eitaa logo
•┈••✾ راهِ خُدا ✾••┈•
396 دنبال‌کننده
6هزار عکس
9.4هزار ویدیو
84 فایل
فرهنگی ، مذهبی ، اجتماعی 👈انتشار مطالب کانال حتی بدون آیدی کانال بلامانع است...😊ولی اگه مارو هم تبلیغ کنین خوشحال میشیم😅 تماس با مدیر ،انتقادات و پیشنهادات: @Amiratfmahdi تبادل : @Amiratfmahdi
مشاهده در ایتا
دانلود
پدرش سه بار ازدواج کرد تا یک "پسر" به دنیا بیاید، چون فقط پسر شایسته ادامه حکومت و سلسله سلطنت بود. همسر اولش فوزیه، دختر به دنیا آورد و مورد بی‌مهری قرار گرفت و در حالی که هرزگی محمدرضا پهلوی را می‌دید، چاره‌ای جز جدایی نداشت. تاریخ دردش می‌گیرد وقتی امروز سلطنت طلبان شعار"زن، زندگی، آزادی"سر میدهند. 💠 @rahekhoda
⭕️ آقای کرباسچی ادعا کرده هاشمی رفسنجانی با بیان و توجیهات قانع کننده حتی رهبری را هم قانع می‌کرد !!! 👈 مشاهده بفرمائید، یک نمونه از عجز آقای هاشمی در برابر استدلال‌های رهبر انقلاب 🔰 اگر تاریخ را درست روایت نکنیم این جماعت دست به تحریفات بزرگتر هم خواهند زد. 👤روانبخش 💠 @rahekhoda
8.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
علی صبوری که رفته بود توی بیمارستان لات بازی درآورده بود ، عذرخواهی کرد پ.ن:واقعا چرا سلبریتی ها فکر میکنن خونشون از بقیه رنگینتره😉 @rahekhoda
سوئد پس افزایش افراد ناتوان در تامین غذای خانواده شان،به دلیل تورم و شرایط سخت اقتصادی، شاهد پدیده دزدی گوشت است. صاحب مغازه ای می گوید: مردم دیگر چیزهای لوکس نمی دزدند، کالای اساسی را می دزدند، ما هر روز در معرض دزدی انواع گوشت هستیم، جای تاسف است که اینجا این اتفاق می افتد. 🗣ebrahim 💠 @rahekhoda
براے توبہ امروز و فردا نڪـن‼️ °از کجا معلوم °این نَفَسے ڪہ الان میڪشي °جزو نَفَس هاےِ آخر نباشہ⁉️ °خیلیا بـےخیال بودن😞 °و یهو غافلگیر شدن 💔 @rahekhoda
تو هر مرحله‌‌ای از گناه هستی🔥 سریع توقف کن❗️ از رحمت خدا ناامید نشی یه وقت(: شیطان میخواد ناامیدی رو بهت تزریق کنه و هی تو گوشت میخونه: آب از سرت گذشته و دیگه فایده نداره... گول شیطان رو نخوریااا رفیق جـان..! خدا بسیار توبه پذیر و مهربانه💫 @rahekhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠حجت الاسلام والمسلمین رفیعی: موضوع: 🌿زنی که حاضرشدکشته شود ولی تن به فحشا ندهد... @rahekhoda
🔴ارزش نماز ✍مردی تصميم داشت به سفر تجارت برود.خدمت امام صادق عليه السلام که رسيد، درخواست استخاره‌ای کرد. استخاره بد آمد، آن مرد ناديده گرفت و به سفر رفت. اتفاقاً به او خوش گذشت و سود فراوانی هم برد. اما از آن استخاره در تعجب بود. پس از مسافرت خدمت امام صادق عليه السلام رسيد و عرض کرد:يابن رسول‌الله! يادتان هست چندی قبل خدمت شما رسيدم برايم استخاره کرديد و بد آمد؟ استخاره‌ام برای سفر تجارت بود، به سفر رفتم و سود فراوانی کردم و به من خوش گذشت. امام صادق عليه السّلام تبسمی کردند و به او فرمودند:در سفری که رفتی يادت هست در فلان منزل خسته بودی، نماز مغرب و عشايت را خواندی، شام خوردی و خوابيدی و زمانی بيدار شدی که آفتاب طلوع کرد و نماز صبح تو قضا شده بود؟ عرض کرد: آری.حضرت فرمودند: اگر خداوند دنيا و آنچه را که در دنياست به تو داده بود جبران آن خسارت (قضا شدن نماز صبح) نمی‌شد. 📚 جهاد با نفس/ج1/ص66 @rahekhoda
جهت ازبین رفتن وسواس✨ 🌷هرکسے اسم شریف {الغفور}رازیادبگویدو همیشه وردخود سازد خداوندوسواس را ازاوزایل مےکند🌷 📚 مصباح کفعمےص459 @rahekhoda
سال ها دو برادر با هم در مزرعه ای که از پدرشان به ارث رسیده بود، زندگی می کردند. یک روز به خاطر یک سوء تفاهم کوچک، با هم جرو بحث کردند. پس از چند هفته سکوت، اختلاف آنها زیاد شد و از هم جدا شدند. یک روز صبح در خانه برادر بزرگ تر به صدا درآمد. وقتی در را باز کرد، مرد نجـاری را دید. نجـار گفت:« من چند روزی است که دنبال کار می گردم، فکرکردم شاید شما کمی خرده کاری در خانه و مزرعه داشته باشید، آیا امکان دارد که کمکتان کنم؟» برادر بزرگ تر جواب داد: «بله، اتفاقاً من یک مقدار کار دارم. به آن نهر در وسط مزرعه نگاه کن، آن همسایه در حقیقت برادر کوچک تر من است. او هفته گذشته چند نفر را استخدام کرد تا وسط مزرعه را کندند و این نهر آب بین مزرعه ما افتاد. او حتماً این کار را بخاطر کینه ای که از من به دل دارد، انجام داده.» سپس به انبار مزرعه اشاره کرد و گفت:« در انبار مقداری الوار دارم، از تو می خواهم تا بین مزرعه من و برادرم حصار بکشی تا دیگر او را نبینم.» نجار پذیرفت و شروع کرد به اندازه گیری و اره کردن الوار . برادر بزرگ تر به نجار گفت:« من برای خرید به شهر می روم، اگر وسیله ای نیاز داری برایت بخرم ؟ " نجار در حالی که به شدت مشغول کار بود جواب داد: " نه چیزی لازم ندارم " هنگام غروب وقتی کشاورز به مزرعه برگشت, چشمانش از تعجب گرد شد. حصاری در کار نبود. نجار به جای حصار یک پل روی نهر ساخته بود. کشاورز با عصبانیت رو به نجار کرد و گفت : "مگر من به تو نگفته بودم برایم حصار بسازی؟ " در همین لحظه برادر کوچک تر از راه رسید و با دیدن پل فکر کرد که برادرش دستور ساختن ان را داده, از روی پل عبور کرد و برادر بزرگش را در آغوش گرفت و از او برای کندن نهر معذرت خواست. وقتی برادر بزرگتر برگشت, نجار را دید که جعبه ابزارش را روی دوشش گذاشته و در حال رفتن است. کشاورز نزد او رفت و بعد از تشکر از او خواست تا چند روزی میهمان او و برادرش باشد. نجار گفت: " دوست دارم بمانم ولی پل های زیادی هست که باید آنها را بسازم " تا بحال واسه چند نفر پل ساختیم؟!!!! بین خودمون و چند نفر از عزیزانمون حصار کشیدیم؟؟!!! @rahekhoda
(صاحب تفسیر المیزان) نقل کرد: استاد ما عارف برجسته «حاج میرزاعلی آقا قاضی» می‌گفت: در نجف اشرف، در نزدیکی منزل ما، مادر یکی از دخترهای افندی‌ها (سنی‌های دولت عثمانی) فوت کرد. این دختر در مرگ مادر، بسیار ضجّه و ناله می‌کرد و عمیقاً ناراحت بود و با تشییع‌کنندگان، تا کنار قبر او آمد و آن‌قدر گریه و ناله کرد که همه‌ی حاضران به گریه افتادند. هنگامی ‌که جنازه‌ی مادر را در میان قبر گذاشتند، دختر فریاد می‌زد: «من از مادرم جدا نمی‌شوم.» هر چه خواستند او را آرام کنند، مفید واقع نشد، دیدند اگر بخواهند با اجبار، دختر را از مادر جدا کنند ممکن است جانش به خطر بیفتد، سرانجام بنا شد دختر را در قبر مادرش بخوابانند و دختر هم در کنار پیکر مادر، در قبر بماند، ولی روی قبر را با خاک نپوشانند، بلکه با تخته بپوشانند و دریچه‌ای بگذارند تا دختر نمیرد و هر وقت خواست از آن بیرون آید. دختر در شب اول قبر، کنار مادر خوابید، فردای آن شب آمدند و سرپوش را برداشتند، تا ببینند بر سر دختر چه آمده است؟ دیدند تمام موهای سر او، سفید شده است. پرسیدند: چرا این‌طور شده‌ای؟ در پاسخ گفت: شب کنار جنازه‌ی مادرم در قبر خوابیدم ناگاه دیدم دو نفر از فرشتگان آمدند و در دو طرف ایستادند و یک شخص محترمی هم آمد و در وسط ایستاد، آن دو فرشته مشغول سؤال از عقاید مادرم شدند و او جواب می‌داد، سؤال از توحید نمودند جواب درست داد، سؤال از نبوّت نمودند، جواب درست داد که پیامبر من، محمّد بن عبدالله(ص) است، تا این که پرسیدند: «امام تو کیست؟» آن مرد محترم که در وسط ایستاده بود، گفت: «لَستُ لَها بِاِمامٍ»؛ «من امام او نیستم» (آن مرد محترم، امام (ع) بود). در این هنگام، آن دو فرشته، چنان گرز بر سر مادرم زدند که آتش آن به ‌سوی آسمان زبانه کشید، من بر اثر وحشت و ترس زیاد، به این وضع که می‌بینید (که همه‌ی موهای سرم سفید شده) درآمدم. مرحوم قاضی می‌فرمود: چون تمام افراد طایفه‌ی آن دختر در مذهب اهل تسنّن بودند، تحت تأثیر این واقعه قرار گرفته و شیعه شدند (زیرا این واقعه با مذهب تشیّع، تطبیق می‌کرد) و خود آن دختر، جلوتر از آن‌ها به مذهب تشیع گروید.   ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹 ┄┅┅❅💠❅┅┅┄   @rahekhoda 🇮🇷