دهد.
ماشین او یک استیشن معمولی بود و هیچ فاصلهای بین راننده و جنازه نبود. با این حال او قبول کرد و فرستادمش به قطعه مورد نظر و من هم خیالم راحت شد که کار انجام شده است.
مشغول رفع و رجوع کارهای دیگر شدم. حدود یک ساعت و یا بیشتر گذشت. تلفنم زنگ زد و دیدم راننده با صدای بلند گریه میکند و میگوید فلانی بیا! خواهش میکنم بیا. من گفتم: گفته بودم که این مورد شرایط عادی ندارد. خودت قبول کردی. گفت: نه اشتباه نکن بیا خودت ببین.
من رفتم پائین، کنار آمبولانس، انگار نه انگار که این جنازه بیش از چند ماه است که دفن شده. کفنی سفید و روشن، بوی خوش و معطر از این جنازه بلند بود. همه گریه میکردند. عجیب بود. باورش هم عجیب است. نمیدانم چگونه و با چه حالی دفترم برگشتم.
آن دو خانم برای ادامه کارهای اداری آمدند. ناخودآگاه پرسیدم: ایشان کی هستند؟ چه کرده اند؟ شما را به خدا بگوئید. آنها گفتند: هیچ. ایشان هم یک انسان معمولی مثل ما بودند. فقط صبحهای جمعه زیارت عاشورای ایشان ترک نمیشد. با زیارت عاشورا مأنوس بود.
من تعجب نکردم. در این سالها که در سازمان بهشت زهرا (س) مشغول کارم، زیاد شنیده بودم کسانی که با زیارت عاشورا و در یک کلام با امام حسین (ع) سر و سری دارند، متفاوت اند. اصلاً همه چیز آنها تفاوت دارند. خیلی از اینکه همکاری کرده بودم تا وصیتنامه این خانم اجرا شود راضی بودم.
بر اساس خاطرهای از کارمند بهشت زهرا
#محرم #امام_حسین #زیارت_عاشورا
#نشر_صدقه_جاریست🌸
@rahekhoda
May 11
#داستان_کوتاه
نشسته بودیم به تماشای تعزیه ....
از همان اول که اسرای سیه پوش پا در میدان گذاشتند دیدم که بازیگر نقش شمر چشمان خیسش را پاک میکرد
گناهی ندارد بنده خدا که بعد از این همه تمرین نمیتواند جلوی خودش را بگیرد
شاید لحظه ای در ذهنش قیاس کرد این اسرا را با زن و فرزندان خودش، فقط قیاس کرد که به این حال افتاد.
تماشاگران زیادی آمده بودند
جمعیت اشک میریختند و حال عجیبی داشتند...
نوبت طفل شش ماهه رسید
تعزیه خوان طفلی را در آغوش کشید
طفل آرام و قرار نداشت
صدای گریه جمعیت بالا گرفت
خدای من چه صحنه عجیبی بود، طفل سوزناک گریه میکرد
گویی واقعا تشنه بود و دلتنگ آغوش مادر
دستور شکافتن گلوی طفل به حرمله داده شد!
بازیگر نقش حرمله تیر را در کمان آماده میکرد
به یکباره جوانی با هیبت نیرومندی از میان جمعیت برخواست و فریاد کشید تیروکمانت را زمین بگذار ملعون مادرم از حال رفت!
جوان گریه کنان و هق هق زنان با صدای بلندی فریاد میکشید
جمعیت سکوت اختیار کرد
بازیگر نقش حرمله با آن هیکل و هیبت رنگ از رخساره اش پرید و روی زمین نشست و رو به بازیگر نقش شمر کرد و زجه میزد و میگفت نمیتوانم ، کار من نیست
مادرش فقط با دیدن صحنه ای ساختگی از حال رفته بود
میفهمی...؟!
فقط با دیدن صحنه ای ساختگی از حال رفت
و من به رباب فکر میکردم که کودکش را در این حال دیده بود
مادرش از حال رفت و با آب قندی دوباره حالش خوب شد
و من به زینب کبری فکر میکردم که با لبهای خشکیده در تل زینبه زیر آفتاب سوزان گلوی برادر زاده اش را نظاره میکرد
مادرش از حال رفت که اینگونه پسر جوان رگ غیرتش ورم کرد و طاقت نیاورد
ومن به حسین فکر میکردم به ابوالفضل العباس به علی اکبر که با آن همه غیرت باید خواهر و مادر و دخترانشان را تنها میگذاشتند...
مادرش فقط صحنه ای ساختگی را دید و از حال رفت ...
جوان شیعه علی ست و حق داشت فریاد بکشد ، شیعه علی روی مادر حساس است
قلم میگوید این متن را همینجا رهایش کن
که اگر ادامه دهی میرسی به در و دیوار و پهلوی شکسته ...
رهایش کن که میرسی به مولایت علی
رهایش کن که قلم تو بیچاره است برای نوشتن از علی و مصیبت هایش
رهایش کن که قلم تو بیچاره است برای نوشتن از این همه عشق بی کران.....
رهایش کن که اینجا برای نوشتن از علی و آل علی هوا کم است...
#علی_سلطانی
#امام_حسین #محرم
@rahekhoda