#عکس_شهدا
#شهید_محمدرضا_الوانی
شهیــد میشـی ،
تــو و همـہ ے بچـهها ...
مگه خودتـون نخوایـد ...
و اسیر دنیا بشید !
این جمله را شهید توی خواب به یڪی از رفقاش گفته بود.
@raheshahadet
🔔زنگ تفریح
#لطیفه
مقصر😅
طرف از تعلیم رانندگی برمی گرده خونه ؛ می بینه شلوغه ! می پرسه چی شده ؟ می گن : باباتو مار نیش زده، به رحمت خدا رفته ! می پرسه : مار از جلو نیش زده یا از عقب ؟ می گن : از عقب ! می گه : قطعا و صد در صد مار مقصره !!!
امتحان رانندگی همین که نشستم افسره گفت ردی! بگو بنظرت ایرادت چیه؟گفتم اینکه زیادی مهربونم؟گفت نه چون سعی داشتی در ماشینو با سنجاق باز کنی! 🤣
مردی نزد روانشناس رفت و از غم بزرگی که در دل داشت برای دکتر تعریف کرد.
دکتر گفت: به سیرک شهر برو آنجا دلقکی هست، اینقدر تو را می خنداند که غمت یادت برود!
مرد لبخند تلخی زد و گفت: من همان دلقکم ...!
دکتر گفت: برو بابا من فقط همینو بلدم، درمانِ دیگه ای بلد نیستم!
مرد گفت : من پول ویزیت دادم باید درمانم کنی!
دکتر گفت : اما من فقط همونو بلد بودم
مرد گفت : پس پولمو پس بده و دکتر پول دلقک را پس داد!
نکته داستان : آن مرد دروغ گفت و دلقک نبود؛ او يک خسیس بود و پول خود را پس گرفت و سپس به سراغ دلقک رفت.
تسبیحت را بده یک دور بزنیم😅
نشسته بودیم دور هم کنار آتش و درددل می کردیم. هر کی تسبیح داشت درآورده بود و ذکر می گفت. تسبیح های دانه درشت و سنگی وقتی روی هم می افتادند صدای چریق چریقشان دل آدم را آب می کرد.
من هم دست کردم داخل جیبم که دیدم تسبیحی نیست. از روی عادت دستم را بردم طرف تسبیح بغل دستیم تا تسبیح او را بگیرم که دستش را کشید به سمت دیگر. گفتم: «تو تسبیحت را بده یک دور بزنیم». که برگشت گفت: « بنزین نداره، اخوی!» گفتم شاید شوخی می کند به دیگری گفتم: «او هم گفت پنچره». به دیگری گفتم:«گفت موتور پیاده کردم» و بالاخره آخرین نفر گفت: «نه داداش، یک وقت می بری چپ می کنی، حال و حوصله دعوا و مرافه ندارم؛ تازه من حاجت دستم را به دیار البشری نمی دهم».
همه خندیدند. چون عین عبارتی بود که خودم یادشان داده بودم. هر وقت می گفتند: تسبیح یا انگشتر و مهر و جانمازت را بده، این شعارم بود. فهمیدم خانه خراب ها دارند تلافی می کنند.
مجله یادایام، صفحه:19، تاریخ:7/1384
#لطیفه
#خاطرات_شهدا
@raheshahadet
ما راهی
به جز این ڪه
یڪ شهید زنده
در این عصر باشیم
نداریم .
سردار شهید ...
#شهید_احمد_کاظمی
#مطلب
نوزدهم9⃣1⃣
@raheshahadet
✨﷽✨
✅حکایتی از پیر پالان دوز
✍یک روز شیخ بها ئی در بازار قدم میزد و پیر مردی را دید که مشغول دوختن پالان پاره مردم بود و از این راه امرارمعاش میکرد. شیخ دلش به حال پیرمرد سوخت و جلو رفت وگفت : سلام سپس دستش را به پالان پیرمرد زد و بلافاصله از طرف غیب پالان پیرمرد پر شد از سکه های اشرفی. پیرمرد وقتی این حرکت شیخ را دید ناراحت شد و فریاد زد چکار کردی؟ یالا سکه ها را بردار که به درد من نمیخورد. شیخ گفت :
من نمی توانم سکه ها را غیب کنم. پیرمرد چوب دستی خود را به پالان زد و سکه ها غیب شدند و رو به شیخ گفت تو که نمی توانی غیب کنی چرا ظاهر میکنی؟ شیخ بها فهمید پیرمرد صاحب علم و کمالات بسیار است. پیرپالان دوز سپس رو به شیخ می کند و می گوید: "دلت را کیمیا کن!" کما اینکه خدای رحمان در حدیث قدسی می فرماید : " اطعنی عبدی حتی اجعلک مثلی انا اقول لشیئ کن فیکون انت مثلی تقول للاشیئ کن فیکون : بنده من مرا اطاعت کن تا تو را مانند خود کنم. من می گویم باش پس بوجود می آید تو هم می گویی باش پس می شود."
سرانجام عالم ربانی، محمد عارف عباسی در سال 985 ه. ق جان به جانان تسلیم نمود. مقبرهی این عارف بزرگ جنب حرم رضوی در مشهد مقدس واقع و در شمال شرقی حرم مطهر، واقع در ابتدای خیابان نواب صفوی (پایین خیابان)، زیارتگاه بسیاری از شیفتگان اهل بیت عصمت و طهارت میباشد.
#حکایت
#مطلب
بیستم:0⃣2⃣
@raheshahadet
#پروفایل
#عکس_نوشته
حضرت آیت الله بهجت:
اگثر بدبختی ما همین است که ...
#مطلب
بیست و یکم1⃣2⃣
@raheshahadet
شکر لله شیعه ای نامی شدیم
اهل جمهوری اسلامی شدیم
از خمـینی درس عشق آموختیم
در تنور جنگ و جبهه سوختیم
بیعتی کردیم با سید علی
راه حق در قول و فـعلش منجلی
#شعر
#شهادت
@raheshahadet
📕دفترچه گناهان یک شهید 16 ساله !!!
.
.
در تفحص شهدا ، دفترچه یک شهید 16 ساله که گناهان هر روزش را می نوشت پیدا شد.
گناهان یک هفته او اینها بود :
شنبه : بدون وضو خوابیدم .
یکشنبه : خنده بلند در جمع .
دو شنبه : وقتی در بازی گل زدم احساس غرور کردم .
سه شنبه : نماز شب را سریع خواندم .
چهارشنبه : فرمانده در سلام کردن از من پیشی گرفت .
پنجشنبه : ذکر روز را فراموش کردم .
جمعه : تکمیل نکردن 1000 صلوات و بسنده به 700 صلوات .
#خاطرات_شهدا
#شهادت
@raheshahadet