🦋 "راه روشن" 🦋
┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈ 💌 #قسمت_بیست_و_هشتم . #چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن . . بهم نگاه کرد و با چشمهای قرمز پر
┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈
💌 #قسمت_بیست_و_نهم
#چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن
.
مادر سید: زهرا جان این خانم تو بسیج چیکاره ان؟!😯
.
زهرا: خاله جان این خانم
این خانم همون کسی هستن که محمد مهدی به خاطرش دوبار رفتنش عقب افتاده بود☺
.
-اونکه میگفت به خاطر کامل نبودن مدارکشه😯
.
-دیگه دیگه 😆
.
صورتم از خجالت سرخ شده بود و سرم رو پایین انداختم😶دوست داشتم میتونستم همون دقیقه برم بیرون ولی فضا خیلی سنگین بود😕
.
مادر سید گفت دخترم خیلی ممنونم ازت که اومدی..پسرم از اونروز که اومده بود یک کلمه با ما حرف نزد ولی با دیدن شما حالش عوض شد☺معلومه شما با بقیه براش فرق داری☺
.
زهرا: خاله جون حتی با من😐😉
.
-حتی با تو زهرا جان 😄
.
دخترم تو این مدت که خبر برنگشتنش رو به ما دادن یه چشمم اشک بود یه چشمم خون😢میگفتن حتی جنازش هم بر نمیگرده😢باور کرده بودم که پسرم شهید شده😔ولی خدا رو شکر که برگشت⚘
.
-خدا رو شکر🌷
.
.
یک ماه از این ماجرا گذشت و من چندبار دیگه رفتم عیادت آقا سید و اون هم کم کم داشت با شرایط جدیدش عادت میکرد و روحیش بهتر میشد ولی همچنان میگفت که من برم پی زندگی خودم😐
.
-خانم تهرانی بازم میگم اون حرفهایی که توی نامه زدم رو فراموش کنید 😔
من قبل رفتنم فقط دوتا گزینه برا خودم تصور میکردم😕
اینکه یا شهید میشم
یا سالم برمیگردم
اصلا این گزینه تو ذهنم نبود...😔
شما هم دخترید و با کلی ارزو
ارزو دارید با نامزدتون تو خیابون قدم بزنید😕
با هم کوه برید 😕
با هم بدویید 😕
ولی من..😔
بهتره بیشتر از این اینجا نمونید😔
.
-نه این حرفها نیست😑بگید نظرتون درباره من عوض شده.بگید قبل رفتن فقط احساسی یه نامه نوشتید و هیچ حسی به من نداشتید.😐
.
-نه اینجور نیست😯
لا اله الا الله😐
.
-من میرم و شما تنها بمونید توی پیله خودتون... ولی آقای فرمانده...
این رو بدونید هیچ وقت با احساسات یه دختر جنگ نکنید😐
و فقط به کسی از عشق حرف بزنید که واقعا حسی دارید😔
.
-خواهرم شما شرایط من رو درک نمیکنین😕
.
-من حرفهام رو زدم
خداحافظ😐
و از اتاق اومدم بیرون و به سمت خونه رفتم
.
یک هفته بعدش صبح تازه بیدار شده بودم و رو تختم دراز کشیده بودم.نور افتاب از لای پرده ی اتاق داشت روی صورتم میزد.فکر هزار جا میرفت.که مامان اروم در اتاق رو زد و اومد تو
.
-ریحانه؟؟ بیداری؟؟😯
.
-اره مامان😴
.
-ریحانه تو کلاستون به جز این پسره احسان بازم کسی...؟!😯
.
-چی؟! 😯نه فک نکنم..چطور مگه؟؟😕
.
-اخه یه خانمی الان زنگ زد و اجازه خواستگاری میخواست
میگفت پسرش هم دانشگاهیتونه😐
.
-چی؟! خواستگاری؟!😐کی بود؟
.
-فک کنم گفت خانم علوی😐
.
#ادامه_دارد...
┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈
سروش: 👇👇👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇👇👇
Eitaa.com/@raheroshan_khamenei
واتساپ: 👇👇👇
https://chat.whatsapp.com/JFtp3h8hMxj7LYdd4W2tSP
┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
🌸🍃 #داستان_کوتاه_آموزنده
🌿پیرمرد محتضری که احساس می کرد مردنش نزدیک است،
👱♂به پسرش گفت: مرا به حمام ببر. پسر، پدرش را به حمام برد.
پدر تشنه اش شد. آب خواست. پسر قنداب خنکی سفارش داد برایش آوردند و آن را به آرامی در دهان پدر ریخت و پس از شست وشو پدر را به خانه برد.
پس از چندی پدر از دنیا رفت و روزگار گذشت و پسر هم به سن کهولت رسید روزی به پسرش گفت: فرزندم مرگ من نزدیک است مرا به حمام ببر و شست وشو بده.
پسر نااهل بود و با غر و لند پدر را به حمام برد و کف حمام رهایش کرد و با خشونت به شستن پدر پرداخت.
پیرمرد رفتار خود با پدرش را به یاد آورد. آهی کشید و به پسر گفت: پسرم تشنه هستم.
پسر با تندی گفت: این جا آب کجا بود و طاس را از گنداب حمام پر کرد و به حلقوم پدر ریخت.
پدر اشک از دیده اش سرازیر شد و گفت: من قنداب دادم، گنداب خوردم. تو که گنداب می دهی ببین چه می خوری؟
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
سروش: 👇👇👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇👇👇
Eitaa.com/@raheroshan_khamenei
واتساپ: 👇👇👇
https://chat.whatsapp.com/JFtp3h8hMxj7LYdd4W2tSP
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
✨﷽✨
✍ #دعای_مادر:
روزی از ابو سعید ابوالخیر سوال کردند :
این حُسن شهرت را از کجا آوردی ؟
ابوسعید گفت :
شبی مادر از من آب خواست، دقایقی طول
کشید تا آب آوردم، وقتی به کنارش رفتم،
خواب، مادر را در ربوده بود، دلم نیامد که
بیدارش کنم، به کنارش نشستم تا پگاه،
مادر چشمان خویش را باز کرد و وقتی
کاسه ی آب را در دستان من دید، پی به
ماجرا برد و گفت:
"فرزندم، امیدوارم که نامت عالمگیر شود"
بدین سان ابوسعید ابوالخیر مرد خرد و
آگاهی و عرفان، شهرت خویش را مرهون
یک دعای مادر میداند ....
📚تذکره الاولیاء عطار نیشابوری
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
سروش: 👇👇👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇👇👇
Eitaa.com/@raheroshan_khamenei
واتساپ: 👇👇👇
https://chat.whatsapp.com/JFtp3h8hMxj7LYdd4W2tSP
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
🦋 "راه روشن" 🦋
┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈ 💌 #قسمت_بیست_و_نهم #چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن . مادر سید: زهرا جان این خانم تو بسیج
┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈
#به_نام_خدای_مهدی
.
#قسمت_سی_ام
.
#چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن
.
-فک کنم گفت علوی
.
-چییی😯😯علوی؟!؟!
.
-میشناسیش؟؟همکلاسیتونه؟؟😯
.
-چی؟!😨 ها؟!ا😕آهان..اره..فک کنم بشناسم☺
.
بعد اینکه مامان از اتاقم بیرون رفت نمیدونستم از شدت ذوق زدگی چیکار کنم 😊😊یعنی بالاخره راضی شد بیاد؟! 😯 ولی شاید یه علوی دیگه باشه؟!😯نه بابا مگه چند تا علوی داریم که هم دانشگاهی هم باشه.
.
تو همین فکرها بودم که زهرا برام یه استیکر لبخند😊 فرستاد
.
منظورش رو فهمیدم و مطمئن شدم که خواستگار اقا سیده😊
.
-سلام زهرایی..خوبی؟!
.
-ممنونم..ولی فک کنم الان تو بهتری 😊😊😆
.
-زهرا؟؟ چطوری حالا راضی شدن؟؟😯
.
-دیگه با اون قهرهایی که شما میکنی اگه راضی نمیشد جای تعجب داشت😃
.
-ای بابا 😂😂
.
.
روزها گذشتن و شب خواستگاری رسید...دل تو دلم نبود😕...هم یه جوری ذوق داشتم و هم یه جوری استرس شدید امانمو بریده بود..یعنی مامان و بابا با دیدن سید چه عکس العملی نشون میدن؟! یعنی سید خودش چیکار میکنه امشب؟؟ اگه نشه چی؟! 😔
و کلی فکر و خیال تو ذهنم بود و نفهمیدم اون روز چجوری گذشت..😕
اصلا حوصله عیچ کاری نداشتم و دوست داشتم سریع تر شب بشه😊
بابا و مامان مدام ازم سوال میپرسیدن؟؟
حالا این پسره چی میخونه؟؟
وضعشون چطوریه؟!
و کلی سوالاتی که منو بیشتر کلافه میکرد
..
هرچی ساعت به شب نزدیک تر میشد ضربان قلب منم بیشتر میشد...صدای کوبیدن قلبمو به راحتی میشنیدم.
خلاصه شب شد و همه چیز آماده بود که زنگ در صدا خورد.😓
.j
از لای در اشپزخونه یواشکی نگاه میکردم😞
اول مادر سید که یه خانم میانسال بل چادر مشکی بود وارد شد و بعدش باباش که یه اقای جا افتاده با ظاهر مذهبی بود و پشت سرشون هم دیدم سید روی ویلچر نشسته و زهرا که کاور مخصوص چرخ ویلچر برای توی خونه رو میکشه و بعدش ویلچر رو اروم حرکت داد به سمت داخل..
با دیدن سید بی اختیار اشک ذوق تو چشمام حلقه زد😢
.
تو دلم میگفتم به خونه خانم آیندت خوش اومدی😊
.
بعد اینکه زهرا و سید وارد شدن دیدم بابام رفت و راه پله رو نگاه کرد و برگشت تو خونه و با یه قیافه متعجبانه گفت:
شما رسم ندارین اولین بار آقا داماد رو هم بیارید؟!😆
آقای مهندس چرا نیومدن؟!😊
.
که مادر سید اروم با دستش اقا سید رو نشون داد و گفت ایشون اقای مهندس هستن دیگه ☺
.
#ادامه_دارد...
.
التماس دعا
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈
سروش: 👇👇👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇👇👇
Eitaa.com/@raheroshan_khamenei
واتساپ: 👇👇👇
https://chat.whatsapp.com/JFtp3h8hMxj7LYdd4W2tSP
┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
🌠☫﷽☫🌠
#حدیث_روز
🏴 ثواب گریه برای امام حسین (علیه السلام)
🔻امام صادق علیهالسلام:
وَ مَنْ ذُكِرَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ عِنْدَهُ فَخَرَجَ مِنْ عَيْنِهِ [عَيْنَيْهِ] مِنَ اَلدُّمُوعِ مِقْدَارُ جَنَاحِ ذُبَابٍ كَانَ ثَوَابُهُ عَلَى اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَمْ يَرْضَ لَهُ بِدُونِ اَلْجَنَّةِ
◻️كسى كه يادى از حضرت حسين بن على عليهالسلام نزدش بشود و از چشمش به مقدار بال مگس اشك خارج شود اجر او بر خداست و حق تعالى به كمتر از بهشت براى او راضى نيست.
📚 کامل الزيارات، جلد ۱، صفحه ۱۰۰
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
سروش: 👇👇👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇👇👇
Eitaa.com/@raheroshan_khamenei
واتساپ: 👇👇👇
https://chat.whatsapp.com/JFtp3h8hMxj7LYdd4W2tSP
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
🔷خواص شگفت انگيز برگ زرد آلو 👌
🔷استحکام استخوان
🔶درمان یبوست
🔷کاهش عوارض سیگار
🔶پاکسازی کبد و ریه ها
🔷بصورت دمکرده و ناشتا مصرف شود .
🌹لطفا این مطلب مفید را برای دوستان ارسال نمایید.
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
سروش: 👇👇👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇👇👇
Eitaa.com/@raheroshan_khamenei
واتساپ: 👇👇👇
https://chat.whatsapp.com/JFtp3h8hMxj7LYdd4W2tSP
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
چطوری سکسکه رو زیر ۳ ثانیه متوقف کنیم؟
برای متوقف کردن سکسکه کافیه ، دو جرعه آب نمک بنوشید و سپس یک لیوان آب معمولی بخورید تا سریع سکسکه رفع بشه !
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
سروش: 👇👇👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇👇👇
Eitaa.com/@raheroshan_khamenei
واتساپ: 👇👇👇
https://chat.whatsapp.com/JFtp3h8hMxj7LYdd4W2tSP
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
🦋 "راه روشن" 🦋
┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈ #به_نام_خدای_مهدی . #قسمت_سی_ام . #چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن . -فک کنم گفت علوی . -چیی
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
#قسمت_سی_و_یکم
#چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن
.
.
بعد اینکه زهرا و سید وارد شدن بابا رفت و راه پله رو نگاه کرد و برگشت تو و گفت شما رسم نداریم اولین بار آقا داماد رو هم بیارید؟!😆آقای مهندس چرا نیومدن؟!😊
.
که مادر سید اروم با دستش اقا سید رو نشون داد و گفت ایشون اقای مهندس هستن دیگه ☺
.
-با شنیدنش لحن صدای بابام عوض شد.. چون اشپزخونه پشت بابام بود نمیتونستم دقیق ببینمش ولی با لحن خاصی گفت شوخی میکنید؟! .
که پدر سید گفت نه به خدا شوخیمون چیه...اقای مهندس و ان شا الله ماه داماد اینده همین ایشون هستن
.
با شنیدن داماد یه تبسم خاصی رو لب سید اومد و سرشو پایین انداخت☺
.
ولی دیدم بابام از جاش بلند شد و صداشو بلند کرد و گفت : اقا شما چه فکری با خودتون کردید که اومدید اینجا؟؟
فکر کردید دختر دسته ی گل من به شما جواب مثبت میده...
همین الانش کلی خواستگار سالم و پولدار داره ولی محل نمیکنه اونوقت شما با پسر معلولت پا شدی اومدی اینجا خواستگاری؟! 😡
جمع کنید آقا...
.
زهرا خواست حرفی بزنه ولی سید با حرکت دستش جلوشو گرفت و اجازه نداد😕
.
پدر سید اروم با صدای گرفته ای گفت پس بهتره ما رفع مزاحمت کنیم😔
.
-هر جور راحتید...
ولی ادم لقمه رو اندازه دهنش میگیره...
.
-مادر و پدر سید بلند شدن و زهرا هم اروم ویلچر رو هل میداد به سمت در...
.
انگار آوار خراب شده بود روی سرم😢
نمیتونستم نفس بکشم و دلم میخواست زار زار گریه کنم😔...پاهام سست شده بود...میخواستم داد بزنم ولی صدام در نمیومد😢.. دلم رو به دریا زدم و رفتم بیرون...
پدر و مادر سید از در خروجی بیرون رفته بودن و سید و زهرا رسیده بودی لای در
.
بغضمو قورت دادم و اروم به زور صدام در اومد و سلام گفتم...😢
.
بابام سریع برگشت و گفت تو چرا بیرون اومدی😯...برو توی اتاقت
.
ولی اصلا صداشو نمیشنیدم..
.
-زهرا بهم سلام کرد ولی سید رو دیدم که اروم سرش رو بالا اورد و باهام چشم تو چشم شد...
.
اشکی که گوشه ی چشمش حلقه زده بود اروم سر خورد و تا روی ریشش اومد.😢
.
سرش رو پایین انداخت و اروم به زهرا گفت بریم...
.
و زهرا هم ویلچر رو به سمت بیرون هل داد...
.
بعد اینکه رفتن و در رو بستن من فقط گریه میکردم😭😭
.
بابام خیلی عصبانی بود و فقط غر میزد...😠
مسخرش رو در آوردن😡
یه کاره پا شدن اومدن خونه ما خواستگاری
.
و رو کرد به سمت من و گفت: تو میدونستی پسره فلجه؟!
.
-منم با گریه گفتم😢بابا اون فلج نیست😢جانبازه😔
.
-حالا هرچی...فلج یا جانباز یا هر کوفتی...وقتی نمیتونه رو پای خودش وایسته یعنی یه آدم عادی نیست😠
.
#ادامه_دارد...
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
سروش: 👇👇👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇👇👇
Eitaa.com/@raheroshan_khamenei
واتساپ: 👇👇👇
https://chat.whatsapp.com/JFtp3h8hMxj7LYdd4W2tSP
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
⭕️ برام خیلی عجیبه که چطور یک مادر شهید تا اینقدر قدرت درک و تجلیل بالایی دارن!
فیلم: سلحشور بعداز مداحی در کوچه، از مادر شهید درخواست دعای شهادت میکنه که حاج خانم جواب جالبی میدن
#ما_ملت_امام_حسینیم
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
سروش: 👇👇👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇👇👇
Eitaa.com/@raheroshan_khamenei
واتساپ: 👇👇👇
https://chat.whatsapp.com/JFtp3h8hMxj7LYdd4W2tSP
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
برای پیشگیری و تسریع درمان کبد چرب این خوراکی ها را بخورید
غذاهای مفید برای کبد :آب ، میوه جات ، لیمو ترش ، روزی ۵-۴ واحد سبزیجات ، ترشیجات طبیعی ( مثل زرشک یا شاتوت که بهترین دارو است .) انواع مرکبات ، غلات سبوس دار . نخود، سیب، به، انگور، کرفس، دارچین، بالنگ، زعفران، ماش، شقاقل، زیتون، زنجبیل، زردچوبه، انجیر، کاهو، اسفناج، هویج، زرشک و کدو
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
سروش: 👇👇👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇👇👇
Eitaa.com/@raheroshan_khamenei
واتساپ: 👇👇👇
https://chat.whatsapp.com/JFtp3h8hMxj7LYdd4W2tSP
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
فرض کنید زمینی به شما دادهاند و وسطش خط کشیدهاند. اسم نصفش را « #دنیا » و نصف دیگرش را « #آخرت » بگذار.
تو پیدرپی نصفۀ آخرت را حفاری کردی و با خاکش آجر برای نصفۀ دنیا ساختی و پله گذاشتی و آوردی بالا. در ابتدا دنیا و آخرت در یک سطح بود اما تو از آخرت برداشته و روی دنیا گذاشتی.
موقع مرگ میگویند: از دنیا به آخرت برو، یعنی از این بالا بپر پایین. تو میترسی. میگویی اگر از این دیوار صدمتری، توی آن گودال صدمتری بپرم، استخوانهایم خرد میشود. چه کسی از آخرت یک گودال بیمنتها ساخته؟ خود تو! این ترس، از عمل توست.
انسان وقتی توبه میکند، یک قسمت از دنیا را برمیدارد و در آخرت میگذارد. یواش یواش آخرت بالا میآید و این دو همسطح میشوند. وقتی میگویند، بفرمایید برویم، قدم از دنیا برمیداری و راحت به آخرت میروی و اصلا نمیهراسی . . .
👤 آیت الله حائری
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
سروش: 👇👇👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇👇👇
Eitaa.com/@raheroshan_khamenei
واتساپ: 👇👇👇
https://chat.whatsapp.com/JFtp3h8hMxj7LYdd4W2tSP
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
🦋 "راه روشن" 🦋
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─ #قسمت_سی_و_یکم #چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن . . بعد اینکه زهرا و سید وارد شدن بابا رف
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
#قسمت_سی_و_دوم
.
#چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن
.
-منم با گریه گفتم...بابا اون فلج نیست😢...جانبازه😔
.
-حالا هرچی...فلج یا جانباز یا هر کوفتی...وقتی نمیتونه رو پای خودش وایسته یعنی حالتش عادی نیست😠
.
-بابا اون اقا تا چند ماه پیش از ماها هم هم بهتر راه میرفت ولی الان به خاطر امنیت من و شما...😔😔
.
که بابام پرید وسط حرفو گفت: دختر تو با چند ماه پیشش میخوای ازدواج کنی یا با الانش؟! 😐در ضمن این پسر و این خانواده اگه سالم هم می اومدن من جواب منفی میدادم چه برسه به الان که😑
میدونستم بحث بی فایده هست😔...اشکامو به زور نگه داشتم و رفتم توی اتاقم😢..وقتی در اتاق رو بستم بغضم ترکید😢...صدای گریم بلند و بلند تر میشد..با هر بار یاد آوری آخرین نگاه سید انگار دوباره دنیا خراب میشد روی سرم😭...دوست داشتم امشب دنیام تموم بشه😢...ای کاش اتفاقات امشب فقط یه کابوس بود😢...تا صبح فقط گریه میکردم و مامانم هم هر چند دقیقه بهم سر میزد و نگرانم بود
.
مامانم اومد تو اتاق و گفت : دختر اینقدر خودتو عذاب نده..از دست میریا...😯
.
-اخه شما که حال منو نمیدونی مامان.😢..دلم میخواد همین الان دنیا تمام بشه😕
.
-من حال تورو نمیدونم؟! ههه😔😔...من حال تو رو بهتر از خودت درک میکنم😢
.
-یعنی چی مامان؟!😯
.
-یعنی اینکه....هیچی...😕
ولی دخترم دنیا تموم نشده...کلی خواستگار قراره برات بیاد
با کلی افکار و قیافه مختلف
نمیگم کیو انتخاب کن و کیو نکن
نمیگم مذهبی باشه یا نباشه
ولی کسی رو انتخاب کن که ارزشتو بدونه و بتونه خوشبختت کنه😕
.
.
اونشب و فردا اصلا تو حال و هوای خودم نبودم😔اصلا نتونستم بخوابم و همش فکر و خیال😕صبح شد و دلم گرفته بود😔دلم میخواست با زهرا حرف بزنم ولی نمیدونستم چی بگم بهش 😢
.
هیچکی نبود باهاش درد دل کنم 😔یاد حرف زهرا افتادم..که هر وقت دلش میگیره میره مزار شهدا😢لباسم رو پوشیدم و به سمت شهدای گمنام راه افتادم..
.
نزدیک مزار که شدم.. اااا...اون زهرا نیست بیرون مزار وایساده؟!😯
چرا دیگه خودشه 😔حالا چیکار کنم😯
اروم جلو رفتم
.
-سلام 😔
.
-سلام ریحانه جان و بغلم کرد و گفت: اینجا چیکار میکنی؟😯
.
-دلم گرفته بود...اومده بودم باهاشون درد دل کنم...تو چرا بیرونی؟!
.
-محمد گفت میخواد حرف بزنه باهاشون و کسی تو نیاد .
-زهرا😔نمیدونم چطوری معذرت خواهی کنم.به خدا منم نمیخواستم...
.
-این چه حرفیه ریحانه.من درکت میکنم
.
اروم به سمت مزار حرکت کردم.و وارد یادمان شدم.صدای سید میومد وکم کم واضح تر میشد
ارو اروم رفتم و چند ردیف عقب ترش نشستم و به حرفهاش گوش دادم😔
.
#ادامه_دارد...
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
سروش: 👇👇👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇👇👇
Eitaa.com/@raheroshan_khamenei
واتساپ: 👇👇👇
https://chat.whatsapp.com/JFtp3h8hMxj7LYdd4W2tSP
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
اومد خدمت امام و برای انجام کاری در اوقاتی که آسیبی به کار جنگ نمیخوره، مرخصی خواست.
امام راجع به دلیل مرخصی گرفتن در بحبوحهی جنگ پرسیدند.
عباس گفت: من در دهه اول محرم برای شستن استکانهای چای عزاداران به هیئتهای جنوب شهر که من را نمیشناسند میروم. مرخصی را برای آن میخواهم.
امام خمینی (ره) به ایشون فرمودند: به یک شرط اجازه مرخصی میدهم!
که هر موقع رفتی به نیت من هم چند استکان بشویی...
#شهید_عباس_بابایی
#درس_اخلاق
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
سروش: 👇👇👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇👇👇
Eitaa.com/@raheroshan_khamenei
واتساپ: 👇👇👇
https://chat.whatsapp.com/JFtp3h8hMxj7LYdd4W2tSP
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
🌸✨🔥 جبران #حقالناس
🔥حتی سر سوزنی حق الناس را خدا به هیچ وجه نمی بخشد
پس باید هر طور شده در این دنیا کاری کنیم تا طرف ما را ببخشد
برای جبران حق الناس اولش اين است که اگر میتوانم برویم از کسی که آبرویش را بردیم، طلب رضايت کنیم و آبرو برايش درست کنیم.
اگر مالش را ضايع کردیم، برویم مالش را بدهیم يا رضايت بگيرم.
اما اگر کسانی که حق شان را ضایع کردیم نمی شناسیم یا میشناسیم میترسیم برویم بگوییم
اگر برویم بگويیم من پشت سر شما فحش بد دادم.. يک فتنهي بدتر به پا میشود،
🌺۱-برای آنها صدقه بدهیم، که به آن می گويند رد مظالم. احکام صدقه را بپرسیم.
🦋۲-به نیت آنها استغفار کنیم
🌿۳-در کارهای خيرمان مثل نماز نافله یا دعاهايی که می خوانیم آنها را شريک کنیم به نيابت از آنها کار خير انجام دهیم. زيارت عاشورا را به نيابت از آنها بخوانیم.
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
سروش: 👇👇👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇👇👇
Eitaa.com/@raheroshan_khamenei
واتساپ: 👇👇👇
https://chat.whatsapp.com/JFtp3h8hMxj7LYdd4W2tSP
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
#پاکسازی_بدن به کمک ۱۲ ماده غذایی
۱. مارچوبه
۲. آووکادو
۳. کلم بروکلی
۴. چغندر
۵. لیمو
۶. سیب
۷. سیر
۸. پیاز
۹. گریپفروت
۱۰. زردچوبه
۱۱. چای سبز
۱۲. سبزیجات برگ سبز
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
سروش: 👇👇👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇👇👇
Eitaa.com/@raheroshan_khamenei
واتساپ: 👇👇👇
https://chat.whatsapp.com/JFtp3h8hMxj7LYdd4W2tSP
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
📚 #داستان_کوتاه_آموزنده 📚
⚡️ #سخاوت #حاتم_طایی⚡️
💠وقتى که حاتم طایى از دنیا رفت، برادرش خواست جاى او رابگیرد.
💠حاتم مکانى ساخته بود که هفتاد در داشت. هر کس از هر درى که مى خواست وارد مى شد و از او چیزى طلب مى کرد و حاتم به اوعطا مى کرد.
💠برادرش خواست در آن مکان بنشیند و حاتم بخشى کند! مادرش گفت: تو نمى توانى جاى برادرت را بگیرى، بیهوده خود رابه زحمت مینداز.
💠برادر حاتم توجه نکرد. مادرش براى اثبات حرفش، لباس کهنه اى پوشید و به طور ناشناس نزد پسرش آمد و چیزى خواست. وقتى گرفت از در دیگری رجوع کرد و باز چیزى خواست. برادر حاتم با اکراه به او چیزى داد.
💠مادرش این بار از در سوم بازآمد و چیزى طلب کرد، برادر حاتم با عصبانیت و فریاد گفت: تودوبار گرفتى و بازهم مى خواهى؟ عجب گداى پررویى هستى!
💠مادرش چهره خود را آشکار کرد و گفت: نگفتم تو لایق این کارنیستى؟ من یک روز هفتاد بار از برادرت به همین شکل چیزى خواستم و اوهیچ بار مرا رد نکرد.
💠 قانون زندگی٬ قانون باورهاست
💠 بزرگان زاده نمیشوند٬ ساخته میشوند...
#حدیث👇
☀️ امام صادق (علیه السلام):
💠 سخاوت آن است كه بى درخواست انجام گيرد، اما سخاوتى كه درمقابل درخواست باشد ناشی ازشرمندگی وبرای فرار از سرزنش است..
📚 منبع: بحارالأنوار(ط-بیروت) ج ۶۸ ، ص۳۵۷، ح ۲۱
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
سروش: 👇👇👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇👇👇
Eitaa.com/@raheroshan_khamenei
واتساپ: 👇👇👇
https://chat.whatsapp.com/JFtp3h8hMxj7LYdd4W2tSP
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
#سیره_تربیتی_اهل_بیت_علیهم_السلام
🔺یادگیری🔺
✅یادگیری از مهم ترین فرایندهای تربیتی است که از سنین کودکی شروع می شود و به تدریج با بالا رفتن سن، استعداد ها بیشتر شکوفا می شود.
کودک به دلیل وجود حس تقلید تلاش می کند تا رفتاری را همسان با والدین خود باز سازی کند. این حس می تواند کمک زیادی به او در یادگیری کند. والدین باید از این حس قوی به سود فرزند خود بهره برداری کنند و با آموزش های ابتدایی کم کم زمینه های آشنایی با تعالیم دینی و مبانی عقیدتی را در او به وجود آورند.
🌸امام جعفر صادق (علیه السلام) در این زمینه می فرماید: هنگامی که کودک به سه سالگی رسید، «لا اله الا الله» را به او بیاموزید و او را رها کنید. وقتی هفت ماهه دیگر گذشت، « محمد رسول الله» را به او آموزش دهید و سپس او را رها کنید تا چهار ساله شود. آن گاه «صلوات فرستادن» را به او بیاموزید. در پنج سالگی به او سمت راست و چپ را یاد بدهید و قبله را به او نشان دهید و بگویید سجده کند. آن گاه او را تا سن شش سالگی به حال خود رها کنید و فقط پیش روی او نماز بخوانید و رکوع و سجود را یادش دهید تا هفت سالش تمام شود. وقتی سن هفت سالگی را پشت سر گذاشت، وضو ساختن را به او تعلیم دهید و به او بگویید که نماز بخواند. وقتی نه ساله شد، وضو گرفتن و نماز خواندن را خوب آموخته است.
📜حر عاملی ج ١۵ ص ١٩٣
لطفاً کانال خودتان را به دوستان و عزیزانتان معرفی کنید.
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
سروش: 👇👇👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇👇👇
Eitaa.com/@raheroshan_khamenei
واتساپ: 👇👇👇
https://chat.whatsapp.com/JFtp3h8hMxj7LYdd4W2tSP
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
🦋 "راه روشن" 🦋
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─ #قسمت_سی_و_دوم . #چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن . -منم با گریه گفتم...بابا اون فلج نیست😢.
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
#قست_سی_و_سوم
#چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن .
.
ارو اروم رفتم و چند ردیف عقب تر نشستم و به حرفهاش گوش دادم😔
.
دیدم با بغض داره درد دل میکنه 😢
.
-شهدا چی شد؟!😔مگه قرار نبود منم بیام پیشتون ؟! الان زنده موندم که چی بشه؟!😢 که هر روز یه زخم زبون بشنوم؟!😢... بی معرفتا چرا من رو یادتون رفت و شروع کرد گریه کردن گریه کردن 😭
.
دلم خیلی براش میسوخت😢...منم گریم گرفته بود ولی نمیتونستم گریه کنم...اروم رفتم پشت سرش...
نمیدونستم چی بگم و چیکار کنم...
فقط آروم گفتم: سلام آقا سید 😶
اروم سرش رو برگردوند و سریع اشکاش رو با گوشه استینش پاک کرد و داد زد: زهراااا مگه نگفتم کسی اومد خبرم کن
.
-اقا سید حالا دیگه ما هرکسی هستیم ؟!
.
-خانم بین من و شما هیچ نسبتی نیست.نه ثبتی نه دینی و نه...
لااله الا الله
.
-قلبی چطور؟!😯 اینقدر راحت جا زدید؟!😕من رو تا وسط میدون اوردید و حالا میخواین که تنها بجنگم؟؟😔 یعنی حتی اون گفتن عشق دوم و اینا همه دروغ بود؟!
چون برای رسیدن به عشق اولتون اینقدر تلاش کردید ولی عشق به ظاهر دومتون چی؟!این شهدا اینطوری پای حرفاشون وایمیستادن؟!😢
.
-من چیکار باید میکردم که نکردم؟؟😔
.
-چرا دیشب جواب بابامو ندادید و از خودتون دفاع نکردید؟؟😯
.
-چه جوابی؟!چه دفاعی؟!مگه دروغ میگفت؟!من فلجم.😢..حتی خودمو نمیتونم نگه دارم چه برسه شما رو...کجای حرفهاش غلط بود؟!
.
-اون روز تو دفترتون گفتین این اتوبان دو طرفست...
ولی الان با این حرفاتون دارم میفهمم نه ...این اتوبان همیشه یه طرفه بوده...شما فکر میکنید نظر من راجب شما عوض شده؟!😯
حق هم دارید فکر کنید..چون عاشق نشدید تا حالا...و نمیدونید عشق یعنی چی...خداحافظ .
بلند شدم و به طرف در مزار رفتم که از پشت سر اروم گفت:
.
ریحانه خانم😶(دومین بار بود که اسمم رو صدا میزد) این اتوبان همیشه دوطرفه بوده ولی وقتی کوه ریزش کنه دیگه راهی باقی نمینونه😔
.
برگشتم و باز باهاش چشم تو چشم شدم و گفتم: اگه صدبار هم کوه ریزش کنه باید وایساد و جاده رو باز کرد نه اینکه...
خداحافظ...
و از محوطه بیرون اومدم...
.
.
چند روز گذشت و از اقا سید هیچ خبری نداشتم...روزها برام تکراری و بیخود میگذشت😔..فکر به اینکه اینده و سرنوشتم چجوریه دیوونم میکرد.. دلم میخواست یه کاری کنم ولی کاری ازز دستم بر نمیومد..هر بار درباره سید با بابا حرف میزدم بحث رو عوض میکرد😐
.
تا اینکه یه شب نزدیک صبح دیدم صدای جیغ زدن های مامانم میاد😯سریع خودمو رسوندم بالاسرش😯دیدم رو تخت نشسته داره گریه میکنه😢
.
-چی شده مامان؟!😯
.
#ادامه_دارد...
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
سروش: 👇👇👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇👇👇
Eitaa.com/@raheroshan_khamenei
واتساپ: 👇👇👇
https://chat.whatsapp.com/JFtp3h8hMxj7LYdd4W2tSP
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
#افسردگی
🤔 علائم جسمی ابتلا به افسردگی را چیست؟
☆ سختی در به خواب رفتن
☆ میگرن
☆ درد قفسه سینه
☆ درد کمر
☆ تغییر در اشتها
☆ خستگی
☆ تغییرات وزن
☆ مشکلات گوارشی
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
سروش: 👇👇👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇👇👇
Eitaa.com/@raheroshan_khamenei
واتساپ: 👇👇👇
https://chat.whatsapp.com/JFtp3h8hMxj7LYdd4W2tSP
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
🦋 "راه روشن" 🦋
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─ #قست_سی_و_سوم #چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن . . ارو اروم رفتم و چند ردیف عقب تر نشستم و
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
#چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن
#قسمت_سی_و_چهارم .
.
تا اینکه نصفه شب دیدم صدای جیغ زدن های مامانم میاد😯...سریع خودمو رسوندم بالاسرش...دیدم رو تخت نشسته داره گریه میکنه😢
.
-چی شده مامان؟!😯
.
-ریحانه...ریحانه...این پسره اسمش چیه؟؟😢😢
.
-کدوم پسره؟! چی میگید؟!😯
.
-عههه...همین که اومده بود خواستگاریت😢 .
- اها...اسمشون سید محمد مهدی هست 😶
.
-با گفتن اسمش گریه های مامان بیشتر شد😭
بابام هم کم کم نگران شده بود و میخواست اورژانس خبر کنه -حالا چی شده مامان؟!😯
.
-خواب خانم جون رو دیدم😢(مادربزرگم و همون که اولین بار بهم نماز خوندن یاد داده بود)
با همون چادری که همیشه میزاشت😔توی خونه قدیمیمون بودم😔دیدم در باز شد اومد تو😢ولی به من هیچ توجهی نمیکرد و ناراحت بود😢گفتم مامان چی شده؟! گفت تو ابروی منو پیش حضرت زهرا بردی 😢
گفتم چرا؟! 😯
گفت خانم میگه برای خواستگاری نوه اش اومده خونه شما ولی بیرونشون کردین😢گفت به دخترت بگو تو که میترسی محمد مهدی نتونه از دخترت مراقب کنه..این پسر از حرم دختر من مراقبت کرده چطور از مراقبت دختر تو برنمیاد.
خانم جون اینارو تو خواب گفت و پا شد و با گریه رفت😢😢
.
.
که بابام گفت: این حرفها چیه زن...حتما غذای سنگین خورده بودی😐
.
که مامان با گریه میگفت من هیچوقت خوابهام غلط نیست😢مامانم بعد مدتها اومده تو خوابم😔و از من دلگیر بود😢
.
ما بد کردیم...نباید بیرونشون میکردیم..
.
-ولمون کن خانم...میخوای دخترتو بدبخت کنی که چی؟! یه مرده خوشحال بشه 😐
.
-تو از کجا میدونی بدبخت میشه مرد؟؟
.
-از اونجا تو جامعه به اون اقا نه کار میدن نه پست اجتماعی میدن نه میتونه رانندگی کنه نه میتونه گلیم خودشو از آب بکشه بیرون.بازم بگم؟!😑
.
-تو هم خوشبختی رو چه چیزهایی میدونی😔خوشبختی یعنی دلت کنار یکی اروم باشه چه تو خرابه باشین چه تو کاخ
.
-این رمانتیک بازیا مال یه سال اول زندگیه..وقتی قسط بانک و اجاره خونه و اسباب کشی و در به دری شروع شد اونموقع میفهمی دلت پیش کی آروم بود و اروم میشه😐
.
یک هفته همین بحث تو خونه ما بودو منم هم غذام کم شده بود و هم حرف زدنم و فقط غصه میخوردم😢مامانمم که وضع روحیش خوب نبود😔 و کلا وضعیت خونمون ریخته بود بهم...
.
یه روز صبح دیدم بعد مدتها از مینا برام یه پی ام اومد
.
-سلام ریحانه خوبی؟!
.
-سلام مینا.چه عجب یادی از ما کردی؟!
.
-همونقد که شما یاد میکنی ماهم یاد میکنیم😐میخواستم بگم آخر هفته بله برونمه😊
.
-ااااا.. به سلامتی☺چطور بی خبر؟!حالا اقا داماد کیه؟😯
.
-میشناسیش😊
.
.
#ادامه_دارد...
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
سروش: 👇👇👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇👇👇
Eitaa.com/@raheroshan_khamenei
واتساپ: 👇👇👇
https://chat.whatsapp.com/JFtp3h8hMxj7LYdd4W2tSP
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
📷 آغاز اولین شب از مراسم عزاداری حضرت اباعبدالله الحسین علیهالسلام در حسینیه امام خمینی(ره). ۹۹/۶/۵
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
سروش: 👇👇👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇👇👇
Eitaa.com/@raheroshan_khamenei
واتساپ: 👇👇👇
https://chat.whatsapp.com/JFtp3h8hMxj7LYdd4W2tSP
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
🌺 ده نکته از #زیارت_عاشورا
🔸 آیا به هنگام خواندن زیارت عاشورا به نکات زیر توجه می کنیم
🌿۱.زیارت عاشورا به دو قسمت تولی(سلام بر افرادجبهه ی حق)و تبری (لعن برافرادجبهه ی باطل) تقسیم می شود.
🌹۲.در زیارت عاشورا می آموزیم عبادتی که با اطاعت نباشد فریبی بیش نیست زیراانسان به وسیله عبادت توام بااطاعت است که میتواند به درجه عبد (بندگی)برسد.
🌿۳.در زیارت عاشورایزید و شمرمتهمان ردیف اول نیستندبلکه لعن اول متوجه پایه گذاران ظلم می باشد. پس یادبگیریم که هرکاری که خواستیم انجام دهیم آینده آن را تصورکنیم و بدون بصیرت هیچ اقدامی نکنیم. زیراکه می تواند موجب لعن خدا بر خودو خاندانمان شود.
🦋۴.در زیارت عاشورا آخرین نفرین بر«تابعین»است؛یعنی کسانی که به کشته شدن یاران خدارضایت دارند. پس مواظب اعمالمان ومواظب تایید کردن ها وردکردن های زبانی خود باشیم. بدانیم که هررای ونظرمادر نهایت یا به یاری ولی خدا می انجامد یابه کشته شدن ولی خدا.
🌿۵.در زیارت عاشورا کسانی که برای جبهه ی باطل اسب آماده کردند لعنت شده اند. پس مواظب کمک های مادی خود به این و آن باشیم زیرا یاری ما نیز در نهایت یابه یاری ولی خدا می انجامد یابه کشته شدن ولی خدا.
⚘۶.در زیارت عاشورا می آموزیم که گفتن یک مرگ بردشمنان ولایت اهل بيت و یایک درود برپیروان ولایت اهل بيت کافی نیست،بلکه بایدصد مرتبه بگوییم تاتمام دوستان خدا و دشمنان خدابفهمندکه خط ومرام ماچیست؟ پس باقدرت "موضع" خودرا مشخص کنیم.
🌼۷.در زیارت عاشورا می آموزیم فدا شدن در راه خدا کافی نیست، بلکه باید فداشدن مابر محورولیّ معصوم خداباشد. (حَلَّت_بِفَنَائِک)
🍃۸.در زیارت عاشورا می خوانیم که باید خانواده خودرا آل رسول الله کنیم که اگرنکردیم جزء آل امیه وآل مروان وآل زیاد خواهیم شد.
🌷۹.در زیارت عاشورا هیچ سخنی از گروه سومی نیست (یا حق ؛ یا باطل) پس ماهرچه زودترخط خودرا مشخص کنیم (حسینی یا یزیدی) (مهدوی یا دجّالی)؟
🥀۱۰.از زیارت عاشورا می آموزیم که باید سه توانایی خودرا ارزیابی کنیم:
• توانایی درتشخیص دوست ودشمن(جبهه ی حق و باطل)
• توانایی در یاری کردن دوستان خدا(تولی به جبهه ی حق)
• توانایی درمبارزه کردن با دشمنان خدا(تبری ازجبهه باطل)
⚫⚫
(بایدبدانیم زیارت عاشورا زیارت تنهانیست، بلکه درس بصیرت، آماده باش نظامی، بیعت باشهیدان، ومیدان رزم نرم باجبهه باطل است)
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
سروش: 👇👇👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇👇👇
Eitaa.com/@raheroshan_khamenei
واتساپ: 👇👇👇
https://chat.whatsapp.com/JFtp3h8hMxj7LYdd4W2tSP
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
شبیه سازی شهادت حضرت عباس (علیه السلام)
💢 با سفر به ۱۴۰۰ سال پیش و قدم زدن در نخلستان های اطراف فرات، شاهد ایثارگری حضرت عباس(علیه السلام) خواهیم بود.
تهیه شده در #سازمانفضایمجازیسراج
🎥 گوشه ای از رشادت های حضرت عباس را در ویدئو VR سقا، تماشا کنید.
https://aparat.com/v/W0HeQ
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
سروش: 👇👇👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇👇👇
Eitaa.com/@raheroshan_khamenei
واتساپ: 👇👇👇
https://chat.whatsapp.com/JFtp3h8hMxj7LYdd4W2tSP
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
🔰 ابتکار بسیار زیبا از تولیت حرم اباعبدالله الحسین علیه السلام
🔻 روی نوشته زیر انگشت بزن
http://app.imamhussain.org/tour/
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
سروش: 👇👇👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇👇👇
Eitaa.com/@raheroshan_khamenei
واتساپ: 👇👇👇
https://chat.whatsapp.com/JFtp3h8hMxj7LYdd4W2tSP
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
سلامـ
میخواستم این عنایت شهید رو که مادربزرگم تعریف کرده بگم براتون
پدربزرگ من تو دوران جنگ شهید شدن
مادربزرگم اونموقع حدودا بیست و سه چهار ساله بودن با ۴ تا بچه قد و نیم قد که بزرگترینش ۷ ساله بود
اونا تو یه خونه ای مستاجری دوطبقه با صاحبخونه زندگی میکردن که صاحبخونه یه پسر داشتن که به طور ناگهانی فلج شده زود و دکترا ازش قطع امید کرده بودن و گفته بودن تا چند وقت دیگه میمیره
یه روز صاحبخونه میاد به مامان بزرگم میگه اگه میشه خونه رو خالی کنید پسرم تا چند وقت دیگه میمیره میخوام عزاشو تو خونه خودمون بگیرم
بعد مادربزرگم یه بچه هاشو ور میداره میره روستا به عموی مامانم بگه براشون یه خونه دیگه بگیره
بعد چند روز برمیگردن خونه تا وسایلو برای اثاث کشی جمع کنن که میبینن زن صاحبخونه فرشا و پرده ها و پتو هارو شسته خونه رو براشون رنگ کرده میگه تا هر وقت دلتون میخواد بمونید بمونید تو خونه
بعد که جویا میشن قضیه چی بوده
خانم صاحبخونه میگه پسرم (همون که فلج شده بود) گفته یه شب خواب دیدم که در میزنن و هیچ کس به جز من خونه نیست از پنجره کنار تختم سرک کشیدم دیدم یه آقایی با لباس جنگی و چفیه دور گردنش پشت دره
از همونجا گفتم کیه
گفت من بابای یزدانم (دایی بزرگ من) بیا درو باز کن منم گفتم نمیتونم
گفت بیا میتونی
گفتم آقا من فلج شده نمیتونم
گفته من برات شفا آوردم به شرطی که بذارید تا سال دیگه اینموقع زن و بچه هام مستاجرتون باشن و کرایه رو زیاد نکنید
و بعد از خواب پریده بود دید میتونه راه بره
رفته بود پیش مامانش مامانش هم که پسرشو رو پای خودش دیده بود غش کرده بود بعد که به هوش اومده بود رفته بود خونه مادربزرگم رو از نو تمیز کرده بودن
#شهید_کاکاعلی_شعبانی از استان کرمانشاه
اون آقا پسر هم بعدا اومدن قم و طلبه شدن و الان یه دختر کوچولو دارن
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
سروش: 👇👇👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇👇👇
Eitaa.com/@raheroshan_khamenei
واتساپ: 👇👇👇
https://chat.whatsapp.com/JFtp3h8hMxj7LYdd4W2tSP
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─