💠آیت الله قاضی:
🍃هیچ وقت نباید از #راه_خدا ناامید شد...🍃
🌷انسان هیچ وقت نباید مأیوس شود،
و از دیر کرد نتیجه نباید دست از کار سیر و سلوک بردارد؛
زیرا ممکن است کسی با ناخن زمین را به تدریج بخراشد، و سپس ناگهان به اندازۀ گردن شتر آب زلال و روان جاری شود.
📚 «معادشناسی» ج ۷ ص ۲۳۶
پ.ن: از #راه_خدا ناامید نشید😊😊
به #راه_خدا بپیوندید
#مذهبی
#عرفانی
#داستانک
#سیاسی
#اجتماعی
#پندانه
#طنزسیاسی
@rahekhoda
🔆 #پندانه #خواندنی
✍ از امروز کارهایت را برای رضای خدا انجام بده تا فرق آن را بیابی
نقل است که پادشاهی خواست تا مسجدی در شهر بنا کنند و دستور داد تا کسی در ساخت مسجد نه مالی و نه هر چیز دیگری هیچ کمکی نکند. چون میخواست مسجد تماما از دارایی خودش بنا شود.
شبی از شبها پادشاه در خواب دید که فرشتهای از فرشتگان از آسمان فرود آمد و اسم پادشاه را از سر در مسجد عوض کرد و اسم زنی را بهجای اسم پادشاه نوشت!
وقتی پادشاه هراسان از خواب پرید، سربازانش را فرستاد تا ببینند آیا هنوز اسمش روی سر در مسجد هست یا نه؟!
سربازان رفتند و چون برگشتند، گفتند:
آری اسم شما همچنان بر سر در مسجد است.
مقربان پادشاه به او گفتند که این خواب پریشان است. در شب دوم پادشاه دومرتبه همان خواب را دید.
دید که فرشتهای از فرشتگان از آسمان فرود آمد و اسم پادشاه را از سر در مسجد عوض کرد و اسم زنی را بهجای اسم پادشاه نوشت.
صبح پادشاه از خواب بیدار شد و سربازانش را فرستاد که مطمئن شوند که هنوز اسمش روی مسجد هست.
رفتند و بازگشتند و خبر دادند که هنوز اسمش بر سر در مسجد است. پادشاه تعجب کرد و خشمگین شد. تا اینکه شب سوم نیز دوباره همان خواب تکرار شد!
پادشاه از خواب بیدار شد و اسم زنی که اسمش را بر سر در مسجد مینوشت را از بر کرد. دستور داد تا آن زن را نزدش بیاورند.
پس آن زن که پیرزنی فرتوت بود، حاضر شد.
پادشاه از وی پرسید:
آیا در ساخت مسجد کمکی کردی؟
گفت:
ای پادشاه، من زنی پیر و فقیر و کهنسالم و شنیدم که دیگران را از کمک در ساخت بنا نهی میکردی، من نافرمانی نکردم.
پادشاه گفت:
تو را به خدا قسم میدهم چه کاری برای ساخت بنا کردی؟
گفت:
به خدا سوگند که مطلقا کاری برای ساخت بنا نکردم جز...
پادشاه گفت:
بله! جز چه؟
پیرزن گفت:
جز آن روزی که من از کنار مسجد میگذشتم، یکی از احشامی را که چوب و وسایل ساخت بنا را حمل میکرد، دیدم که با طنابی به زمین بسته شده بود.
تشنگی بهشدت بر حیوان چیره شده بود و به سبب طنابی که با آن بسته شده بود، هرچه سعی میکرد خود را به آب برساند، نمیتوانست.
برخاستم و سطل را نزدیکتر بردم تا آب بنوشد. به خدا سوگند که تنها همین یک کار را انجام دادم.
پادشاه گفت:
آری! تو این کار را برای رضای خدا انجام دادی و من مسجدی ساختم تا بگویند که مسجد پادشاه است و خداوند از من قبول نکرد!
پس پادشاه دستور داد که اسم آن پیرزن را بر سر در مسجد بنویسند.
@rahekhoda
🔅#پندانه
✍ خدا نمرده است
🔹روزی دربدترین حالت روحی بودم. فشارها و سختیها جانم را به تنگ آورده بود. سردرگم و درمانده بودم. مستأصل و نگران، با حالتی غریب و روحی بیجان و بیتوان به زندگی خود ادامه میدادم.
🔸همسرم مرا دید. به من نگاه کرد و از من دور شد.
🔹چند دقیقه بعد با لباس سرتاپا سیاه روی سکوی خانه نشست. دعا خواند و سوگواری کرد.
🔸با تعجب پرسیدم:
چرا سیاه پوشیدهای؟ چرا سوگواری میکنی؟
🔹همسرم گفت:
مگر نمیدانی او مرده است؟
🔸پرسیدم:
چه کسی؟
🔹همسرم گفت:
خدا... خدا مرده است!
🔸با تعجب پرسیدم:
مگر خدا هم میمیرد؟ این چه حرفیست که میزنی؟
🔹همسرم گفت:
رفتار امروزت به من گفت که خدا مرده و من چقدر غصه دارم، حیف از آرزوهایم... اگر خدا نمرده، پس تو چرا اینقدر غمگین و ناراحتی؟
🔸در آن لحظه بود که به زانو درآمدم و گریستم. راست میگفت گویا خدای درون دلم مرده بود.
🔹بلند شدم و برای ناامیدیام از خدا طلب بخشش کردم.
✅
#پندانه
🔰 مثل تختی باشیم
🔸تختی يک ماشين بنز ۱۷۰ سبزرنگ داشت. هميشه برای تعمير به تعمیرگاه نادر میآمد که مالکانش دو شريک بودند. مردمی که گرفتاری يا مشکلی داشتند، برای تختی نامه مینوشتند و به صاحبان این تعمیرگاه میدادند تا به دست تختی برسانند.
🔹يک روز در اين تعمیرگاه نشسته بوديم که تختی بدون ماشینش آمد.
🔸گفتيم:
ماشين کو؟
🔹آقا تختی گفت:
ديشب ماشين را دزديدند.
🔸آوانس با شنيدن اين حرف گفت:
آقا موقع رفتن ماشين منو ببر تا ببينم چه خواهد شد.
🔹يک هفته بعد، در تعمیرگاه نادر بوديم که چند نامه به تختی دادند. پهلوان در حالی که یکی از نامهها را میخواند، يک دفعه خنده بلندی کرد و گفت:
نامه آقا دزده است! نوشته ماشينت مقابل شير پاستوريزه پارک شده و شرمندهام که ماشینت رو دزدیدم.
🔸به همراه تختی به محلی که سارق گفته بود، رفتيم. ماشین آنجا بود، تختی دور ماشين چرخيد و گفت:
لاستيکها، تودوزی، ضبط و همه چيز ماشین نو شده!
🔹سارق بعد از اینکه فهمیده بود ماشین جهان پهلوان تختی را دزدیده از کارش پشیمان شده و برای عذرخواهی همه چیز ماشین را نو کرده بود.
🔸بعد که سوار ماشین شدیم، تختی گفت:
عمو حيدر! بيا مبلغی که برای ماشين من خرج شده رو به خيريه بديم.
🔹در واقع تختی هر وقت میتوانست به مردم خدمت میکرد. حتی زمانی که چنين اتفاقی برای او افتاد. در يک کلمه بگويم تختی قهرمانی مردمی بود.
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌹
┄┅┅❅💠❅┅┅┄
#راه_خدا #حجاب #امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای
@rahekhoda 🇮🇷
🔅 #پندانه
✍ ای که نعمت ز حق بسی داری
شکر نعمت سزد که بگذاری
🔹در روستایی در ماه رمضان سیلی آمد و گندمزار پیرمرد کشاورزی را برد.
🔸پیرمرد ناراحت شده و یک کوزه آب برداشت و با یک کلنگ به پشتبام مسجدِ روستا رفت.
🔹آب را از کوزه خورد و با کلنگ بخشی از سقف مسجد را ویران کرد و گفت:
خدایا! برای تو روزه بودم، روزهات را خوردم و خانۀ تو را خراب کردم تا تو خانۀ مرا دیگر خراب نکنی و بدانی خانهخرابی تا چه اندازه سخت است.
🔸یک سال سقف مسجد سوراخ بود. سال بعد گندمزار آن مرد دو برابر محصول داد.
🔹پسر پیرمرد گفت:
پدرم، یاد دارم سال گذشته سیل گندمهایمان را برد، رفتی و سریع سقف مسجد را سوراخ کردی. حالا که محصول را همان خدا دو برابر داده و جبران سال گذشته شده، چرا یادت نمیافتد که بروی و از خدا تشکر کنی و سقفی را که پارسال سوراخ کردی، مرمت و درست کنی؟
🔸ای پدر! الحق که انسان بسیار در برابر نعمتهای خداوند ناسپاس است.
✅کانال راه خدا
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
@rahekhoda
#پندانه
✍ به خدا تکیه کن
🔹مردی در میانسالی روی به پسر خود کرد و گفت:
پسرم! حسرتی در دل دارم و ترسی از آینده!
🔸پسر پرسید:
آن چیست؟
🔹پدر گفت:
ترس دارم آیا وقتی من به سن پیری رسیدم تو نیز مرا مراقب خواهی بود؟
🔸پسر سکوت کرد.
🔹مادر در این هنگام روی به پدر کرد و گفت:
تو را چه سِزد به عمر پسر خود چنین امیدوار شوی؟
🔸به کسی تکیه کن که یقین داری هرگز نخواهد مُرد و اگر تو پیر و ناتوان شوی در او پیری و ناتوانی برای مراقبت از تو راهی ندارد.
🕊پروازتاخدا🕊
─ ✾🍃🌼🍃✾ ─
@rahekhoda
─ ✾🍃🌼🍃✾ ─
✨﷽✨
#پندانه
🌼باز شدن درب جهنم با یک جمله!
✍مدتی است که این اصطلاح بین مردم رایج شده است: "اعصاب نداریم" و این جمله گویی کلید توجیه هر بداخلاقی و بدرفتاری شده است!اما آیا این جمله ما را از عواقب اعمال ناخوشایندمان تبرئه میکند؟مثلا بر اثر خستگی و کلافگی بر سر پدر و مادرمان یا دوست و همکارمان فریاد میکشیم و در نهایت با هزار تا منت گذاشتن میگوییم: "اعصاب نداریم" و انتظار دلجویی هم داریم!
پس کی میخواهیم حقالناسهای ناشی از این رذیله اخلاقی را از گردنمان برداریم؟ "پرخاشگری" رذیلهای سمی است که دنیا و آخرت ما را به باد میدهد. رذیلهای که ائمه معصومین علیهمالسلام به شدت از آن نهی کردهاند. پیامبر صلی الله علیه و آله میفرمایند:«در مسلمان دو خصلت روا نیست: بخل و بداخلاقى.» در حدیث دیگری از پیامبر صلى الله علیه و آله میخوانیم كه فرمودند: «بیشترین چیزی كه امت من به سبب آن وارد بهشت میشوند تقوی و حسن خُلق است.»
حضرت علی علیهالسلام میفرمایند: «كاملترین شما از نظر ایمان كسی است كه اخلاقش نیكوتر باشد.»باید توجه داشته باشیم که تحمل ناملایمات و سختیهای روزگار برای ما آرامش دنیا و آخرت را در پی دارد و دامن زدن به این ناملایمات علاوه بر تیره کردن دنیایمان راهی مستقیم به جهنم است.
📚جهاد النفس وسائل الشیعة/ترجمه افراسیابى 69/281
📚احتجاجات/ترجمه بحار الانوار/ج35٠،2
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
@rahekhoda
🔅#پندانه
✍ زندان تن
🔹 یکی از بندگان مخلص خدا زمانی که ذکر خدا میگفت، دست راستش را روی سینه میگذاشت.
🔸از او پرسیدند:
چرا دست روی سینه قرار میدهی؟
🔹گفت:
روح (مؤمن) من در وجودم اسیر است و همواره بیتاب برای پرکشیدن به سوی معبود! قفسه سینهام چون میلههای زندانی است که روح من به امر خدا در پشت آن تا زمانی که خودش حکم فرموده محکوم به حبس و زندانی است.
🔸گاهی وقتها که از شدّت ذکر، روحم در پشت میلههای زندان تن برای پر کشیدن به سوی معبود بیتابی میکند، دست روی سینهام میگذارم تا پشت میلههای زندان آرام گیرد و ساکن شود.
🔹چنانچه نبی مکرم اسلام صلیالله علیه وآله فرمود:
اگر امر و اراده خدا نبود، ارواح برای لحظهای در قالب تن زندانی نمیشدند و به سوی معبود هر لحظه پر میکشیدند.
✅ @rahekhoda
🔅 #پندانه
✍ با منطق مورچه زندگی کن
🔹منطق مورچهای دارای چهار قسمت است.
🔸اولین بخش آن این است:
«یک مورچه هرگز تسلیم نمیشود.»
🔹اگر آنها بهسمتی پیش بروند و شما سعی کنید متوقفشان کنید، بهدنبال راه دیگری میگردند.
🔸بالا میروند، پایین میروند، دور میزنند. آنها به جستوجوی خود برای یافتن راه دیگر ادامه میدهند.
🔹بخش دوم این است:
«مورچهها کل تابستان را زمستانی میاندیشند.»
🔸این نگرش مهمی است. نمیتوان اینقدر سادهلوح بود که گمان کرد تابستان برای همیشه ماندگار است!
🔹پس مورچهها وسط تابستان در حال جمعآوری غذای زمستانشان هستند. باید همچنان که از آفتاب و شن لذت میبرید، به فکر سنگ و صخره هم باشید.
🔸سومین بخش از منطق مورچه این است:
«مورچهها کل زمستان را مثبت میاندیشند.»
🔹این هم مهم است. در طول زمستان مورچهها به خود یادآور میشوند که این دوران زیاد طول نمیکشد، بهزودی از اینجا بیرون خواهیم رفت و در اولین روز گرم، مورچهها بیرون میآیند.
🔸اگر دوباره سرد شد، آنها برمیگردند به لانه. ولی باز در اولین روز گرم بیرون میآیند. آنها برای بیرونآمدن نمیتوانند زیاد منتظر بمانند.
🔹چهارمین و آخرین منطق مورچهها:
«یک مورچه در تابستان چهقدر برای زمستان خود جمع میکند؟»
🔸هرچهقدر که در توانش باشد.
🔹پس:
هرگز تسلیم نشو؛
آینده را ببین (زمستانی بیندیش)؛
مثبت بمان (تابستان را بهخاطر بسپار)؛
همه تلاشت را بکن.
✅ @rahekhoda
✨﷽✨
#پندانه
✍ بدان که سفرت در این دنیا کوتاه است
🔹شخص جوانی در اتوبوس نشسته بود.
🔸در ایستگاه بعدی شخصی مسن با ترشرویی و سروصدا وارد اتوبوس شد و کنار او نشست و خود را بههمراه کیفهایش با فشار و زور بر روی صندلی نشاند.
🔹کسی که در طرف دیگر آن جوان نشسته بود، از او پرسید که چرا چیزی نمیگوید.
🔸جوان با لبخندی پاسخ داد:
سفر ما با یکدیگر بسیار کوتاه است، من ایستگاه بعدی پیاده میشوم.
🔹اگر تکتک ما این موضوع را درک میکردیم که وقت ما بسیار کم است، آنوقت متوجه میشدیم که پرخاشگری، بحث و جدلهای بینتیجه، نبخشیدن دیگران، ناراضیبودن و عیبجوییکردن، تلفکردن وقت و انرژی است.
✅ @rahekhoda
🔅 #پندانه
✍ چرا میگویند سکوت طلاست؟
🔹زبان👅، زره قلب❤ است. زبان از زندگی فرد پاسداری میکند. با صدای بلند حرف زدن، طولانی حرف زدن، وحشیانه و سرشار از خشم و نفرت حرف زدن، همه اینها بر سلامت انسان اثر میگذارند.
🔸این رفتارها خشم و نفرت را در دیگران دامن میزند؛ آنها را زخمی، برافروخته و به خشم میآورد، و افراد را با هم غریبه میکند.
🔹چرا میگویند سکوت طلاست؟ چون انسان ساکت هیچ دشمنی ندارد⚔، هرچند شاید دوستی هم نداشته باشد.
🔸او این فراغت و فرصت را دارد که درون خویشتن غوطهور شود و خطاها و کوتاهیهای خود را مورد بررسی قرار دهد.
🔹او دیگر تمایلی به جستوجوکردن این نقصها در دیگران ندارد.
🔸اگر پای شما بلغزد، دچار شکستگی میشوید؛ اگر زبان شما بلغزد، سبب شکستن ایمان یا شادی فرد دیگری میشوید. آن شکستگی را هرگز نمیتوان درست کرد؛ آن زخم برای همیشه ملتهب خواهد ماند.
🔹پس از زبان با دقت فراوان استفاده کنید.
🔸هر اندازه ملایمتر صحبت کنید، هر اندازه کمتر صحبت کنید و هر اندازه شیرینتر صحبت کنید، برای شما و برای جهان بهتر خواهد بود.
✅ @rahekhoda
✨﷽✨
#پندانه
🔴به ناخدای کشتی زندگیات اعتماد کن
✍زن و شوهری با کشتی به مسافرت رفتند. کشتی چند روز آرام در حرکت بود که ناگهان طوفانی آمد و موجهای هولناکی به راه انداخت. کشتی پر از آب شد. ترس همگان را فراگرفت و ناخدا گفت: همه در خطرند و نجات از این گرفتاری نیاز به معجزه خداوند دارد.زن نتوانست اعصاب خود را کنترل کند و سر شوهر داد و بیداد کرد، اما با آرامش شوهر مواجه شد، پس بیشتر اعصابش خرد شد و او را به سردی و بیخیالی متهم کرد. شوهر با چشمان و روی درهمکشیده به زنش نگریست. خنجری بیرون آورد و بر گلوی زن گذاشت.
سپس در نهایت جدیت گفت:آیا از خنجر میترسی؟زن گفت: نه. شوهر گفت: چرا؟زن گفت: چون خنجر در دست کسی است که به او اطمینان دارم و دوستش دارم.شوهر تبسمی زد و گفت: حالت من نیز مانند توست. این امواج هولناک را در دستان کسی میبینم که به او اطمینان دارم و دوستش دارم. آری! زمانی که امواج زندگی، تو را خسته و ملول کرد و طوفان، زندگی تو را فراگرفت، زمانی که همه چیز را علیه خود دیدی، نترس! زیرا خدایت تو را دوست دارد و اوست که بر همه طوفانهای زندگیات توانا و چیره است.
✅ @rahekhoda