eitaa logo
•┈••✾ راهِ خُدا ✾••┈•
381 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
10.9هزار ویدیو
88 فایل
فرهنگی ، مذهبی ، اجتماعی 👈انتشار مطالب کانال حتی بدون آیدی کانال بلامانع است...😊ولی اگه مارو هم تبلیغ کنین خوشحال میشیم😅 تماس با مدیر ،انتقادات و پیشنهادات: @Amiratfmahdi تبادل : @Amiratfmahdi
مشاهده در ایتا
دانلود
✔️موضوع: روزی بهلول بر هارون‌الرشید وارد شد. خلیفه گفت: مرا پندی بده! بهلول پرسید: اگر در بیابانی بی‌آب، تشنگی بر تو غلبه نماید چندان که مشرف به موت گردی، در مقابل جرعه‌ای آب که عطش تو را فرو نشاند چه می‌دهی؟ گفت : صد دینار طلا پرسید: اگر صاحب آب به پول رضایت ندهد؟ گفت: نصف پادشاهی‌ام را. بهلول گفت: حال اگر به حبس‌البول مبتلا گردی و رفع آن نتوانی، چه می‌دهی که آن را علاج کنند؟ گفت: نیم دیگر سلطنتم را. بهلول گفت: پس ای خلیفه، این سلطنت که به آبی و بولی وابسته است، تو را مغرور نسازد که با خلق خدای به بدی رفتار کنی. 📚با های مذهبی ما همراه باشید ✅ راه خدا💐 🆔 @rahekhoda 🌿
✔️موضوع: آورده اند که روزی بهلول به قصر هارون رفت و در بین راه هارون را دید . هارون پرسید بهلول کجا میروی ؟ بهلول جواب داد: به نزد تو می آیم . هارون گفت :من به قصد رفتن به مکتب خانه می روم تا از نزدیک وضع فرزندانم امین و مامون را ببینم و چنانچه مایل باشی می توانی همراه من بیایی .بهلول قبول نمود و به اتفاق هارون وارد مکتب خانه شدند ولی آن وقت امین و مامون برای چند دقیقه اجازه گرفته و بیرون رفته بودند . هارون از معلم از وضع امین و مامون سولاتی نمود . معلم گفت: امین که فرزند زبیده که سرور زنان عرب است ولی بسیار کو دن و بی هوش است و بلعکس مامون بسیاربافراست و زیرک و چیز فهم . هارون قبول ننمود آموزگار کاغذی زیر فرش محل نشستن مامون گذارد و خشتی هم زیر فرش امین نهاد و پس از چنددقیقه که امین و مامون وارد مکتبخانه شدند٬ و چون پدر خود را دیدند زمین ادب را بوسه داده و سر جای خود نشستند . مامون چون نشست متفکر به سقف و اطراف خود نگاه می کرد . معلم به مامون گفت :تو را چه می شود که چنین متفکری ؟ مامون جواب داد ، از موقعی که از مکتب خانه خارج شدم و تا به حال که نشسته ام یا زمین به اندازه کاغذی بالا آمده یا اینکه سقف به همین اندازه پایین رفته است .در این حال آموزگار از امین سوال نمود آیا تو هم چنین احساسی می نمایی ؟امین جواب داد : چیزی حس نمی کنم . آموزگار لبخندی زده و آن دو را مرخص نمود . چون امین ومامون از مکتبخانه خارج شدند معلم به هارون گفت : بحمدالله که به حضرت خلیفه حرف من ثابت شد. خلیفه سوال نمود : آیا سبب آن را می دانی ؟بهلول جواب داد اگر به من امان دهی حاضرم علت آن را بگویم . هارون جواب داد در امانی هرچه میدانی بگو . بهلول گفت: ذکاوت و چالاکی اولاد از دو جهت است . جهت اول چنانچه مرد و زن به میل و رغبت سرشار وشهوت طبیعی با هم آمیزش نمایند اولاد آنها با ذکاوت و زیرک می شود و سبب دوم چنانچه زن وشوهر از حیث خون و نژاد با هم تفاوت داشته باشند ، اولاد آنها زیرک و باهوش و قوی می شود چنانچه این امر در درختان و حیوانات هم به تجربه رسیده است و چنانچه درخت میوه را به درخت میوه دیگرپیوند بزنند آن میوه آن شاخه پیوند خورده بسیار مرغوب و اعلا می شود و نیز اگر دو حیوان مثلاً الاغ واسب با هم آمیزش دهند قاطر از آن دو متولد می شود که بسیار باهوش و قوی و چالاک می باشد. بنابراین امین که فراست خوبی ندارد از این سبب است که خلیفه و زبیده از یک خون و یک نژاد میباشند و مامون که با این فراست و ذکاوت قوی می باشد از آن لحاظ است که مادر او از نژادی غریب وبا خون خلیفه تفاوت بسیار دارد. خلیفه از جواب بهلول خنده نمود و گفت : از دیوانه غیر از این توقعی نمی توان داشت . ولی معلم در دل حرف بهلول را تصدیق نمود. 📚با های مذهبی ما همراه باشید راه خدا👇 ➠ @rahekhoda
🌹 ✅كوتاه ترین داستان فلسفی دنیا برنده جایزه داستان كوتاه نیویورك تایمز: جهانگردی به دهکده ای رفت تا زاهد معروفی را زیارت کند و دید که زاهد در اتاقی ساده زندگی می کند اتاق پر از کتاب بود و غیر از آن فقط میز و نیمکتی دیده می شد جهانگرد پرسید: لوازم منزلتان کجاست؟ زاهد گفت: مال تو کجاست؟ جهانگرد گفت: من اینجا مسافرم زاهد گفت: من هم! @Rahekhoda 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🖊| | فردے پیش بهلول آمـ🚶ــد و گفت : راهے بگــو که گنــاه کمـتر کـنم. 👤بهــلول گفت: بدان وقتے گناه می‌ڪنے، یا نمےبینے که خدا تو را می‌بیند، پس کافرے❗️❗️ یا مےبینے که تو را مےبیند و گناه مےکنے پس او را نشناخته‌اے❕❕ و او را نزد خود حقیر و کوچک می‌شمارے😕 پس بدان شهـ❣ـادت به الله‌اڪبر زمانے واقعے است ڪه گناه نمی‌ڪنے چون ڪسے ڪه خــ✨ـدا را بزرگ ببیند نزد بزرگ مؤدب مےنشیند و دست از پا خطا نمےڪند.👌 -------------------------- 🆔️➻ @rahekhoda
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 📜 ✅حکایت بعضی از ماها.... میگن شیطان با بنده ای همسفر شد موقع نماز صبح بنده نماز نخوند موقع ظهر و عصر هم نماز نخوند موقع مغرب و عشا رسید بازم بنده نماز بجای نیاورد موقع خواب شیطان به بنده گفت من با تو زیر یک سقف نمیخوابم چون پنج وقت موقع نماز شد و تو یک نماز نخواندی میترسم غضبی از آسمان بر این سقف نازل بشه که من هم با تو شامل بشم. بنده گفت تو شیطانی و من بنده خدا، چطور غضب بر من نازل بشه؟ شیطان در جواب گفت من فقط یک سجده اونم به بنده خدا نکردم از بهشت رانده شدم و تا روز قیامت لعن شدم در صورتیکه تو از صبح تا حالا باید چند سجده به خالق میکردی و نکردی وای به حال تو که از من بدتری!!! قال رسول الله صلى الله علیه وآله : من ترک صلاته متعمدا فقد هدم دینه ؛ کسى که عملا نمازش را ترک کند، به تحقیق که دینش را منهدم کرده است . 📚 (بحارالانوار، ج 82، ص 202. میزان الحکمه ، ج 5، ص 402) 📚با های مذهبی ما همراه باشید راه خدا👇 ➠ @rahekhoda
زاهد نمایی مهمان پادشاه شد، وقتی که غذا آوردند، کمتر از معمول و عادت خود از آن خورد و هنگامی که مشغول نماز شد ، بیش از معمول و عادت خود، نمازش را طول داد، تا بر گمان نیکی شاه به او بیفزاید. هنگامی که به خانه اش بازگشت، سفره غذا خواست تا غذا بخورد. پسرش که جوانی هوشمند بود از روی تیز هوشی به ریاکاری پدر پی برد و به او رو کرد و گفت: مگر در نزد شاه غذا نخوردی؟ زاهدنما پاسخ داد: در حضور شاه چیزی نخوردم که روزی به کار آید.)) یعنی همین کم خوری من موجب موقعیت من نزد شاه گردد، و روزی از همین موقعیت بهره گیرم. پسر هوشمند به او گفت: بنابراین نمازت را نیز قضا کن که نمازی نخواندی تا به کار آید ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 💠 @rahekhoda
یک غذا خوری بین راهی بر سر در ورودی اش با خط درشت نوشته بود: شما در این مکان غذا میل بفرمایید، ما پول آنرا از نوه ی شما دریافت ‌خواهیم کرد! راننده ای با خواندن این تابلو، اتومبیلش را فورا پارک کرد و وارد رستوران شد و ناهار مفصلی را سفارش داد و نوش جان کرد. بعد از خوردن غذا، سرش را پایین انداخت که بیرون برود.🚶‍♂ ولی دید پیش خدمت با صورت حسابی بلند و بالا جلویش سبز شده است... با تعجب پرسید: مگر شما ننوشته اید پول غذا را از نوه ی من خواهید گرفت؟ پیش خدمت با خنده جواب داد: چرا قربان، ما پول غذای امروز شما را از نوه تان خواهیم گرفت ولی این صورت حساب مربوط به پدر بزرگ مرحوم شماست!🌿😃😂 ✅ اين داستان، حقيقتی را در قالب طنز بيان می دارد که کاملا مصداق دارد. ممکن است ما کارهایی را انجام دهيم که آيندگان مجبور به پرداخت بهای آن باشند! کانال 🌹 @rahekhoda🌷
📚 سمیناری برگزار شد و پنجاه نفر در آن حضور یافتند. سخنران به سخن گفتن مشغول بود و ناگاه سکوت کرد و به هر یک از حاضرین بادکنکی داد و تقاضا کرد با ماژیک روی آن اسم خود را بنویسند. سخنران بادکنک‌ها را جمع کرد و در اطاقی دیگر نهاد. سپس از حاضرین خواست که به اطاق دیگر بروند و هر یک بادکنکی را که نامش روی آن بود بیابد. همه باید ظرف پنج دقیقه بادکنک خود را بیابند. همه دیوانه‌وار به جستجو پرداختند؛ یکدیگر را هُل می‌دادند؛ به یکدیگر برخورد می‌کردند و هرج و مرجی راه انداخته بودند که حد نداشت. مهلت به پایان رسید و هیچکس نتوانست بادکنک خود را بیابد. بعد، از همه خواسته شد که هر یک بادکنکی را اتفاقی بردارد و آن را به کسی بدهد که نامش روی آن نوشته شده است. در کمتر از پنج دقیقه همه به بادکنک خود دست یافتند. سخنران ادامه داده گفت: «همین اتّفاق در زندگی ما می‌افتد. همه دیوانه‌وار و سراسیمه در جستجوی سعادت خویش به این سوی و آن سوی چنگ می‌اندازیم و نمی‌دانیم سعادت ما در کجا واقع شده است. سعادت ما در سعادت و مسرّت دیگران است. به یک دست سعادت آنها را به آنها بدهید و سعادت خود را از دست دیگر بگیرید.» @rahekhoda
👌 فرد دانایی مشغول نوشتن با مداد بود. کودکی پرسید: چه می‌نویسی؟ 🍃 دانا لبخندی زد و گفت: مهم‌تر از نوشته هایم، مدادی است که با آن می‌نویسم. می‌خواهم وقتی بزرگ شدی، مثل این مداد بشوی! پسرک تعجب کرد، چون چیز خاصی در مداد ندید.🍃 عالِم گفت: پنج خصلت در این مداد هست. سعی کن آن ها را به دست آوری. اول: می‌توانی کارهای بزرگی کنی، اما فراموش نکن، دستی وجود دارد که حرکت تو را هدایت می‌کند، و آن دست خداست. 🍃 دوم: گاهی باید از مداد تراش استفاده کنی، این باعث رنجش می‌شود، ولی نوک مداد را تیز می کند. پس بدان، رنجی که می‌بری، از تو انسان بهتری می‌سازد. 🍃 سوم: مداد همیشه اجازه می‌دهد تا برای پاک کردن اشتباه، از پاک كن استفاده کنی، پس بدان که تصحیح یک کار خطا، اشتباه نیست. 🍃 چهارم: چوب مداد در نوشتن مهم نیست، مهم مغز مداد است، که درون چوب است، پس همیشه مراقب مغز و افکارت باش، که چه از آن بیرون می‌آید. پنجم: مداد همیشه از خود اثری باقی می‌گذارد، پس بدان هر کاری در زندگی‌ات مى‌كنى، ردی از آن به جا مى‌ماند، پس در انتخاب اعمالت خیلی دقت کن.👌👌🌿 @rahekhoda
✅ برای خداوند فرقی ندارد. 🔹حاکم نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود مردی میان سال در زمین کشاورزی خودش مشغول کار بود .حاکم تا او را دید ،بی مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند .🍃 🔹 روستایی بی نوا با ترس در مقابل تخت حاکم ایستاد .به دستور حاکم لباس گران بهایی بر او پوشاندند .🍃 🔹حاکم گفت بهترین قاطر به همراه افسار و پالان خوب به او بدهید بعد حاکم از تخت پایین آمد و آرام آرام قدم میزد ، گفت میتوانی بر سر کارت برگردی ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند حاکم کشیده ای محکم پس گردن او نواخت .🍃 🔹همه حیران از آن عطا و بی اطلاع از حکمت این جفا ، منتظر توضیح حاکم بودند .حاکم پرسید : مرا می شناسی؟ مرد بیچاره گفت : شما حاکم نیشابور و تاج سر رعایا و مردم هستید.🍃 🔹حاکم گفت : آیا قبل از این همه مرا میشناختی؟ مرد با درماندگی و سکوت به معنای جواب نه سرش را پایین انداخت . 🔹حاکم گفت:🍃 بخاطر داری بیست سال قبل با هم دوست بودیم ، و در یک شب بارانی که در رحمت خدا باز بود ، دوستت گفت: 🌸 خدایا به حق این باران رحمتت ، مرا حاکم نیشابور کن ؛و تو محکم بر گردن او زدی که ای ساده دل ! من سالهاست از خدا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیم می خواهم هنوز اجابت نشده ... آن وقت تو حکومت نیشابور را می خواهی؟🍃 🔹یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد . 🔹حاکم گفت : این هم قاطر و پالانی که می خواستی . این کشیده هم ، تلافی همان کشیده ای که به من زدی .🍃 🔹فقط می خواستم بدانی که برای خداوند ، دادن حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد .. فقط ایمان و اعتقاد من و تو به خداست که فرق دارد...🌿 @rahekhoda
💠 توکل بر خدا 💠 ابراهیم خواص گوید: شبی در بیابان گم شدم. صدای درندگان بدنم را می‌لرزاند. 🍂 به خدا توکل کردم و آرامش بر من حاکم شد. مدتی به رفتن ادامه دادم، صدای خروسی شنیدم و یقین کردم به آبادی رسیده‌ام و طعمه درندگان بیابان نخواهم شد. به نزدیک صدای خروس رسیدم، خرابه‌ای دیدم، ناگهان سه راهزن مرا گرفتند و هر چه داشتم غارت کردند.🍂 ناراحت😔 و عبوس به گوشه دیگر خرابه رفتم و با خدای خود گفتم، من که توکل کردم، چرا با من چنین کردی؟ 🍂 خوابیدم. در عالم رویا خبرم دادند، توکل کردی باید تا آخر می‌رفتی، وقتی صدای خروس را شنیدی ترست از بین رفت و یقین کردی از خطر رها شدی و توکلت کم شد. و ما نظر حمایت از تو برداشتیم و فرشتگان محافظت را امر کردیم تو را به حال امیدت، که خروس بود رها کنند پس گرفتار راهزنان شدی. 🍂 سحر برخیز و به خرابه برگرد. طلوع آفتاب به خرابه رفتم و دیدم 3 گرگ راهزنان را طعمه خود کرده‌اند و هر چه از من به تاراج برده‌بودند آنجا بود. ✍ خداوند متعال در سوره طلاق می‌فرماید : ☘وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ وَمَن یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْرًا. 🍁هر که تقوای الهی پیشه کند، خدا برای او راه برون رفتی از سختی ها و مشکلات قرار می دهد و ازجایی که گمان نمی برد روزی او را می رساند، و هر کس بر خداوند توکل کند او را کافیست، همانا خداوند کار او را به کمال می رساند، خداوند برای هر چیزی اندازه‌ای قرار داده است. -------------------------- 📚با های مذهبی ما همراه باشید ✅‌‌کانال 🌹 ┄┅┅❅💠❅┅┅┄ @rahekhoda